۱۳۹۰ آذر ۱۱, جمعه

نگاه مختصری به جنایات ارامنه وجیلوهادرغرب آزربایجان وورودارتش عثمانی جهت یاری رساندن به مردم مسلمان آزربایجان

رضاطالبی
 جیلوهادرجنگ جهانی اول به طرفداری روسیه به مقابل بادولت عثمانی برخاستندوشکست خوردندبه سوی ایران متواری گردیده ودرشهرهاوروستاهای غرب آزربایجان ازجمله اورمیه،خوی وسلماس اقامت گزیدند.مردم شریف این خطه نیز این مهمانان ناخوانده رابامهربانی پذیرفتند.ولی پس ازچندی انگلیسی هااین پناهندگان راهمراه باارامنه فراری ازقفقاز(به رهبری آندرانیک)وآسوری هاوارمنی های وبومی مسلح کرده وخواستنددرغرب آزربایجان،یک حکومت مسیحی تشکیل دهند.ایده تشکیل چنین حکومتی به قیمت نسل کشی مسلمانان این دیاربه فرجام میرسید.اردوی مسلح مسیحیان درماه مارس)اسفنادسال1296)درروز چهارشنبه سوری،درشهراورمیه ودراردیبهشت ماه سال1297درسلماس وکهنه شهربیش از130هزارنفرارازمسلمانان این منطقه رابه طورفجیعی کشتندومی رفت که هدف شوم این جنایتکاران تحقق یابد،ولی باآمدن ارتش عثمانی این نقشه شوم نیزناکام ماند.احمدکسروی تبریزی حوادث خونین اورمیه رادرکتاب تاریخ 18سال آزربایجان این چنین توصیف می کند"درست33روزازاول دعواگذشته اهالی شهرتوی خانه ها باهزاران مصائب ازبی آذوقگی ونا امنی وفقدان خویشاوندونزدیکان خزیده وازهیچ جاخبرنداشته یکدفعه صبح روزچهارشنبه آخرسال که درهمه ولایات ایران جشن وسروراست لگام گسیختگان جیلوبه محلات روآورده ومسیحی آن دیگرنیز که پی بهانه می گشتندتاجیلوهاداخل خانه ها شده ودرهاراشکسته پشت بامهاراگرفته وبی آنکه ازکسی مقاومت ببینددختران خردسال وبچه ها ومردان وزنان رادراطاقهاودهلیزهاپشت بامهاهدف گلوله نمودندواقعاامروزمصیبت عظیمی بود،نه پناهگاهی،نه مفری،همینکه اهالی این دربندازکوچه هایاازپشت بامهابه آن دربندفرار میکردندپس ازده دقیقه مسیحیان همان دربندرامیگرفتندواینهارادرآنجایکجامی کشتند"البته میرزاقاسم خان امین الشرع درکتاب خوددرموردورودارتش عثمانی ومقابله باجنایات آسوری مینویسد"خلاصه کلام اردوی ترکان به فاصله چندروزازوان حرکت وبااستعدادومهمات لشکری وتوپخانه واردخوی گردیدودل اهالی راازپیچ وتاب وقلع واضطراب برهانیدند.عجبتراینکه به مجردوصول لشکرترک ایدهم الله تعالی-گویاخون درعروق حضرات مسیحی هامنجمدگردیدوشریان اجسام ایشان دیگرازکاربیفتادکه بعدازآن به کلی ازخیال هجوم آوری به خوی منصرف گردیده وبراحوال خویش پیچیده شدندودرمقابل دشمن بنای سنگرکندن واستحکامات درست کردن گذاشته،سنگرهای عمیق پیچ درپیچ دردهات ارامنه وخسورآبادکنده بودندکه سواره بااسب درسنگرهاحرکت کرده ودیده نمیشدوبرپشت بامهانیز باستان های محکم به قانون هندسه درست کرده،توپ هاکشیده داشتندوپس ازورودعساکرترکان اگرچه درنخست زدی وخوردی درمیان واقع شده وجنگ مختصری یک روزکردندولی ترکان درآن جنگ چون هنوزبه فراخورحال دشمن استعدادوعده کامل تهیه ناکرده بودند،موقعیت حاصل نکرده وبلکه شکسته بودندوبه تقریریوسف ضیابیک شهبندرمیگفت که مقصودماازاین محاربه فقط استعلام قوه واستعدادطرف مقابل بوده چه بوجه من الوجوه مقدارقوت واستعدادوعده نفوس طرف مقابل برمامعلوم نبوده ولذا خواستیم که قوه دفاعیه ایشان رادانسته وبه اندازه قوه ایشان مانیز قوه استعدادجلب نماییم لاجرم بعدازاین محاربه دیگراقدامی نکرده واتصالا عسکروتوپ های بزرگ بزرگ ازوان حمل کرده به جانب سلماس همب بردندتاآنگاه که موعدجنگ رسیددرظرف چندساعتی مسیحی هارامتفرق وفراری نمودند"ازاشخاصی که دراردوی ایشان دربالای شکریازی حاضربودشنفتم حکایت میکردکه"حضرات ازبالای شکریازی تابالای شهرقریب یکصدوهفتادتوپ وسرآلیوز(مسترالیوز)کشیده بودندوبرسرهرقله ای وبلندی درمابین توپ هاکشیده داشتندودرتمامی این مسافت عسکربه فاصله قلیلی سنگرکنده،درکمین نشسته بودند.می گفت ازبامدادآن روز که شروع به جنگ گردیدبه این معنی که نصاری وارامنه ازهفت محل که دهات ایشان است اتراق داشتندوترکان یک مرتبه بنای آتش فشانی کردنی وتوپ هارابه هفت ده ببستندوازاین طرف هم پیاده نظام هجوم کردندهوایکپارچه ازآتش شده بودبه حیثی که دیگردشمن ممکن نمیکردکه درسنگرحرکتی یاتیراندازی بنمایدبه فاصله دوسه ساعت همه ارامنه ونصاری ازدهات خودبیرون ریخته مانندگله ای که گرگ برآنهاحمله کرده باشدازمحال خودبه صحراریخته وروبه اورمیه فرارکردندزیراکه ترکان همه جانب اورمیه رادرمحاصره بازگذارده بودندوهکذادرهرجنگی گویابه جهت دشمن راه گریزی می گذاشتندوازچهارطرف محصورنمی کردندچنانچه تمامی جماعت مسیحی یک مرتبه شکست یافته روبه اورمیه بااهل وعیال دراین جنگ که باارامنه ونصاری اتفاق بیفتادشحاعت وشهامتی ودلیری وجسارتی نشان داده بودندکه ازیادهافراموش وازتاریخ محو نخواهدبودوشایان همه قسم تعریف وتمجیدمی باشد"
ازآن جمله عدهای ازعساکردربالای قریه شکریازی سنگرکنده بودندکه روزی جمعی کثیرازفدائیان ونصاری برآن سنگرهجوم کرده وازمیان دره وسیلی می آیندکه ازدورمشهودنمیشدندتاآنگاه که نزدیکی سنگررسیده یک مرتبه هجوم می نمایندوهرچندبه تیرگلوله کشته می شدند،اعتنا نکرده،جدوکدشان بردخول سنگرترکان بوده که آنهاراازسنگربرخیزانندباوجوداین حمله صائل وتهاجم هایل بازلشکرجنگی ترک ازپیش برنخاسته وچون دیدندکه دشمن دیگرازمحل تیراندازی گذشت،یکباره بانیزه های تفنگ برآنهاحمله کرده وایشان راسوراخ سوراخ کرده وعقب می نشاندندوجمعی راکشته،بقیه رادوان دوان تانزدیکی ده خودشان تعقیب کرده،آنگاه بر می گردند.
ومخصوصااین جماعت درجنگ بانیزه تفنگ مهارتی کامل وشجاعتی داشتند.این بنده ازقول اسماعیل آقاشنیدم می گفت:گاهی که من سرراه رابرارامنه وان بسته وجمعی ازایشان رادرمیان دره قطورهدف تیرتفنگ نمودم آن کشته هاراکه مشاهده کردیم،غالبا بادسنگی تفنگ مجروح شده بودندومعلوم بودکه ازضرب نیزه پیچ تفنگ عسکرکم کسی ازایشان مانده بودکه زخم نخورده وبدنش راسوراخ نکرده باشد.
خلاصه کلام:عمومی ارامنه ونصاری تحمل حملات مردانه ترکان رانیاورده وازجولگه سلماس فرارکرده،دراورمیه اتراق نموده وعسکرعثمانی هم تاقله کریو قوشچی که کریوه بسیارسختی استرفته ودرآن قله جماعت ارامنه ونصاری سنگرکرده وترک ها هم درمیان کدوک(گردانه)نشسته،مشغول زدوخوردبودندودراین بین محاربات ومضاربات بسیارفقره فقره خیلی اتفاق افتاده بودومابقی اردوی عثمانی هادرتبریزوخوی وسلماس اقامت کرده وبامردم به طریق مهربانی رفتارهمی کردندودرهریک ازاین شهرهامجلسی به اسم اتحاداسلام تشکیل داده ومردم راعمومابه اتحادودوستی دعوت می کردندوبه جهت آن مجلس مقدس هیئت رئیسهای انتخاب نمودندوچون این بنده داخل ادارات وتشکیلات نشده بودم لاجرم حقیرراحسب الخواهش جماعت هم ازاجزای آن مجلس انتخاب نمودندوکسی رابدون بلیط داخل آن مجلس اتحادنمی کردندوبیدق های آن مجلس راهم مرکب ازشیروخورشیدوماه وستاره قرارداده بودند.
ونیزالیان پاشاقمانداراردوی ششم باجماعت کافیه برسراورمیه هجوم کرده ومسیحی هاراازجلو برداشته ودرمدت قلیلی شهراورمیه واطراف آن رانیزازارامنه ونصاری تخلیه کرده وعموم مسیحیان به جانب موصل وبغدادرهسپارشدندوازممالک محروسه ایران بالتمام خارج گردیدندولیکن هنوزنصاری سلماس تازه فرارکرده بودندوهنوزروزسیم شکست ایشان بودکه قضیه هجوم ارامنه به جانب خوی وسلماس به همراهی انتریانک(آندرانیک)که پادشاه ارامنه بودواقع گردید"
حاج غلامحسین یزدانی دردستنوشته هایی بنام"خازرات زندگانی من ووقایع تاریخ منطقه"که به همت فرزندگرامیشف.یزدانی جمع آوری شده ونمونه هایی ازآن به همت مقدس یزدانی فرزندش ودکترصدیاروظیفه درشماره های55-56-57نشریه خداافرین چاپ شده است به این جنایتهااشاره داردکه نمونه ای ازآن رابرای آشنایی باجنایات آشوریان درآزربایجان ذکرمی نمایم:
"...اکرادازهرطرف مارشیمون وهمراهانش راگلوله باران کردندمارشیمون وهمراهانش به قتل رسیدندبه جز3نفرکه توانستندبگریزندبه خسروآبادخبربردنداکرادشروع به لخت کردن جنازه ها کردندنیم ساعتی طول نکشیدکه تمامی جنازه هالخت شدند......جیلوهاواردکهنه شهر(تازه شهرکنونی سلماس)شدندآنهاوحشی ترین وجنگی ترین مردمان بودند..اول بازارودکانین راآتش زدند..قوم جیلوی وحشی وحشی ترازآنهاارامنه ترکیه واردشهرشدند...لوله تفنگ رابرروی مردم میگرفتندومیگفتندپول پول وپس ازلخت کردن آنهارامیکشتند.بیچاره کربلای حسن آقابه یکی ازجیلوهاگفت که من اینجاپول ندارم.شمامرابااین بپه هاببریدپیش مادراینهاوآنجاپول هستمن به شمابدهم واوقبول کردومارابرددرراه چندنفرخواستندپدربزرگ مارابکشندکه آن جیلو نگذاشت درکوچه هاجنازه هاروی هم انباشته شده بودودربعضی جاهابه ناچارازروی اجسادردمیشدیم.بالاخره بادشواری مارانزدمادرومادربزرگ رسانیددرهمانجا پنجاه توام پول که درجیب من گذاشته بوددرآوردبه اودادچندقدمی دورشده بودکه دوباره برگشت پدربزرگم راشهیدکرد..دسته دسته جیلوهاوارداتاقهامیشدندوگاهی به روی مردم شلیک میکردند....کشتارتاعصرآنروزادامه داشت....دختران ونوعروسان به روی خودشان زغال میمالیدندکه خودشان راازشرارامنه وجیلوهاحفظ نمایندوبااین حال بازجوانانشان میآمدندوبعضی دخترهارامیبردندوچه فجایعی به بارمی آوردندپیرمردهاوقتی این صحنه ها رامیدیدندگریه میکردندوبهسروصورت خودمیکوبیدنددرایران آنزمان دولت نبودوملت بی صاحب بودوولیعهدبی ناموس درتبریزحکومت میکردولی ناموس مردم دردست قوم جیلوارامنه لکه دارمیشد....اسران رابه قلعه سریردندازمیان دیلمقان میگذشتیم دکانین راآتش زده بودندوشهردرهم وبرهم وکسی 1یدانبودوکاملامخروبه...تمامی اسرارادریالقیزآباداستراحت دادندوخودبرگشتندواسراآزادانه تاشب درآنجاماندند"
یزدانی درجایی دیگرمینویسد"...آندرانیک بادوهزارقوای ارمنی ازجلفاگذشتن وبه طرف خوی هجوم آورددرسرراه به هرده که میرسیدندقتل وغارت وکشت وکشتارمیکردند.اهالی دهات دسته دسته به خوی پناه آوردند.قوای آندرانیک گویاباجیلوهاوارامنه سلماس تماس گرفته قرارشده بودآنهاازآن طرف بیاینداول خوی بعدسایرشهرهای آزربایجان رااشغال کنند.خوی نیزماننددیلمقان دورهادوربند(حصار)داشت ودروازه های متعددی داشت.منزل مانیزنزدیک جلفابود.ارامنه به یک فرسخی خوی رسیدند.قریب شصت نفرسربازترک درخوی بودند.دروازه هارابستند.قوای ارامنه بلافاصله به جلوی بندرهارسیدند.جنگ باشدت تمام درگرفت وسایراهالی که اسلحه داشتندازبندرهاشلیک میکردند.اهالی خوی ازرسانیدن آب وغذابه جنگ جویان دریغ نمی کردند.فرمانده ترکهامردم رادلداری میدادومی گفت هرگاه شش ساعت استقامت نماییم قوای ماخواهدرسید.طولی نکشیدکه ازکوه غضنفرترکهاباتوپ شلیک کردندوقوای ارامنه راپراکنده ساختند.بعدهاسواره وپیاده نظام ترکهارسیدندوارامن(ارامنه)راتاورودارس تعقیب کردندواکثرآنهاراکشتند......ارامنه ای که همیشه به فکرتصرف قسمتی ازخاک آزربایجان رادرسرمیپروراندند.ازجلفاواردایران بشوندوبه قوای جیلوهابپیوندند.اگرآنروزقوای عثمانی بدادمانرسیده بودالان هم قسمتی ازآزربایجان درتصرف ارامنه بود...."
برگرفته ازکتاب1915(بانگرشی بر8قرن تاریخ پرتنش اسلام  وارامنه ونسل کشی مسلمانان

فدرالیسم، راه ورود دموکراسی به ایران؟

فدرالیسم، راه ورود دموکراسی به ایران؟
 همه ی مردم را بعضی مواقع می توان فریفت و بعضی از مردم را برای همه ی عمر، لیکن نمی توان همه ی مردم را برای همه ی عمر فریب داد."
ملت ایران، یکپارچگی اقوام ایرانی، ما همه ایرانی هستیم و... چند بار این سخنان را دیده و شنیده ایم؟ چند بار فریب این سخنان به ظاهر دموکراتیک را خورده ایم؟ چند بار خواستار حقوق ملی شده و پاسخی نگرفته ایم؟ زمانی که صحبت از حقوق ملی می شود، تنها پاسخی که می دهند اولویت دموکراسی است. اول دموکراسی، بعد حقوق ملی! دم زدن از دموکراسی برای بسیاری تنها نقابی شده که می خواهند به هر نحوی قدرت غالب باشند؛ در حالی که الفبای دموکراسی را نمی دانند و حقوق بشری را نمی شناسند.
نگارنده در پی این است که نخست تعریفی از دموکراسی و فدرالیسم ارائه دهد و سپس به بررسی فدرالیسم در ایران بپردازد.
دموکراسی
دموکراسی یک روش حکومت برای مدیریت کم خطا بر مردم صاحب حق است که در آن اکثریت مردم با حفظ حقوق اقلیت حکومت می کنند. اگر در یک دموکراسی، قانونگذاری دقیق برای توازن قوای سیاسی صورت نگیرد به گونه ای که حقوق اقلیت ها و سهم شان از قدرت سیاسی در نظر گرفته نشود یک گروه خاص ممکن است بتواند قدرت و امکانات زیادی را در اختیار گرفته و به اساس دموکراتیک نظام لطمه بزند. از حکومت اکثریت به عنوان پارامتر اصلی و متمایز کننده ی دموکراسی نام برده می شود اما در صورت عدم وجود تضمین های قانونی و اجتماعی ممکن است حقوق اقلیت ها نقض گردد که در این صورت به نظام تبدیل به نوعی دیکتاتوری می شود که به دیکتاتوری اکثریت معروف است و حتی ممکن است در صورت آماده بودن شرایط به رژیم فاشیستی مبدل شود. «دموکراسی هرگز حکومت مردم نبوده و نمی تواند باشد و نباید که باشد. این خطر ناک است، به مردم و به ویژه به کودکان بیاموزیم که دموکراسی به معنای حکومت مردم است، حکومت عموم که حقیقت ندارد و وقتی فرد از واقعیت مساله آگاه شود احساس می کند فریب خورده است و این احساس می تواند حتی به تروریسم و خشونت بیانجامد. در واقع دموکراسی یعنی حکومت قانون و اجتناب از استبداد، اما حکومت قانون بدون نهادهای قضاوت مردم دموکراسی نیست." اسپینوزا نیز می نویسد: "در این حکومت – دموکراسی - هر کسی حاضر است که دولت بر اعمال او نظارت کند ولی اجازه نمی دهد که دولت بر افکار و اندیشه او مسلط شود، چون افراد یکسان فکر نمی کنند رای اکثریت در اعمال و نه افکار قدرت قانونی پیدا می کند."
در حالت کلی دموکراسی به معنای اعمال رای اکثریت و نه حکومت مردم صحیح تر به نظر می رسد. چون نمایندگان سیاسی با آراء مردم انتخاب می شوند و واضح است نمایندگانی به عرصه ی قدرت سیاسی راه می یابند که اکثریت خواستار آن باشند و این تقریبا به معنای آن است که خواسته های اقلیت هیچ گاه تحقق نمی یابد و این پیش نیاز روی کار آمدن یک حکومت دیکتاتوری پشت پرده ی دموکراسی خواهد بود. جز آن که هیچ گاه اقلیت و اکثریتی وجود نداشته باشد!
امروزه بسیاری از کشورها و خصوصا جوامع غربی به حاکمیت دموکراسی در جوامع خود می بالند اما آیا آنها واقعا به دموکراسی حقیقی دست یافته اند؟
فدرالیسم
فدرالیسم نظام سیاسی ویژه ای است که به موجب آن در کنار یک حکومت مرکزی چند حکومت منطقه ای و محلی دیگر هم وجود دارد و اقتدار و وظایف دولت میان حکومت مرکزی و حکومت های محلی تقسیم می شود. عموما فدرالیسم را مدلی می دانند برای طراحی نوعی از ساختار سیاسی جامعه، این مدل بنا به ماهیت خود یک مقوله سیاسی - مدیریتی است و برآمده از این منطق است که یک جامعه ی بزرگ وسیع و دارای تنوع فرهنگی را چگونه باید اداره کرد.
به طور خلاصه دو نوع فدرالیسم وجود دارد:
_ فدرالیسم دوال یا دوگانه که در آن هر دو سطح فدرال و ایالتی از استقلال فراوانی برخوردار هستند و در کار همدیگر کمترین دخالت را ندارند.
_ نوع دوم کئوپراتیو یا تعاونی که در آن استقلال هر دو سطح محدود است و هر دو در هم تنیده هستند و در حوزه ی یکدیگر نفوذ دارند و به طرق مختلف به هم وابسته اند.
جان استوارت میل مزیت های سیستم عدم تمرکز دموکراتیک را در شش محور زیر خلاصه می کند:
1. آموزش سیاسی برای عامه ی مردم و بالا رفتن آگاهی های مردم در حوزه ی سیاسی.
2. آموزش در زمینه ی تربیت کادرها و رهبران سیاسی کشور.
3.ثبات سیاسی از طریق مشارکت آحاد مردم در سیاست.
4.تحقق برابری سیاسی از طریق مشارکت سیاسی بیشتر مردم.
5.افزایش پاسخگویی به دلیل سهولت دسترسی مردم به مدیران محلی.
6.افزایش اثر بخشی دولت به خاطر توجه به تحقق هدف های جامعه.
و اما از پیامدها و تبعات استقرار فدرالیسم می توان موارد زیر را نام برد:
- یگانگی در سطح بین المللی: شخصیت حقوقی کشور فدرال دولت مرکزی است نه یکایک دولت های عضو.
- یگانگی در تابعیت: افراد تابعیت دو گانه )ایالتی_فدرال( خواهند داشت. اما از نگاه خارجیان تابعیت فدرال پذیرفته می شود. مثلا اگر در ایران سیستم فدرالی اجرا شود و آذربایجان یکی از ایالت ها باشد شخص با تابعیت آذربایجانی - ایرانی، در خارج از مرز های ایران فقط با تابعیت ایرانی به رسمیت شناخته خواهد شد.
- یگانگی در سرزمین: کلیه ی ساکنان کشور فدرال یک سرزمین واحد خواهند داشت که نام فدرال آن در سطح بین المللی شناخته می شود.
- یگانگی سیاسی: قانونگذاری جنبه ی ملی دارد نه ایالتی.قانون اساسی فدرال، دولت مرکزی را به طور کامل صاحب حاکمیت سیاسی می داند.
امروزه می توان از کشورهای آمریکا و سوئیس نام برد که با سیستم فدرالی اداره می شوند. کانادا بعد از آمریکا و سوئیس از قدیمیترین کشورهای دارای سیستم فدرال در جهان است. کانادا برخلاف این دو کشور هیچ گاه جنگ داخلی عمده ای نداشت و به سیستم فدرالی بر اساس تاکید بر تساهل و سازگاری دو طرف دست یافته است.
اما نکته ی حائز اهمیت این است که توجه به آمار کشورهایی که در آنها سیستم فدرالی حاکم است شاید شخص را به این نتیجه برساند که که با استقرار سیستم دولتی غیرمتمرکز است که دموکراسی در این جوامع حاکم شده است. اما این تفکر اشتباه است و فدرالیسم لزوما به معنای دموکراسی نیست. کشورهای فدرال سوئیس و آلمان در دوران فئودالیسم به وجود آمده اند. در سوئیس دموکراسی بیش از 500 سال بعد از ایجاد این کشور برقرار شده است. در تعداد زیادی از کشورهای فدرال آسیایی و آفریقایی هنوز هم دموکراسی وجود ندارد. نیجریه که از اتحاد 36 ایل و طایفه به وجود آمده و به صورت فدرال اداره می شود دهها سال دیکتاتورهای نظامی بر آن حکومت کرده اند. حتی در میان دموکراسیهای غربی هم کشورهای فدرال، دموکراتیک تر از کشورهای غیرفدرال نیستند. کشور فدرال سوئیس آخرین کشور اروپایی بود که در سال 1971 به زنان حق رای داد. این عقیده هنوز وجود دارد که تمرکز به معنای دیکتاتوری و یا حداقل کمبود دموکراسی است. در نتیجه از میان بردن تمرکز از اهداف دموکراسی قلمداد می شود. در حالی که نه تمرکز لزوما به معنای دیکتاتوری است و نه عدم تمرکز به معنای دموکراسی.
موافقت یا مخالفت با سیستم فدرال در ایران
راه حل پیشنهادی فدرالیسم در ایران که از سوی بسیاری از روشنفکران سیاسی داخل و خارج کشور مطرح شده، تا مسیری باشد برای دستیابی به دموکراسی در ایران، موافقتها و مخالفتهای زیادی به دنبال داشته است. مخالفتها از سوی تشکلات و احزاب مرکزگرا و عموما با صبغه ی پان ایرانیستی، و موافقتها از سوی ملل و اقوام غیرفارس صورت گرفته است. «پان ایرانیست» به این دلیل استفاده می شود که اغلب این احزاب و گروهها قائل به حفظ تمامیت ارضی کشور ایران به هر قیمتی هستند، و البته ظاهرا از آن جهت، که بسیاری از آنان به دلایل گفته و نگفته و آشکار و پنهان بسیاری عملا در ورطه ی راسیسم فرو رفته اند. در واقع، در پشت نقاب این پان ایرانیسم بسیاری از جریانات مرکزگرا، چیز دیگری خفته است، پان فارسیسم!. آری، پان فارسیسم. آنهایی که می خواهند به هر نحوی شده برتری دروغین قوم فارس بر سایر ملت ها را آن طور که حکومت پهلوی از سرآغاز دیکتاتوری خود شروع کرده، ادامه دهند. آنها که می خواهند کوچکترین اثری از ترک، عرب، کرد و ... به جا نماند و این، راهی جز حکومت دیکتاتوری شوونیسم فارس بر ایران تا نابودی کامل دیگر ملتهای ساکن در این مرز ندارد.
مخالفتهایی که این احزاب با استقرار نظام فدرالی در ایران می کنند بسیار پیش پا افتاده است. آنان برای این که چهره ای قابل قبول و دموکرات به خود بدهند در ابتدا فدرالیسم را راه حلی برای وحدت ملی بیان می کنند و از طرف دیگر سایر ملل و اقوام را از استقرار نظام فدرالی و مشکلات و عواقب آن می ترسانند. و البته، مادام که این راه حل از طرف خود آن ها مطرح شده باشد عامل وحدت ملی و چنان چه از سوی سایر اقوام بیان شود تجزیه طلبی است و دخالت بیگانگان در کار است! در این مورد بیشتر حوادث سالهای 1324 و 1325 را برای همگان مثال می زنند تا شاید درس عبرتی باشد برای دیگران و به خصوص ترکها. حال آنکه حوادث آن سالها آنطور که می گویند نیست. نه دست بیگانه ای در کار و نه ملت ترک ناراضی بود. به گفته ی مرکزگرایان، دولت خودمختار آذربایجان در سال 1324 به رهبری سید جعفر پیشه وری مولود اداره ی روسیه بوده و هیچگاه هم این دولت با استقبال مردمی مواجه نگشته است و آنها همراهی ملت را با خود نداشته اند...
استقرار آن دولت، فقط خواست ملتش بود و بس. چگونه می شود بدون همراهی ملت و بدون جنگ و درگیری، حکومتی کاملا مستقل برپا کرد؟ خلع سلاح تدریجی پادگان ها، تشکیل پارلمان محلی، ارتش محلی، مخالفت با تدریس به زبان فارسی در مدارس و ... بدون همراهی مردم امکان پذیر نیست. اما از آنجا که دولت وقت از این همه استقلال واهمه داشت و می دانست که بهانه ای است برای سایر ملل و اقوام و سرآغازی است برای نابودی دیکتاتوری شوونیسم، ارتش را برای سرکوب دولت خودمختار آذربایجان و کردستان روانه ی منطقه کرد. حکومت شاه در 21 آذر 1325 و دقیقا زمانی که ملت آذربایجان در شور و شادی جشن نخستین سالگرد حکومت خودمختار آذربایجان بودند دستور شلیک را صادر کرد. در نتیجه ی برخورد وحشیانه ای که ارتش با مردم داشت هزاران نفر کشته شدند و تعداد زیادی توسط سربازان رژیم شاه دستگیر گردیدند. علاوه بر این، به خاطر قساوتی که سربازان رژیم شاه علیه مردم آذربایجان و در جستجوی خانه به خانه ی آنها روا داشتند بیش از سیصد هزار تن از مردم خانه و کاشانه ی خود را به سوی مرزهای شمالی کشور ترک گفتند و بسیاری از آنها به ناچار وارد خاک آذربایجان شوروی شدند. و این چنین دولت خودمختار آذربایجان از هم پاشید.
شوونیسم ایرانی سالهاست که بر سایر اقوام و ملتهای داخل ایران حکومت می کند و مشروعیت خود را از سکوت آنها به دست آورده است. اما اکنون که مساله ی فدرالیسم مطرح شده، چاره ی جز نشان دادن چهره ی واقعی خود ندارد. چهره ای که در آن هدفی جز حاکمیت مطلقه را نمی توان دید. وقتی اقوام و ملت های داخل ایران بحث فدرالیسم را مطرح می کنند، روشنفکران مرکزگرا چنین پاسخ می دهند که برداشتهای قومی و مذهبی از فدرالیسم و تمرکز و تاکید بیش از اندازه بر آنها نه پایه و اساس تئوریک دارد و نه الگوهای موجود در جهان چنین چیزی را نشان می دهد. اولا باید پاسخ داد که از قضا وقتی مثالی از الگوهای امتحان پس داده ی خارجی آورده می شود شمایید که آنها را نامتقارن با خصوصیات جغرافیایی و تاریخی ایران قلمداد می کنید و ثانیا و اصلا لب کلامريال اگر تا به حال هم چنین تجربه ای در دنیا وجود نداشته است ما اولین خواهیم بود.
بعضا و در ادامه ی دلایل غیرمتقن این احزاب و گروهها، به قول خودشان حس میهن دوستی مان را تحریک می کنند و با بیان اینکه کوچ گرایی و تغییر دائم محل زندگی از دیرباز از خصایل و ویژگیهای جوامع مختلف ایرانی و مرزنشینان غیور! بوده، دلیل این را فقط و فقط صلح و دوستی و الفت ریشه دار مابین اقوام فارس و غیرفارس دانسته اند. آیا تا به حال مشاهده شده که شخصی مثلا از تهران به بلوچستان کوچ کند و از مرکزنشینی به مرزنشینی غیورمند سرفراز شود!؟ و واقعا هم که چقدر مضحک و به دور از عقل به نظر می رسد اگر باور نداشت که عمده ترین دلیل مهاجرت و کوچنشینی، ناچاری و فقر و تبعیض همه جانبه بوده است. وقتی همه چیز حتی حق شهروندی در مرکز حکومت شوونیستی معنی پیدا می کند چاره ای هم به جز کوچ برای غیرفارس نمی ماند. مطمئن باشید این الفت و دوستی ریشه دار مضحک که تصورش را می کنید جای خود را، متاسفانه، به نفرتی عمیق داده است.
در زیر قسمتی از نوشته ی یکی از مخالفین فدرالیسم در ایران که شاید سخن بسیاری از مرکزگرایان هم به شمار آید، آمده است:
"...افرادش برآمده از قومهای بسیاری می باشد که در آن می زیند و این قومهای بسیار سالیانی بس دراز با زبانها و گویشهای مختلف در کنار هم به عنوان ملت ایران به سر برده اند. ولی قوم گرایان به گونه ای دروغ پردازی می کنند که چنین برداشت شود که در ایران تنها یک قوم اکثریت ستمگر با نام فارس بر چهار قوم آذری، کرد، بلوج و عرب بیداد می کند. در حالی که بسیار قومهای دیگر را به شما نمی آورد. باید دانست که همه ی قومهای ایران زیر ستم جمهوری اسلامی قرار دارند و همه در تلاش برای رسیدن به آزادی می باشند. قوم گرایان برای گمراه کردن ذهنها از "ستم فارس ها" یا "ملت فارس" سخن می رانند که این سخن گزافه ای بیش نیست. زمانی میتوان از ایجاد یک فدرال ایرانی سخن به میان آورد که یک ایران با حکومت متمرکز ملی، دموکراتیک و نیرومند در همه ی عرصه ها به وجود آمده باشد که هر فردش بدون تبعیض با هر اندیشه، دین، جنسیت و قومیت دارای حق شهروندی باشد. آزادی دادن به قومهای ایرانی برای تصمیم گیری در سرنوشت خود که همانا آزادی همه ی ایرانیان است یک چیز است ولی ساختار بخشیدن به فدرالیسم قومی از طریق چند پاره کردن ایران چیز دیگری است که نتیجه ای جز تجزیه و برباد رفتن ایران نخواهد داشت. بی دلیل نیست که همه ی قومگرایان خود را ملتی جداگانه در ایران معرفی می کنند تا نشان دهند ایران کشوری چند ملیتی است و نه دارای قومهای گوناگون تا بتوانند مسیر جداسازی و استقلال را تا پایان به پیش ببرند."
باید گفت: اولا در کدام سرزمین مردمی که بر اساس تخمین نگارنده نیمی از جمعیت کشور را تشکیل می دهند قوم خوانده می شوند؟ این چه گونه چرتکه ای است که این همه آدم را "اقلیت قومی" به حساب می آورد؟! به واقع، یا معنی اکثریت را در این میان نمی دانیم و یا هنوز اندرخم خواندن اعداد کلاس اول ابتدایی مانده ایم .با رویاهای باطل خود سر کنید، که این ملتهایی که قومشان می خوانید دیگر زیر ستم قومی به ظاهر برتر نخواهند رفت. تا قبل از آغاز حکومت پهلوی همه ی اقوام و ملتها بسیار مسالمت آمیز در کنار هم به سر می بردند اما رضا پهلوی با قراردادن اساس حکومت خود بر ملت سازی اجباری و برتری نژادی، توهمات را بدانجا رساند که امروز عده ای از زعمای قوم، حقیقتا بر این باورند که بر سایر ملتها برتری دارند و البته این در نتیجه ی سکوت نابجای غیرفارس زبانان نیز بوده است.
اینکه حقوق شهروندی بسیاری از مردم چه فارس و چه غیرفارس ضایع شده و این در نتیجه ی حکومت جمهوری اسلامی است، کاملا درست، اما همه ی ماجرا این نیست. اگر ما بر این باوریم که باز هم با مرکزگرایان متحد شویم تا ابتداء به ساکن، یک حکومت دموکرات برقرار کنیم و پس از آن حقوق خود را از آن حکومت دموکرات مطالبه نماییم، سخت در اشتباهیم. اشتباهی که نه یک بار و چند بار تجربه اش را ملتهای ساکن ایران چشیده اند. از مشروطه و شهادت ستارخان در تهران تا همین انقلاب 57 مرکزگرایان بدون یاری سایر ملت ها و اقوام هیچگاه نخواهند توانست حکومت دموکراتیک مدنظرشان را در ایران برقرار کنند. چنانچه جنبش سبز نیز نتوانست کاری از پیش ببرد و حتی می شود گفت که وجود چنین جنبشی، متاسفانه، به فراموشی سپرده شده است. البته که یکی از علل عمده ی انزوای این جنبش بیان نکردن صریح حقوق اقوام و ملتهای ایران و عدم جلب رضایت آنان در حمایت بود. تجربه ی 88 نشان داد اظهارات کلی و مبهم در مورد حقوق شهروندی دیگر کسی را قانع نمی کند و کنشگران سیاسی ملل غیرفارس به خوبی دانسته اند بیان کلی از اجرای اصل 15 قانون اساسی ایران تنها ترفندی خواهد بود برای جذب آرای مردم، و نه بیشتر.
یک ملت حق دارد که زبان مادری خودش را بخواند و بنویسد. تحصیل به زبان مادری خواسته ی عمومی ی یک ملت است نه تحصیل زبان مادری. برخی چنان راحت از کنار این مساله می گذرند و چنان آسان پاسخ می دهند که زبان آنقدرها هم مهم نیست، در حالی که خود کاملا آگاهند اگر زبان یک ملت گرفته شود، بی شک نابود خواهد شد.
در طی گفت و گویی که با داریوش همایون در مورد مسایل قومی شده ایشان چنین پاسخ داده اند: "مسایل قومی از سال 2001 و بعد از حمله ی آمریکا به عراق به این درجه طرح شد. من فکر می کنم که این سروصداهای قومی را نباید زیاد جدی گرفت. اکنون گروههای قومی با توجه به رویدادهایی که در خارج از ایران اتفاق افتاده است تبعیضها را در چارچوب زبان مادری خلاصه کرده اند. به نظر من نباید در این دام که "مساله ی ایران" مساله ی قومی است افتاد. مساله ی ایران مساله ی حقوق بشر و دموکراسی است." و ایشان در مورد راه حل فدرالیسم در ایران چنین نظر داده اند: "در ایران باید به کل راه حل فدرال را به کنار گذاشت. این یک انحراف محض است. تردیدی نکنید که ترفندی است برای تجزیه ی ایران."در پاسخ به این سخنان چه می توان گفت؟. "مساله ی ایران مساله ی حقوق بشر است"!. آیا خنده دار نیست که حق طبیعی تحصیل به زبان مادری من جزو حقوق بشر به حساب نمی آید؟ سروصداهای قومی؟ سالهاست که هم شما آگاهید و هم ما می دانیم که ایران کشوری کثیرالمله و با حاکمیت شوونیستی است. اما شما جور دیگری بیان می کنید و وقتی هم که ما اصل قضیه را واضح می گوییم، متهم به تجزیه طلبی می شویم. اما این به قول برخی قوم به خودآگاهی رسیده است. این اقوام، خیلی وقت است که خودآگاهشان توسن غرور شده است.
با این تفاصیل، مخالفتهایی که برای استقرار نظام فدرالی در ایران می شود هر چند که با دلایل غیرمنطقی همراه باشد، باز یکی از نشانه های عدم حضور دموکراسی در داخل کشور ایران است. دموکراسی فرهنگی است که بشر آن را در یک روز به دست نیاورده است و باید که سالیان سال این فرهنگ به روح و جان مردم تزریق شود. نباید انتظار داشت که فرهنگ والای دموکراسی در جامعه ای که خشم و کینه همه جای آن را فراگرفته است بتواند رشد کند. گسترش دموکراسی فضایی آرام و امن احتیاج دارد. استقرار سیستم دولتی غیرمتمرکز هم می تواند راهی باشد برای دستیابی به دموکراسی و هم می تواند منجر به استقلال کامل دولتهای خودمختار گردد. می تواند دموکراسی را ترویج دهد، چون با ایجاد دولتهای خودمختار ملت دیگر فشار آن نظام دیکتاتوری را در سرزمین خود احساس نخواهد کرد و حضور امنیت و آرامش را در تمام وجوه زندگی خود خواهد یافت. همه را هم سطح خود، نه بالاتر و نه پایینتر از خود خواهد دید. و این به طور طبیعی حس همنوع دوستی، دموکراسی و احترام به حقوق همگان را در جامعه ترویج خواهد داد.
از طرف دیگر فدرالیسم در عین حال می تواند باعث استقلال کامل دولت ها در فرداهای دور و نزدیک شود. با استقرار دولتهای خودمختار، ملت با حس آزادی ای که با رهایی از چنگال دیکتاتور پیشین پیدا می کنند طبیعی است اگر بخواهند روز به روز از نمایندگان حاکمین سابق فاصله بگیرند، طوری که کلیه ی آثار حتی فرهنگی آنان را هم محو و نابود نمایند. در هر حال فدرالیسم تنها و تنها شانس ورود به دموکراسی در ایران است. مرکزگرایان باید آگاه باشند که هیچ گاه موفق به برقراری حکومت دموکراتیک در ایران نخواهند شد مگر، با موافقت عملی و قلبی با استقرار سیستم اداری فدرال در ایران و تساوی بنیادین حقوق تمامی اقوام و ملل ساکن در ایران. چه، اگر مخالف باشند، ملل و اقوام غیرفارس هم دیگر صدای آنان را نخواهد شنید. این ملل و اقوام هدفی بسیار بزرگ برای خود برگزیده اند. استقرار حکومتی آزاد و به دور از استبداد. ملت ها عزمشان را جزم کرده اند که فقط به هدف خود بیاندیشند و از هیچ سختی و مشقتی در این راه هراسی نداشته باشند. نفرت از حاکمین دیکتاتور و قوم متشبث آن به قدری در دل غیرفارس ریشه دوانده که چاره ای جز جدایی از این قوم برای آنها نمی گذارد. فدرالیسم خواسته ی همه ی ملتهای تحت ستم شوونیسم فارس است و با این نفرت عمیق احتمال استقلال کامل این ملتها در آینده را می توان پیش بینی کرد. مرکزگرایان به نفع خودشان است که پای میز مذاکره بر سر فدرالیسم بنشینند. چون چاره ای جز این نیز برای برقراری حکومت دموکراتیک در ایران ندارند. چرا که اگر هنوز هم مخالف باشند تنها آنانند که سودی از این مفر نخواهند برد. ملت های غیرفارس ساکن ایران به هدف خود، به هر ترتیب و طریقی، خواهند رسید. حال آنکه مخالفان برقراری تساوی بنیادین ملتها، کما فی السابق قومشان می خوانند!
کسانی که در هر فرصتی که به دست شان می رسد از توهین و تحقیر دریغ نکردند و نمی کنند (توهین روزنامه های سراسری در ایران به ترکها سالهای 85 و 90)، کسانی که ترک مملکتشان را آذری خطاب می کنند، ملت های غیرفارس را قوم می خوانند، کاش که از خواب غفلت بیدار شوند. ما یک ملتیم. ملتی که برای خود سرزمینی داریم، با زبان مادری خودمان. سرزمینی با حاکمیت صلح و دور از استبداد در آینده ای نزدیک.



نگار انتخابی
عضو جنبش دانشجویی آذربایجان- آذوح

۱۳۹۰ آبان ۱۶, دوشنبه

زبان مادری چیست؟


زبان رو‌‌ح یک ملت است، والاترین تجلی¬گاه فرهنگ اوست. پایه و اساس وجود معنوی و ارزشهای اوست. تا زمانی که زبان ملتی زنده است؛ تاریخش ادامه خواهد داشت. با فرسایش زبان، فرهنگ آن ملت نیز رو به زوال می¬رود. روح، تاریخ، سرشت و سرنوشت هر ملتی در زبان آن ملت خود را می¬نمایاند. . می¬توان گفت در ایران با این وجود که ملتها و زبانهای گوناگون وجود دارد؛ با تحمیل یک زبان بر زبانهای دیگر به نوعی اقدام به ژنوساید سفید و یا ژنوساید روانی می¬کنند. ژنوسایدی که نه تنها به‌ تضعیف، تحدید و تخریب زبانهای دیگر منجر شده است؛ بلکه به شیوه¬ای سیستماتیک، برنامه¬ریزی شده، گسترده و مداوم در پی تحریف گذشته¬ی تاریخی ملتهای دیگر و پاک کردن و به کنار نهادن آن از ذهن ملتهای دیگر می¬باشند. . این پروژه را می¬توان “فارسیزاسیون” نامید. فارسیزاسیون در ایران به معنای از بین بردن یا تلاش برای از بین بردن ریشه¬ها، روشها، باورها و زبان دیگر ملتها و تحمیل و جایگزینی آن با زبان، روش و باورهای خودشان در سطحی گسترده و در فرآیندی برنامه¬ریزی شده و به شیوه-ای سازماندهی شده و به بهانه¬های واهی یکپارچگی و امنیت ملی صورت می¬باشد ؛ بهانه¬ای که دیگر حکومتهای حاکم بر ملتهای بدون دولت نیز در راستای آسیمیله کردن آن ملتها به آن دست می¬یازند. بهانه¬ای که در ظاهر بسیار پر¬طمطراق و رعب آور می¬نماید. تمام آثار و عملکردهای نهادها و سازمانهای حکومتی، نشانگر تلاش در راستای ملیت¬زدایی، تضعیف و از میان برداشتن فرهنگ، زبان، تاریخ و سنتهای دیگر ملتها می¬باشد. . بیشتر اوقات می¬توان گفت که گسترش زبان فارسی و تحمیل آن بر دیگر ملتها، به معنای بی¬ارزش نشان دادن زبان دیگر ملتها می¬باشد. هیچ کس ادعای بی¬فایده بودن یادگیری دیگر زبانها از جمله فارسی، ترکی، عربی و یا هر زبان دیگری را ندارد؛ اما مساله زمانی بغرنج و دردآور می¬شود که زبان مادری¬ات تنها زبانی است که نمی¬توانی با خواست، میل و آرزوی خود آنرا یاد گرفته و با آن آموزش ببینی ! . شایان ذکر است تضمین حداقل حقوق بشر، بسیاری از چارچوبها، رویکردها، سنتها و سیاستهای موجود را به چالش می¬کشد. با این اوصاف لزوم دستیابی به شناختی دقیق و همه جانبه از تمام ابعاد جامعه¬شناختی، روانشناختی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، حقوقی و فلسفی آن هر چه بیشتر نمایان می¬شود.در این راستا بحث از حوزه¬ی حق بر زبان مادری یکی از حوزه¬های بسیار حیاتی است. باید مد¬نظر داشت زمانی که موضوع حق بر زبان مادری مطرح می¬شود صرفا به معنای حق بر صحبت کردن، نشر آثار به زبان مادری، و یا ایجاد رشته¬ای در دانشگاه برای آموزش زبان مادری و یا تاسیس شبکه¬ای تلویزیونی نیست؛ بلکه مساله، حق آموزش و تحصیل از سطوح ابتدایی تا عالی به زبان مادری نیز مطرح است. مساله، ترویج، تقویت، تثبیت، توسعه و گسترش فرهنگ و تاریخ یک ملت از زبان آن ملت و به زبان خود آن ملت است. . صحبت از ایجاد، تقویت و توسعه¬ی سازمانها، نهادها و مراجعی است که نه تنها به گسترش این امر یاری رسانند و دستیابی به این اهداف را تسهیل نمایند؛ بلکه بر صحت اجرای آن نیز نظارت داشته باشند. صحبت از حکومتها و دولتهاست که نه تنها نباید به دخالتهای غیر موجه اقدام ورزند؛ بلکه حداکثر توان و تلاش خود را در چارچوب تامین امکانات و شرایط برابر، عادلانه، منصفانه و آزادانه فراهم آورند. در اینجا صحبت از آزادی زبان و حق آموزش به زبان مادری به عنوان یک ارزش مطرح است نه یک ابزار. در اینجا صحبت از برابری و عدالت و انصاف در بهره¬مندی از آزادی و احترام، بهره¬مندی از فرصتهای فرهنگی، آموزشی و تعلیمات و بهره¬مندی از منابع و امکانات به صورت برابر، عادلانه و منصفانه مطرح است. . حق آموزش و تحصیل به زبان مادری در بسیاری از اسناد و معاهدات حقوق بشری مانند؛ منشور زبان مادری ، اعلامیه¬ی جهانی حقوق زبانی ، بندهای ۳ و ۴ ماده¬ی ۴ اعلامیه¬ی حقوق اشخاص متعلق به اقلیتهای قومی ، ملی ، زبانی و مذهبی ، ماده¬ی ۳۰ کنوانسیون حقوق کودک، ماده¬ی ۲۷ میثاق بین¬المللی حقوق مدنی و سیاسی و… مورد تاکید قرار گرفته است؛ با این اوصاف کسانی که به این واقعیت باوار ندارند که حق بر زبان مادری حقی موسع و بدون شرط است بیشتر شبیه به دلقکهایی می-مانند که امیدی واهی به منحرف کردن واقعیات اجتماعی و تاریخی دارند. . باید در نظر داشت که تمامی انواع حقوق بشر، جهانشمول و تقسیم¬ناپذیراند و با هم وابستگی متقابل و ارتباطی تنگاتنگ دارند؛ بنابر¬این از جانب همه¬ی حکومتها و دولتها و در کل جامعه¬ی بین¬المللی، حقوق بشر باید به شیوه¬ای فراگیر، عادلانه و منصفانه و بر پایه¬ای برابر در نظر گرفته شود. ضمن اینکه باید توجه داشت که معاهدات حقوق بشری و در کل حقوق بشر، ماهیتی حمایتی دارد و نه مبادلاتی. بنابر¬این نه تنها عدم انجام اقدامات لازم بلکه حتی عدم پیش¬بینی¬های لازم در تضمین و احقاق حقوق و آزادیهای بنیادین، خود به گونه¬ای نقض این حقوق و آزادیها محسوب می¬شود. . مبارزه برای احقاق حقوق و آزادیهای¬مان، مبارزه برای کنترل قدرت است؛ آنچنان که هنجارهای حقوق بشر را نیز باید هنجارهای کنترل قدرت نامید. در عین حال این مبارزه برای آزادی، وابسته است به مبارزه برای آموزش و پرورش به زبان مادری، حقوق زنان و کودکان، حذف همه¬ی تبعیضها و بی-عدالتیها و سوء استفاده¬¬ها. چرا که همانگونه که اشاره شد همه¬ی حقوق با یکدیگر در ارتباط متقابل قرار داشته و انتقال¬ناپذیر، تقسیم¬ناپذیر و جهانشمول¬اند. درعین حال باید هوشیار بود حقوق مدنی و خواستهای دمکراتیزه شدن نیز به صورت فردگرایانه نمایانده نشوند؛ بلکه باید به شیوه¬ای آن را سازماندهی و برنامه¬ریزی نمود که جزیی از فرآیند دمکراتیزاسیون باشند. . البته شایان ذکر است، دمکراسی هیچگاه به خودی خود برای منافع سردمداران تهدیدی به شمار نیامده است حتی در بیشتر اوقات با عنایت به اینکه همه¬ی سیستمها و ابزار قدرت در اختیار آنان است به احتمال قوی از دمکراسی، حقوق بشر و مفاهیم آزادی سوء استفاده نیز می¬کنند. بنابراین دمکراسی-ای که سیستماتیک و از جانب نهادهای مدنی و مردم پیش برده نشود و برای آن در چارچوب فرآیندی مشخص، روشن و عادلانه، مداوم و گسترده برنامه¬ریزی دقیقی صورت نگیرد؛ با شکست مواجه خواهد شد. . اگر ملتها، مردم، سازمانهای غیر¬دولتی داخلی و بین¬المللی و دیگر سازمانهای بین¬المللی و حکومتها به حقوق بشر و تضمین و اجرای آن معتقد نباشند و آنرا اعمال ننمایند و وظایف خود را به صورت کامل به اجرا درنیاورند؛ باید گفت طولی نخواهد کشید که ناقوس مرگ سیاست صلح¬طلبانه و امنیت و آسایش را خواهیم شنید. تقلیل و از میان برداشتن محدودیتها و نابرابریها و بی¬عدالتیها از سر راه فعالیتهای سیاسی و تضمین و اجرای حقوق و آزادیهای بنیادین بشری، چه از طریق تغییر و یا تعدیل برخی اصول قانون اساسی و چه از طریق اجرای برخی اصول اجرا نشده، حداقل انتظارات می¬باشد. . هر چند در شرایط کنونی، بسیاری اوقات در واقع نمی¬توان مرز دقیقی میان حقوق بشر و سیاست قایل شد اما زورآزمایی میان این دو تا به حال به نفع عاملان و مزدوران سیاست جنگ¬طلبانه و ناعادلانه، پرده-ای از واقعیت است که نباید از آن چشم¬پوشی کرد؛ در عین حال ذکر این واقعیت که ملل غیر حاکم و زیردست، متوجه بی¬عدالتیها و تو¬خالی بودن شعارها و اقدامات نظامهای حاکم موجود شده¬اند و سعی در رهایی از یوغ ظلم و ستم را دارند؛ جای بسی امیدواری است. چرا که این مساله از یک طرف به آسیب¬پذیری این نظامها و از طرف دیگر تقویت، تثبیت و توسعه¬ی جبهه¬ی حقوق بشر می¬انجامد. . مساله¬ی شایان ذکر دیگری که در این شرایط قابل بحث است این موضوع می¬باشد که؛ به غیر از معدودی از سازمانهای حقوق بشری هیچکدام از آنها، چه در سطح داخلی و چه در بعد بین-المللی، از نظر ملتهای مبارز و تحت ستم اعتبار چندانی ندارند و دلیل عمده¬ی این اعتبار ضعیف را باید از عملکرد آنان برداشت کرد. زیرا هیچگاه به‌ محکومیت خشونت حکومت و دولت و نابرابریها و بی¬عدالتیهایی که علیه این ملل و سازمانهای متبوع آنان روا داشته شده نپرداخته‌اند. زیرا هیچگاه بی¬اعتنایی به اخلاق، بازداشتهای خودسرانه و بدون محاکمه، شکنجه-ی زندانیان، قوانین ناعادلانه، عدم اجرای قوانین به صورت برابر، منصفانه و عادلانه برای همه، سازمان جانبدار قضایی و… که نتیجه¬اش رنج و فشار روانی و بی¬عدالتی برای ملتهای غیر حاکم بوده را محکوم نکرده¬اند. . در واقع بسیاری از برنامه‌ها و فعالیتهای سازمانهای حقوق بشری داخلی و حتی عمده‌ی عملکرد نمایندگان گرایشات چپ [ اپوزیسیون داخل و خارج ] در حقوق بشر نیز به لکه¬های دولت–ملت¬گرایی افراطی آلوده است. . اگر حقیقتا به دنبال راه حل منطقی و عاقلانه و صلح¬آمیزی هستند؛ حداقل می بایست در قبال وضعیت موجود سوگیری ساده¬ای داشته باشند و آن عبارت خواهد بود از فعالیت در راستای به رسمیت شناخته‌ شدن وتسهیل در اعمال حق تعیین سرنوشت ملل و احترام به فرهنگ ها، زبانها، عقاید و اندیشه¬های دیگر و تلاش در چارچوب منع شکنجه، منع تبعیض و منع رفتارهای خشن و غیر انسانی. اطلاع¬ رسانی دقیق و شفاف و بی¬طرفانه ، همچنین ارایه¬ی گزارشهای دوره¬ای به مراجع داخلی و بین¬المللی از دیگر وظایف آنان محسوب می¬شود. . بدون شک عدم توانایی در دستیابی به یک استراتژی مشترک میان گروههای فعال بر تداوم این وضعیت خواهد افزود. در این شرایط صلح دایم صرفا با ایجاد و تثبیت عدالت، آزادی از ترس، رهایی از فقر و با احقاق حقوق بنیادین و آزادیهای اساسی میسر خواهد شد. . در این شرایط حساس ایجاد سیستمی نوین با شرایطی عادلانه و منصفانه که دیگر ملتها نیز در آن به حقوق کامل خود دست یابند و اقدام در راستای ایجاد انجمنها و کمیته¬ها برای حمایت معنوی و مادی از زندانیان آزادی، زندانیان سیاسی، بازداشت¬شدگان و خانواده¬هایشان و تلاش برای آزادی آنان و همچنین اطلاع¬رسانی دقیق در مورد سرنوشت شان، مطلع ساختن مراجع بین¬المللی مسوول و متعهد و سازماندهی مبارزه¬ای تبلیغاتی و… بسیار حیاتی است. . علاوه بر این درخواست از نهادها، سازمانهای مدنی و نمایندگان مجلس جهت تشکیل کمیسیونهای مستقل تحقیق برای رسیدگی به موضوعات مرتبط نیز ضروری است. همه¬ی این اقدامات باید در راستای احقاق حق تعیین سرنوشت ملل و پایان بخشیدن به شکنجه و انواع رفتارهای غیر انسانی، پایان دادن به دستگیریهای مخالفان و مجازاتهای بدون محاکمه و بدون حضور وکیل و هیات منصفه و همچنین تامین و تضمین آزادی رسانه¬ها باشد. . به نظر می¬رسد تنها راه رهایی از این بن¬بست و احقاق حقوق و آزادیهای همه¬ی ملتها با پذیرش یک واقعیت ساده امکان¬پذیر است: . پذیرش چند ملیتی و تکثر فرهنگی و زبانی، پذیرش، تضمین، تثبیت، تقویت و توسعه¬ی مشارکت عادلانه، آزادانه، فعال، گسترده و موثر همه¬ی ملیتها و فرهنگها در فرآیند دمکراتیزاسیون و در نهایت و مهمتر از همه تحقق حق تعیین سرنوشت ملل.

تحصیل به زبان مادری

جاهلان و دشمنان ملت آزربایجان با مطرح کردن اینکه در دوران قبل پهلوی نیز برنامه درسی مدارس به زبان ترکی نبود، به نوعی خواهان القای این مطلب می باشند که چون در گذشته چنین نبود، پس امروز نیز نیازی به تدریس به این زبان در مدارس نمی باشد. و به نوعی مخالف تحصیل به زبان ترکی در آزربایجان می باشند.

اما حقیقت این است که اگر هم در بدترین حالت فرض کنیم در گذشته چنین بود (که در ادامه نشان خواهیم داد چنین نبوده است) و زبان تحصیلی در مدارس زبان ترکی نبود، نمی تواند دلیلی بر این باشد که این روال امروز نیز ادامه داشته باشد و اشتباه گذشتگانمان را ما نیز تکرار کنیم. چرا که در دنیای امروز تحصیل به زبان مادری حق هر انسانی می باشد. و افزایش شعور ملی در میان ملت آزربایجان باعث خواست تحصیل به زبان ملی شده است.

همچنین در این رابطه قابل ذکر است حتی در اروپا نیز قبل از ظهور شعور ملی، آثار علمی و ادبی به زبان ملی نوشته نمی شد، و به آن زبان نیز از نسلی به نسل دیگر انتقال نمی یافت، بلکه به زبانی «مرده» انتقال می یافت که مردم عادی معمولا بدان زبان تکلم نمی کردند و زبان مدارس نیز به زبانی غیر از زبان ملی آنها بود. اما با ظهور شعور ملی کاملا طبیعی به نظر می رسد که هر کودک بتواند با زبان مادری خود تعلیم و تربیت یابد. ... نویسنده آلمانی یوهان گوتفرید فن هردر نخستین متفکری بود که به زبان مادری تاکید نهاد و برای آن یک کیفیت عرفانی قائل شد و اظهار داشت که این زبان حتی در بیان روحانی و عقلانی از ارزش بسزایی برخوردار است. هردر، همه ملیت ها را فراخواند تا آثار و سنت های ویژه روح و شخصیت خود را تعالی ببخشند، و تاکید کرد که عمده ترین ابزار اظهار آن، «زبان موروثی ملی» است.(1)

حال که نشان داده شد قبل ظهور شعور ملی در میان سایر ملل نیز، زبان علمی و ادبی و تحصیلی زبانی غیر از زبان مادری بود می توان علت اینکه زبان ترکی "تنها" زبان علمی و ادبی و تحصیلی در دوران گذشته نبود را متوجه شد. حتی زمانی در خود ایران نیز بعضی نویسندگان آثار علمی خود را به زبان عربی می نوشتند و زبان غارسی تنها زبان شعر و شاعری و ستایش شاهان و چاپلوسی بود و حتی کسروی نیز به این مطلب اذعان داشته است. (اشاره به نکوهش کسروی از چاپلوسی و ستایش شاهان ترک توسط سعدی و حافظ و دیگر شاعران)
در ادامه نشان خواهیم داد که قبل از دوران شوم پهلوی اول در مدارس آزربایجان تدریس به زبان ترکی آزربایجانی انجام می گرفت. و در این مورد از مقاله دکتر سرداری نیا با عنوان " پیشینه تدریس زبان ترکی در مدارس آذربایجان " استفاده شده است.

مرحوم صمد سرداری نیا در مقاله ی مذکور آورده است:
"میرزا حسن رشديه با استفاده از دانش و آموخته‌هاي متخصصان بزرگ فن تعليم و تربيت از جمله «اوشينسکي» و «چئرنيايئوسکي» و با بهره‌گيري از تجارت گرانبهاي پنج ساله تعليم و تربيت خود در شهر ايروان ، توانست با تاليف و تدريس کتاب «وطن ديلي» در مدرسه‌اي که در تبريز بنيان گذاشته بود . اصول نوين علم آموزش و پرورش را در 120 سال پيش با موفقيت به مرحله اجرا در آورد.
...
رشديه اين روش جديد تدريس را به خوبي آموخته، بعدها کتاب درسي خود را تحت عنوان «وطن ديلي» در سال 1312 ه . ق / 1894 ميلادي درتبريز به چاپ رساند. اين کتاب درسي، هم از اين نظر که براي اولين بار با اصول صوتي نوشته شده بود و هم از نقطه نظر روش علمي نگاشته شدنش در تاريخ تدريس زبان مادري در آذربايجان، يک نقطه عطف به شمار مي‌رود . پروفسور «آقا محمد عبدالله يف» دراثر ارزشمند خود تحت عنوان «آذربايجان ديلي‌نين تدريسي تاريخي»(2) درباره اين کتاب درسي رشديه مي‌نويسد:»مولف در کتاب وطن ديلي به موضوعات زبان و اسلوب، توجه ويژه‌اي نموده است . رشديه با در نظر گرفتن سادگي و طبيعي بودن زبان و آفريدن مشکلات براي کودکان و اهميت سخن در درک زندگي ، سعي در حفظ شفافيت زبان(ترکي) آذربايجاني کرده بود.

رشديه با توجه به تمام ظرافت‌ها و آهنگدار بودن زبان (ترکي) آذربايجاني در اين کتاب به سلامت اسلوب و اختصار متن بيشتر دقت کرده است . وي در تمام عمرش تلاش کرده بود براي آسان کردن آموزش الفباي بغرنج و سنگين عربي به کودکان آذربايجان ، راهها و روش‌هاي جديدي پيدا مي‌کند.

کتاب درسي «وطن ديلي» نوشته ميرزا حسن رشديه که در مدرسه به دانش آموزان دوره ابتدائي تدريس مي‌کرد در سال 1312 ه. ق در چاپخانه دارالفنون تبريز چاپ شده است . در صفحه اول آن ، شناسنامه کتاب به زبان ترکي آذربايجاني نوشته شده که ترجمه فارسي آن بدين شرح است:

«کتابخانه‌اي است که مشتمل بر الفباي جديد که خواندن و نوشتن را بر اساس الفباي صوتي، به شاگردان مبتدي قبل از شش سالگي آموزش مي دهد.»

مولف و ناشرش در قطعه ايران ،‌صفحه آذربايجان حس‌بن‌مهدي مدير رشديه شهر تبريز است . در چاپخانه دارالفنون تبريز، مدرسه نظاميه که به نام مظفريه ناميده مي شود ، چاپ و منتشر گرديده است .‌تجديد چاپ آن با اجازه مولف خواهد بود.
در نگارش کتاب «وطن ديلي» که به زبان ترکي آذربايجاني و با روش علمي نگاشته شده است .‌مولف از طرز معيشت مردم آذربايجان الهام گرفته است . مردم ترک زبان با خواندن آن در عرض 60 ساعت با سواد مي‌شدند.
اين کتاب دو بخش دارد ، قسمت اول را الفبا و قسمت دوم را مثال ها تشکيل مي‌دهند. تدريس الفبا بر اساس ادبيات شفاهي مردم آذربايجان تدوين گرديده و مولف براي تفهيم مباني کلمات و واژه‌ها براي نوباوگان ، از امثال و حکم و آتالار سؤزو« استفاده کرده و در نتيجه توانسته است با کمک کلام پندآموز بزرگان . معاني مختلف را به دانش آموزان بياموزد. اين سخنان حکم آميز ، دانش آموزان را نسبت به خيرخواهي و نوعدوستي تشويق کرده و آنان را از شرارت، دروغگويي و رياکاري منع مي‌کند . مثلا : اؤزگه‌يه قويو قازان اؤزو دوشرـ خائن هئچ زآمان آرتماز ـ درس اوخويان درسدن دوْيماز ـ بوگون ايشيني صاباحا قوْيما و ديگر مثال‌ها. کتاب وطن ديلي به طرز زيبايي با زبان مادري مؤلف و با شيوه‌اي ساده و سليس نوشته شده است . در اين اثر، جمله‌ها کوتاه و روش‌ و مثال‌ها سهل و منسجم هستند(3)
مثلا درصفحه 104 کتاب در حکايتي تحت عنوان خسته مارال حادثه‌اي را با استادي اين چنين ترسيم مي‌کند :
مارالين بيري خسته اوْلموشدور ، دوْست و آشنالاري اونون کئف و احواليندان خبر آلماق اوچون ياتديغي محلّه ‌يه‌گليرديلر . بونلار گليب گئتديکلردن زامان او يئرده کي اوت و علفي يئييب تلف ائتميشديلر . مارال خسته‌ليکدن خلاص اولدو . اما اطرافيندا يئيه‌جک هئچ بير شئي قالماديغي اوچون آجيندان تلف اولموشدور.« (4)
...
نگارش و تدريس کتب درسي به زبان ترکي درآذربايجان ، مختص زنده ياد حاج ميرزا حسن رشديه نبود.‌پس از وي نيز اين اقدام خيرخواهانه را ديگري ادامه دادند از جمله کتب درسي پنج جلدي به زبان ترکي آذربايجاني تحت عنوان خمسه ادبيّه نيز از سوي ميرزا صادق تبريزي فرزند ملا اسدالله در سال 1893 ميلادي( 1272شمسي) با اصول نوين تعليم و تربيت در تبريز چاپ و منتشر شده است. (5)
زبان ترکي در آن دوران نه تنها در مدارسي که خود آذربايجاني‌ها تاسيس کرده بودند تدريس مي‌شد ، بلکه در آموزشهائي هم که توسط ميسيون‌هاي آمريکائي و ديگران در شهرهاي آذربايجان تاسيس گرديده بود از جمله در مموريان(6) اسکول جزو برنامه‌هاي درسي بود دکتر »جان الدر« دراين زمينه مي‌نويسد:
در اين هنگام در آموزشگاه آمريکايي تبريز فقط زبان ارمني تدريس مي‌شد ومقصود اصلي ميسيون. تربيت عده‌اي از جوانان براي مشاغل آموزگاري و بشارت بود . زبان ترکي‌ نيز از آن جهت که زبان متداول آذربايجان بود در اين آموزشگاه شاگردان تعليم داده مي‌شد. کلاس‌هاي اول و دوم آموزشگاه که به ترتيب در سال‌هاي 1889و 1890 فارغ التحصيل شدند. هر يک از 7 نفر شاگرد تشکيل مي‌ شد . بار ديگر به کمک سخاوتمندانه خانم تاو يک سالن بزرگ و دو اطاق مطالعه ، مخصوصا به منظور توسعه بخش ترکي مدرسه ساخته شد .
...
اين روال ادامه داشت تا اين که بر سلسله منحوس پهلوي با تعطيل کردن مدارس ترکي در آذربايجان ، ضربه سنگيني بر روند پيشرفت و توسعه فرهنگي اين خطه حماسه آفرين وارد آورد .
«پروانه آبراهاميان»در اين زمينه مي‌نويسد:
«در اين بين اقدام رضا شاه براي يکسان سازي ملي رنجش‌هاي بيشتري بين اقليت‌هاي ديني و زباني ايجاد کرده .‌. . اما روبه تعطيل مدارس و چاپخانه هاي اقليت‌ها به ويژه به آذري‌ها سخت ضربه زد آذري‌ها شهري‌تر از کردها ، عرب‌ها ،‌بلوچ‌ها و ترکمن‌ها بودند . روشنفکران بومي داشتند .‌در نتيجه وقتي مدارس ،‌روزنامه‌ها و چاپخانه‌هاي فارسي در آذربايجان جايگزين مدارس ، روزنامه‌ها و چاپخانه‌هاي ترکي شدند . رنجش فرهنگي فزوني گرفت، نوسازي (مدرنيزاسيون) نوع جديدي از گروه گرائي را برانگيخته بود. نوعي نه مبتني بر روستاها ، قبايل و محلات شهري منطقه ،‌بلکه بر اقليت‌هاي زباني و فرهنگي خرده دولت»(7)
همچنین آبراهامیان در کتاب تارخ ایران مدرن در رابطه با سیستم آموزشی متمرکز پهلوی اول معتقد است: «... این نظام بر یکپارچگی تاکید داشت و در سرتاسر مشور دارای برنامه آموزشی و کتاب درسی یکسان و البته زبان واحد – فارسی- بود. تدریس به سایر زبانها که در گذشته در مدارس اقلیت ها [ی دینی و ملی] مجاز بود، ممنوع شد. سیاست کلی نظام آموزشی جدید، فارسی سازی اقلیت های زبانی بود.»(8)"
تورج اتابکی در کتاب ایران و جنگ جهانی اول و در رابطه با طرفدران ارتقای زبان فارسی به عنوان زبان مشترک ایرانیان می گوید:
«... پافشاری آنان بر ارتقای زبان فارسی به مقام زبان مشترک ایرانیان و پاک سازی آن از واژگان عاریتی، به ویژه ترکی و عربی، این احساسات تازه به نوعی ملی گرایی زبانی مجهز کرد. ...» (9)
و این ملی گرایی زبانی بود که به ناحق باعث پسرفت و عدم پویایی زبان های ملل ساکن ایران و حرکت آنها به سوی زوال و نابودی شد و امروزه نیز طرفداران همان طرز فکر باز هم سعی در نابودی این زبانها دارند.
و نهایتا حقیقت این است که مساوی دانستن هویت ایرانی با هویت فارسی یکی از امور نامبارکی است که از دوران پهلوی به جا مانده است و دوردان قبل از آن چنین پدیده ای وجود نداشت.

1. بحثهایی در اندیشه های سیاسی قرن بیستم – دکتر علی اصغر حلبی – ص 102
2. آقا محمد عبدالله يف ـ آذربايجان ديلي‌نين تدريس تاريخي ـ باکي ـ معارف ـ 1966 ـ‌ص 103 و 238
3. حسن مجيدزاده (ساوالان ) ـ حاج ميرزا حسن رشديه‌ـ مجله وارليق ـ شماره 2 ـ خرداد 1358 ـ ص 47
4. مهد آزادي ـ تورکجه ادبيات صحيفه‌سي ـ 1387/8/26ـ ص 4
5. محمد لوي عباسي ـ مجله شفق ـ شماره مرداد 1325 ـ ص 41
6. براي اطلاع بيشتر درباره مموريان اسکول و باسکرويل مراجعه کنيد به جلد دوم مشاهير آذربايجان – استاد سرداری نیا
7.‌ ايران بين دو انقلاب ـ ترجمه کاظم فيروزمند و . . . ـ ص 148
8. تاربخ ایران مدرن – یرواند آبراهامیان – ترجمه محمد ابراهیم فتاحی – ص 158
9. ایران و جنگ جهانی اول، ویراستار تورج اتابکی، نشر ماهی، ص 164

۱۳۹۰ آبان ۱۳, جمعه

آزر ماه سال 1325 در آزربایجان چه گذشت!

آزر ماه سال 1325 در آزربایجان چه گذشت!
امین جعفری
خاطره شیرین تشکیل حکومت ملی در آزر ماه سال 1324 هیچ گاه از اذهان آزربایجانی ها پاک نشده و نخواهد شد. خاطره ای که می توان به جرات ادعا کرد جزو شیرینترین اتفاقات تاریخی آزربایجان بود. خاطره ای که با آزادی و استقلال آزربایجان همراه بود، خاطره ای که با رهایی از یوغ استعمار و چنگال راسیسم همراه بود.
آزربایجانی که دوران تلخ جنگ با روسها را با دادن هزینه های سنگین و مرگ فرزندان غیورش، سپری کرده بود.
آزربایجانی که دوران تلخ 11 ماه محاصره و جنگ را پشت سر گزرانده بود. (دوران مشروطه)
آزربایجانی که خاطره تلخ کشتار فرزندانش در اورمیه به دست ارامنه و آسوریها را پشت سر گذرانده بود.
آزربایجانی که دوران تلخ 16 ساله پهلوی اول را پشت سر گذرانده بود.
آزربایجانی که در این 16 سال زبانش زبان مهاجمان دانسته شده بود.
آزربایجانی که برای فرزندانش هویتی حیوانی نسبت داده شده بود.
آزربایجانی که فرزندانش به جرم صحبت به زبان مادریشان در مدارس تنبیه و تحقیر شده بودند.
و آزربایجانی که سیاه ترین روزهای خود را پشت سر گذرانده بود ...
اما اکنون تمام آن روزهای تلخ و ممنوعیت ها و توهین و تحقیرها تمام شده و آزربایجان صاحب حاکمیت ملی شده بود. و بدون دخالت بیگانه خود برای خود تعیین تکلیف می کرد. زبانش از قید اسارت و ممنوعیت آزاد شده بود. دوباره هویت انسانی جایگزین هویت حیوانی شده بود و ترک بودن عیب پنداشته نمی شد.
و آزربایجان آن روزها شیرینترین دوران خود را پشت سر می گذراند. در مدارس زبان شیرین مادری تدریس می شد و دیگر کتابها به زبان بیگانه نبود. دانشگاه و بیمارستان تاسیس شده بود، راه ها آسفالت گردیده بود و ... .
اما این آزادی و و خوشی آزربایجان دوامی نداشت و پس از گذشت یک سال استعمار دوباره چهره وحشی و کریه خود را نشان داد. و ثابت کرد که تحمل شادی و خوشی آزربایجان و آزربایجانی را ندارد ... حکومت ملی سقوط کرد و دوباره روزهای سیاه آزربایجان شروع شد ... .
خاطره تلخ اتفاقات آزر 1325 نیز هیچگاه از یادها زدوده نخواهد شد. خاطرات تلخ قتل و غارت و تجاوزهایی که به اسم "میهن پرستی" و به دست "میهن پرستان" بر سر مردم آزربایجان آمد!
اما واقعا گناه آزربایجان چه بود!؟
آیا آن همه قتل و غارت و تجاوز به دلیل آزادی خواهی و استقلال خواهی این ملت بود؟
آیا آزربایجان و آزربایجانی به علت استقلال طلبی مستحق آن همه کشت و کشتار و غارت و تجاوز بود؟
ای کاش آن میهن پرستان، حب میهن و حب انسان را تواما جایگزین پرستش صرف میهن می کردند تا آن خاطرات تلخ هیچگاه اتفاق نمی افتاد.
و به گوش باشیم باز هم اعقاب همان "میهن پرستان" با همان شعارها در کمین فرزندان آزربایجان هستند.

در ادامه اشاره ای کوتاه به اتفاقات آزر سال 1325 خواهد شد تا گوشه ای هر چند کوتاه از بلایی که "میهن پرستان" بر سر آزربایجان و آزربایجانی آوردند، نشان داده شود!
(قابل ذکر است در این نوشتار کوتاه اشاره ای به چگونگی شکل گیری و حمایت داخلی و خارجی از حکومت ملی نشده است و صرفا اتفاقات آزر 1325 مورد تاکید می باشد.)
همچنین لازم می دانم از بانوان شریف و غیور آزربایجان به علت نقل اتفاقاتی از آن روزهای تلخ که خارج از شئونات اخلاقی می باشد، عذر خواهی کنم.
//////////////////////


"... وقتی ارتش ایران به آزربایجان بازگشت، وحشت برپا نمود. سربازان قتل و غارت و تاراج به راه انداختند. آنها هر آنچه به دستشان می رسید و هر چه می خواستند تصاحب می کردند.
رفتار سربازان اشغالگر روس بسیار برازنده تر از اعمال وحشیانه سربازان نجات بخش ارتش شاهنشاهی بود. به طوری که خاطره فوق العاده زشت و شومی در آزربایجان به جا گذاشت.
در آزربایجان اموال و احشام و دهقانان به غارت رفت و زنان و دختران مورد تجاوز قرار گرفتند.
گر چه رسالت ارتش ایران، آزادی آزربایجان بود، ولی آنها مردم را غارت کرده، پشت سر خود مرگ و نابودی به جا گذاشتند.
به دنبال ارتش، مالکین فراری بازگشتند. آنها به دریافت بهره مالکان همان سال اکتفا نکردند، بلکه بهره مالکانه سال قبل را از دهقانان پس گرفتند و آن چنان روستاییان را غارت کردند که آنها ذخیره غذایی خود را هم از دست داده گرفتار گرسنگی شدند ..." (گذشته چراغ راه آینده است، جامی، 424 – به نقل از ویلیام داگلاس، سرزمین عجیب با مردم مهربان، چاپ نیویورک، 1951)

"از همان روز 21 آزر کشتار و غارت بی رحمانه ای در سراسر آزربایجان شروع شد.
چه کسانی دست به کشتار می زدند. آیا واقعا مردم آزربایجان علیه فرقه دموکرات قیام کرده بودند؟
آنچه مسلم است اکثریت مردم آزربایجان یعنی زحمتکشان شهر و روستا هرگز علیه فرقه دموکرات قیام نکردند و کشتار کنندگان از گروه های ذیل تشکیل می گردیدند:
1.ستاد ارتش شاهنشاهی از ماهها قبل دسته های متعددی مرکب از گروهبانان و استواران قدیمی که به زبان آزربایجانی آشنایی داشتند، به آزربایجان فرستاده بود. وظیفه این دسته ها ترور سران فرقه دموکرات، اشاعه اخبار دروغ و خرابکاری پشت جبهه بود.
اینکه همین افراد اولین کسانی بودند که سلاح به دست گرفته هر کسی را می خواستند می کشتند.
2. نوکران و خدمه مالکینی که از آزربایجان رانده شده و دهات خود را از دست داده بودند. از آن جمله جمشید اسفندیاری، نوکر و مباشر غدار املاک پناهیها که با توصیه دکتر جاوید مسئولیت «حفظ امنیت» شهر تبریز را به عهده گرفته بود.
3. فواحش و معتادین که مورد بی مهری فرقه دموکرات و حکومت ملی قرار گرفته بودند.
4. روباه صفتانی که برای کسب مقام و منزلت به فرقه روی آورده بودند و اینک با تغییر اوضاع سیاسی مدالهای 21 آزر خود را پنهان کرده دست به خون بی گناهان می آلودند.
5. عده معدودی از مردم کوچه و بازار که از رفتار تند و ناپسند بعضی از اعضای چپ نمای فرقه (مانند بعضی از مهاجرین) دل پر خونی داشتند. ضمنا عده نسبتا زیادی از روشنفکران شهری که روش سیاسی فرقه دموکرات آنان را آزرده خاطر ساخته بود، ورود نیروهای دولتی را با خوش بینی تلقی می کردند."( گذشته چراغ راه آینده است، جامی، 423)

"شهود عینی قابل اعتماد شهادت می دهند که سواران ذوالفقاری به سرکردگی سلطان محمد خان ذوالفقاری دوشادوش ارتش وارد شهر میانه گردیدند و در اجرای دستور سران ارتش و روسای ایل دسته دسته به خانه های مردم وارد شده به چپاول پرداختند و احشام دهقانان را گله گله یدک کشیده بردند.
در همان شهر عزیزه نام بانوی محترمی را که عضو سازمان زنان فرقه بود از خانه اش بیرون کشیده به شهربانی بردند. در برابر اداره شهربانی عالم نمای از خدا بی خبری فتوا داد که جان و مال و ناموس دموکراتها حلال است. لذا اراذل و اوباش در پناه سرنیزه های ارتش، جلو شهربانی برای تجاوز به زنی اسیر صف کشیدند تا به نوبت داخل و خارج شوند.
در حقیقت از آغاز هجوم آزرماه 1325، آزربایجان به یک صحنه طوفانی تبدیل یافت. میدانی که شقاوت، پستی، تنگ نظری و غلامی از یک طرف و دلیری، شهامت، علو نفس و آزادی از دگر سو به مقابله پرداختند.
...
آفتاب روز دوم آزرماه با ورود قوای دولتی از پس کوه های زنجان سر کشیده و جسد شیخ محمد خوئینی، روحانی بیداردل که به ضربت تیر در محضر خویش از پای درآمده بود از بالای بام خانه سرنگون گردید، در همان حال دسته دسته زحمتکشان شهر را به سوی مسلخ می بردند!
سراب، کانون آزادی آزربایجان سراپا در آتش کشیده شد. "محبوب" کارگر مبارز عضو کمیسیون تفتیش تشکیلات محلی را در منظر عام با سنگ قطعه قطعه کردند و جسد او را هلهله کنان به معرض نمایش گذاردند.
دهکده ها به غارت رفت، فداییان را مانند اسرای قرون وسطی به گاری بستند؛ دهقانان را قطعه قطعه کردند و عاری از شرف انسانی، به هتک حرمت ناموس زنان پرداختند!
اردبیل تلختر از روز 26 آزر خاطره ای ندارد، از فزونی شهیدان راه آمد و شد بسته شده بود، اجساد "ساری اسماعیل"، "دیبائیان" و دیگران را روی دست دور شهر می گردانیدند.
آخرین گفتار ساری اسماعیل حاکی از ایمان به پیروزی بازپسین بود!
خلیل دایی را سه بار بر دار کردند و هر بار نیمه جان به هوشش آوردند و دوباره بالا کشیدند. چنین جنایت موحشی را تاریخ به یاد ندارد.
...
دشمنان آزادی در کشتار اردبیل، چنگیز را روسفید کردند. آنها حتی کودکان خردسال را بالای دار فرستادند! سریه بانوی شجاع شاهسون را که یکه و تنها پنج روز در محاصره به مقاومت ادامه داده بود با وعده و پیمان از سنگر خویش بیرون کشیدند و ناجوانمردانه به سوی قتلگاه فرستادند!
هنگام تیرباران، او خاطر نشان ساخت:
«این برای شما فتحی نیست، تاریخ نام پیمان شکنان را با نفرت یاد خواهد کرد. آدمکشان در این معامله سودی نخواهند برد. فرزندان آزربایجان کین مرا خواهند جست، خون شهیدان درخت آزادی را بارور خواهد ساخت!»
در باسمنج سر بریده علی قهرمانی را بالای سر نیزه زدند و همچون اعصار قدیم گرد سرنیزه به چرخ زدن و رقصیدن پرداختند.
موج جنایت بالا آمده شهر تاریخی تبریز را فرا گرفت و هجوم ژاندارمهای دزد، پاسبانهای افیونی، اوباش و رجاله های شهر که زیر فرمان ناکسانی همچون سلطان علی شقاقی، سیف اله (خان) باغمیشه، میر شریف و حاجی علی اکبر بقال به نام "میهن پرستان!" گرد آمده بودند آغاز گردید.
... ژنرال عظیمی فرزند دلیر خلق آزربایجان هنگام تیرباران گفت:
"مطمئن باشید هر فرد ناراضی فردا یک ژنرال عظیمی خواهد بود، در انتظار انتقام ملی باشید!"

... فریدون ابراهیمی که دانش شگرف خویش را به خدمت توده های مظلوم ملت گماشت، مرگ را با چنان گشاده رویی استقبال کرد که دژخیم را به کرنش واداشت!»( گذشته چراغ راه آینده است، جامی، 426)

"شب بیستم آزر، محافل ارتجاعی با بسیج کردن عناصر ناراضی، به سربازخانه های تبریز هجوم بردند و سربازان بدون فرمانده را خلع سلاح کردند. دیگر هیچ چیز جلوی اعمال این گروه های مسلح را نمی گرفت. صبح روز بیست و یکم آزر در شهر حاکمیت دوگانه برقرار شده بود. بی ریا، شبستری و فریدون ابراهیمی رهبران فرقه با تعداد محدودی از افراد مسلح، کوشش می کردند که در شهر نظم برقرار کنند. از آن سود، اصغر بقال محسنی بازگان عمده، جنشید صادقی مالک عمده، صادقی مالک، حاجی محمد حیدرزاده مالک عمده و تقی بیت اللهی بازرگان، از افرار پلیس و ژاندارمری گروه های مسلح تشکیل داده بودند و به تشکیلات دموکرات ها هجوم برده و آنها را تار و مار می کردند.
بعد از اعلام عدم مقاومت از جانب آزربایجانی ها، نیروهای ارتش ایران برای ورود به شهرهای بزرگ شتابی از خود نشان نمی دادند. پیشاپیش نیروهای نظامی، دسته های قلدر مالکان مرتجع و ژاندارم های ملبس به لباس شخصی حرکت می کردند. رادیو تهران و روزنامه ها این دار و دسته را که تحت فرماندهی افسران با لباس مبدل قرار داشتند «میهن پرستان» می نامیدند. ماموریت اصلی این گروه به همراهی دسته های ارتجاع محلی، پاک کردن آزربایجان از وجود دموکرات ها برای استقبال پرشکوه از «ارتش پیروزمند شاهنشاهی» بود.
در تبریز قتل و غارت به معنای واقعی کلمه آغاز شده بود.
...
ظهر روز بیست و سوم آزر نیروهای ارتش ایران وارد تبریز شدند. اما جلوی غارت و ترور گرفته نشد، بر عکس، محافل ارتجاعی جری تر شدند.
... نظامی ها صاحبان اصلی شهر شدند و نخستین دادگاه صحرایی نظامی آغاز به کار کرد. سرهنگ زنگنه که به قساوت مشهور بود به دادستانی نظامی تبریز منصوب شد. اینکه او یک وقتی کودکان شیر خواره دموکرات ها را به تنور انداخته بود، هنوز از خاطره ها محو نشده بود.

در زندانهای تبریز دیگر جا نبود وچون ساخت زندان های جدید امکان نداشت، جهت پیدا کردن جا برای زندانیان جدید، گروه گروه از فعالین فرقه دموکرات را تیرباران می کردند. صدها سرباز و افسر قشون ملی و فدایی به حکم دادگاه صحرایی اعدام شدند. در عرض چند روز تعداد تیرباران شده ها به سه هزار نفر رسیده بود.
...
فریدون ابراهیمی [دادستان آزربایجان] تا آخرین فشنگ [برای محافظت از ساختمان کمیته مرکزی فرقه] جنگیده بود. شهامت او هنگام بازجویی به افسانه مبدل شد. در پاسخ به سئوال بازجو که «چرا هنگامی که دادستان بود به دستور روسها اشخاص را اعدام می کرد؟» گفته بود: «تمام حلق آویز شده ها دشمنان آزربایجان بودند و به اراده حکومت ملی من محاکمه شده اند. حکومت ملی زنده بوده و زنده خواهد ماند. من از روسها دستوری دریافت نکرده ام، اراده خلق خود و حکومت ملی را خود را به موقع اجرا در آورده ام».
آخرین کلام ژنرال عظیمی، سرهنگ مرتضوی و هجده افسر دیگر «زنده باد آزادی آزربایجان» بود.

کتابهای درسی را که حکومت ملی به زبان ملی چاپ کرده بود آتش زدند و در مدارس تدریس به زبان آزربایجانی ممنوع شد. دانشگاه آزربایجان، تئاتر ملی، فیلارمونی و موزه ها بسته شد. روزنامه های آزربایجانی زبان توقیف شدند. روزنامه های تبریز و آریا که نشر خود را به زبان فارسی آغاز کردند «دلایل» بسیاری برای ملت نبودن آزربایجانی ها ارائه می کردند.

بیست و نهم آزر ارتش ایران، آزربایجان را تحت نظارت کامل خود درآورد . رژیم اشغالگر مستقر شد و سرهنگ باتمانقلیج که کمی بعد از اشغال آزربایجان به حکومت نظامی تبریز منصوب شد، اعلام کرد که ما کسانی را که برای پیشه وری دست می زدند، عضو حزب او بودند و مدال بر سینه داشتند محو و نابود خواهیم کرد. در مدتی بس کوتاه 760 نفر به حکم دادگاه صحرایی اعدام شدند و هزارها نفر به دست «میهن پرستان» به قتل رسیدند.»( فراز و فرود فرقه دموکرات آزربایجان ، جمیل حسنلی، منصور همامی، 206 تا 209)

«بعد از اشغال دوباره شهرهای آزربایجان، سربازان بزرگوار دولتی به دستور صریح محمد رضا شاه به مجازات دسته جمعی مردم بیگناه و بی دفاع دست زدند و قتل، آتش سوزی، غارت و تجاوز به عنف در مقیاسی گسترده اعمال شد. این بار آزربایجان نه به وسیله خارجیان بلکه به وسیله هموطنان ایرانی مورد تجاوز قرار گرفته بود! از آن روز به بعد 21 آزر که روز ارتش نام گرفته، تعطیل رسمی بود، و در این روز «آزادی آزربایجان» جشن گرفته می شد. (اقتصاد سیاسی ایران، دکتر محمد علی همایون کاتوزیان، ص 200)

آری
آزربایجان هیچگاه خاطرات تلخ و شیرین آزرماه را فراموش نخواهد کرد.


 

۱۳۹۰ مهر ۱۹, سه‌شنبه

خیلی از ما ایرانی‌ها، نژادپرست هستیم: دکتر صادق زیباکلام

صبح آزادی: اندیشه برابری و عدالت تاریخ درازنایی دارد. هر آنچه به انسان و رنج هایش مربوط است در دایره این اندیشه چای می گیرد. رونالدد دورکین از نسل جدید فیلسوفان حق است که بر روی چگونه کاستن دردهای انسان بسیار اندیشه کرده است. او را می توان خلف جان رالز دانست که بر بسیاری از حوزه های بی عدالتی و تبعیض می شورد. تبعیض نژادی یکی از حلوه های نخستین بی عدالتی است.در بازخوانی این نوع تبعیض در جامعه ایرانی سراغ دکتر صادق زیباکلام رفته ایم. این استاد دانشگاه تهران که کنش های بسیار موثری در حوزه های مختلف جامعه ایرانی داردٰ در این گفتگو به صراحت از نژادپرستی ایرانی پرده بر می دارد و بر نگاه انکارگرایانه برخی روشنفکران درباره تبعیض های قومی می شورد
رونالد دورکین، فیلسوف حقوق دانشگاه نیویورک، دیدگاه های منحصر به فردی درباره برابری، تبعیض نژادی، عدالت، اخلاق و حقیقت دارد. به نظر شما، نسبت یا وضعیت ما ایرانی ها با این واژه ها چگونه است ؟ ما چقدر عادل هستیم و چقدر بی انصاف؟ چقدر به برابری اعتقاد داریم و چقدر تبعیض آمیز عمل می کنیم؟ پرسش مشابه دیگری که میخواستم با شما در میان بگذارم این است که برخی از متفکران، و صاحب نظران، ادعاهای کلانی مطرح می کنند و حکم کلی می دهند مثلا می گویند؛ ما ایرانی ها از اندیشیدن امتناع داریم ، یا ما ایرانی ها، باهوش و تمدن ساز هستیم. آیا شما اساسا با این دست نظرات در خصوص ایرانیان موافقید؟
ببینید من به عنوان یک قاعده کلی با تمام گزاره هایی که اینگونه شروع می شوند: ما ایرانی ها و بعد یک صفت، یک ویژگی، یک الگوی رفتاری و یک هنجار فرهنگی به دنبالش ذکر می کنند مخالفم. یا اگر بخواهم درست تر و علمی تر بگویم، من اساسا هیچ کدام از اینها را قبول ندارم. چه مثبت و چه منفی. چون فقط منفی نیست. چیزی را که الان شما مطرح می کنید و می گویید؛ ما ایرانی ها و بَعدش این جمله منفی که ما ایرانی ها خیلی اهل اندیشیدن نیستیم و اندیشه ورزی نمی کنیم؛ من این را قبول ندارم. عکسش را هم اگه می گفتید باز هم خیلی قبول نمی داشتم. مثلا اگه شما می گفتید خیلی از متفکرین و اندیشمندان معتقدند که در بین مردم منطقه خاور میانه یا اسیای مرکزی ایرانی ها از نظر اندیشه خصوصا اندیشه سیاسی خیلی جلو هستند، باز من می گفتم که همچو چیزی نیست. ما ایرانی ها در مجموع هیچ تفاوتی با افغانی ها با عراقی ها با اماراتی ها با پاکستانی ها با هندی ها با ژاپنی ها با نروژی ها با آمریکایی ها با انگلسی ها با فرانسوی ها با برزیلی ها و با هیچ بنی بشر دیگری نداریم. هیچ فرقی نداریم هیچ تفاوتی نداریم. تمام این گزاره ها که یا دسته گل برای ما می فرستند یا به عکسش بر سر ما می کوبند و ما را محکوم می کنند به داشتن این یا آن خصلت ناشایست، پایه و اساسی ندارند. من این ها را در حقیقت یک جور نژاد پرستی و راسیسم می دونم.
یعنی شما حکم های منفی را نمی پذیرید ولی درباره ادعاهای مثبت، اعتقاد دارید که در بطن این ادعاها، یک جور، برتری طلبی و نژادپرستی حاکم است؟
یک چیزی را من قبول دارم خیلی از ما ایرانی ها متاسفانه نژاد پرست هستیم. شما اگر دقت کنید می بینید که در فرهنگ های دیگر هم علیه قومیت ها ، ملیت ها و اقوام اقلیت شان جوک می سازند ولی فکر نمی کنم مثل ایران باشد که اینقدر علیه ترک ها و لرها هتاکی می کنند
کسانی که چنین جوک هایی را نقل می کنند، ادعا می کنند، تنها یک جوک است و چیز دیگری نیست.
خب ببینید این درست است که جوک بی آزار است و بیشتر برای تفریح و انبساط خاطر است ولی یادتان باشد که درون این جوک ها، یک عنصر نژاد پرستی تلخی هم نهفته است. در حقیقت در پس آن ها، نگاه بدی به ترک ها ، گیلانی ها و لرها وجود دارد. یا نگاه ما ایرانی ها به اعراب مثال دیگری از نژاد پرست بودن ما ایرانیان را به نمایش میگذارد. من معتقدم که خیلی از ایرانی ها از اعراب بدشان می آید و فرقی هم نمی کند چه ایرانی های بی دین و چه ایرانی های دیندار. ولی شاید شما بگویید که آقای دکتر خیلی از عرب ها هم از ما ایرانی ها بدشان می آید. آره من قبول دارم. خیلی از عرب ها هم از ما ایرانی ها واقعا بدشان می آید حالا این مورد بحث ما نیست
به نظر شما این روحیه راسیستی از کجا آمده؟ چرا ایرانی ها اینقدر احساس برتر بودن نسبت به دیگران دارند؟
من معتقدم ما ایرانی ها به دلیل پایین بودن سطح فرهنگی مان، نژاد پرست هستیم چون اساسا نژاد پرستی با پایین بودن سطح فرهنگ رابطه مستقیم دارد. در اروپا هم همین جوری است. در اروپا هم، اکثر نژاد پرست ها خیلی آدم های تحصیل کرده و روشنفکری نیستند. ضد یهودی ها و ضد خارجی ها و ضد مسلمان ها اکثرا به طبقات پایین اجتماع تعلق دارند. ولی در ایران این جوری نیست. برای اینکه شما خیلی از افراد تحصیل کرده را می بینید که از اعراب متنفر هستند و خیلی از آدم های متدین را هم می بینید که از اعراب متنفرند منتها در آدم های غیر مذهبی، نفرت از اعراب به صورت عام است و در میان افراد مذهبی تر، نفرت از اعراب در قالب لعن و نفرین کردن به سنی ها خودش را نشان می دهد. یعنی بغض و کینه خیلی از ما ایرانی ها از اهل سنت و بزرگان اهل سنت در حقیقت، رویه دیگر نفرتمان از عرب ها است. من بعضی وقتها فکر میکنم خیلی از ما ایرانی ها نتوانسته ایم شکست تاریخی مان از اعراب و قادسیه را علیرغم گذشت 1400 سال فراموش کنیم. هنوز در اعماق وجودمان بغض و کینه عمیقی نسبت به اعراب داریم. بغض و کینه ای که همچون آتش زیر خاکستر هرزگاهی بهانه ای پیدا میکند و فوران می کند
آقای دکتر، برای دعوی خود، مصداقی هم دارید؟
فراوان؛ این ساخته و پرداخته ذهن من نیست من چند تا کد یا بقول شما مصداق می آورم که شما ببینید چه جوری این مسئله خودش را نشان می دهد. هر وقت که همسایگان عرب ما در امارات ، بحرین ، قطر و کویت، یک موضع گیری علیه ایران می کنند، اگر دقت کنید می بینید که واکنش مسئولین جمهوری اسلامی درست است که سیاسی هست ولی بیشتر از اینکه سیاسی باشد نژادی هست. یعنی چی؟ یعنی مثلا سخنگوی وزارت خارجه ما، یا وزیر خارجه ما، یا ائمه نماز جمعه ما، رئیس مجلس ما و...، یک جوری واکنش نشان می دهند که بوی تحقیر از سخنان آنها بیرون می آید. فی المثل می گویند؛ "اصلا شما هم آدمید؟ توی امارات اصلا عددی هستی؟ اگر ایرانی ها کنار خلیج فارس فوت بکنند شما را باد می برد. شماها دیگه چه می گویید!" می دانید چه می خواهم بگویم؟ اکثرا گفته می شود که این ها از خودشان فکری ندارند ؛ اعرابی که مخالف ما حرف زده اند اربابانشان انگلیس ، آمریکا و فرانسه به این ها خط می دهند. این ها که از خودشان اراده ای ندارند. این ها اصلا کاره ای نیستند. ببنید که چه نگاه تحقیر آمیزی در ایران حاکم است
البته به نظر می رسد، این نگاه، تنها از آن حکومت نیست، مردم نیز، چنین نگاهی دارند.
صد البته که درست میگویید. بله، مردم هم همین جور هستند و حتی تند تر و سخیفانه تر از مسئولین بعضا واکنش نشان می دهند. دو سه سال پیش، سر قضیه سه تا جزیره و نام خلیج فارس که اماراتی ها یک موضع گیری ای کرده بودند، یک سری از مردم آمده بودند جلوی سفارت امارات تظاهرات می کردند. تمام شعار هایی که می دادند و کارهایی که می کردند مخالفت سیاسی نبود، تماما تحقیر بود. یک کیک درست کرده بودند رویش 35 تا شمع گذاشته بودند و فوت می کردند و شعار می دادند که امارات، کشورک، 35 سالگی ات مبارک؛ از طرف ایران 2500 ساله. یعنی ما 2500 سال عمرمان است شما 35 سال و به اندازه 35 سالگی ات صحبت کن. یا شما خیلی شنیدید که بسیاری از هموطنان مان با یک حالت نفرتی نسبت به اعراب به ایرانی های دیگر می گویند که چرا به این کشورهای عربی مسافرت می کنید و پولتان را می برید آنجا خرج میکنید. ولی هیچ وقت کسی نمیگوید که چرا این همه ایرانی هر سال می روند به ترکیه و انجا پول خرج میکنند. میگویند که این یعنی یک نگاه از بالا به پایین و حقیرانه نسبت به اعراب داشتن. این دیگر ربطی به حکومت ندارد این ها خود مردم اند
ولی آقای دکتر ترکیه حالت گردشگری و مسافرت بمنظور تفریح است. ملیت های دیگر هم برای گردشگری به ترکیه یا جاهای توریستی دیگر میروند.
من عقلم میرسه که به ترکیه برای گردش و تفریح میروند. اما فرقی نمیکند. یکنفر از رفتن به عمره ، کربلا یا سوریه ممکن است خیلی بیشتر ارضاع و اغنا شود تا از رفتن به گوش آداسی یا آنتالیا. احتمالا اگر مکه و مدینه یا کربلا در ترکیه یا مالزی بودند ایرادی نداشت. یا اگر ترکها یا مالزیایی ها یا هر کس دیگری غیر از اعراب ساکنین انجا بودند کسی نمی گفت که چرا میروید و جرا پولتون را آنجا خرج میکنید. همچنان که امروزه کسی نمی گوید چرا پولتان خرج ترکها ،مالزیایی ها یا تایلندی ها می کنید؟
این نوع نگاه های تحقیرآمیز، از کی شروع شده؟ محصول کدام دوره تاریخی است؟
زمان شاه هم این جوری بود. نگاه بسیار تحقیر آمیزی علیه اعراب وجود داشت. الان هم هست. من می خواهم یک مرحله جلوتر بروم. من می خواهم بگویم بخشی از انگیزه فرهنگستان زبان فارسی از اینکه لغات عربی را از فارسی کنار می گذارند، همان بغض و کینه ای است که ما علیه اعراب داریم. برای اینکه لغتی که بیش از هزار سال است که وارد فارسی شده و جا افتاده و جزء زبان فارسی شده ، در گلستان و بوستان ، شاهنامه ، دیوان حافظ و مثنوی معنوی هم هست، چرا باید حذف شود؟ اصلا این لغت کجا نیست؟ این لغت جزئی از حافظه تاریخی ما است. فرهنگستان آقای حدادعادل این لغت را حذف می کند و به جایش یک لغت نامانوس می گذارد و هیچ کس هم مصرفش نمی کند. این کار فرهنگی نیست این همان نفرت از اعراب است. فرهنگستان زبان فارسی در زمان رضا شاه تاسیس شد و هم در زمان رضا شاه و هم شاه سابق دقیقا همین کار را میکردند و به بهانه زپان پارسی ، لغات عربی را که 1400 سال میشد جزء زبان فارسی شده بودند حذف می کردند و بجای ان الفاظ و اصطلاحات من در اوردی و کاملا نامانوس با زبان و فرهنگ مردم وضع میکردند. به نظر من این نشان دهنده همان ضدیت با اعراب هست
ما در قانون اساسی، اصل 15 را قرار می دهیم که مثلا ترک ها می توانند زبان خودشان را یاد بگیرند بعد شرع هم می گوید نژاد و ملیت مهم نیست مهم تقوا است و الی آخر . قانون و شرع خیلی قشنگ مطرح می شوند اما از کوچه و بازار تا دانشگاه، جور دیگری عمل می کنیم. همان تفکر راسیستی و نژاد پرستانه که شما می فرمایید در خیلی جاها غالب است. به نظر شما، چرا چینین است؟ چرا به راحتی قانون می نویسیم ولی در اجرای آن، اصلا اهمیتی نمی دهیم حتی برعکس هم عمل می کنیم؟
ببینید برای پاسخ به این سوال باید یک سوال اساسی تر مطرح کرد. آیا به لحاظ نژادی، واقعا بین ترک ها و غیر ترک ها یا فارس ها، تفاوتی وجود دارد؟ یعنی مثلا اگه شما بیایید در طی ده سال متوالی تست آی کیو بگیرید از بچه های بین سنین 5 تا 10 سالگی بین بچه های ترک و بچه های فارس، آیا بعد از ده سال نتیجه نظر سنجی و تحقیق میدانی شما نشان می دهد که یک تفاوت معناداری بین بچه های ترک و بچه های فارس یعنی بچه هایی که در تبریز از پدر و مادر ترک متولد می شوند و بچه هایی که از پدر مادر فارس تهران متولد می شوند وجود دارد؟ آیا نتیجه تحقیق شما نشان میدهد که بچه های فارس باهوش تر هستند یا برعکس، نشان میدهد که بچه هایی که در تبریز و ارومیه متولد می شوند باهوش و گوش ترند؟ یا اینکه تفاوتی ندارند؟ من به عنوان کسی که ظرف بیست سال گذشته صدها دانشجوی ترک و صدها دانشجوی غیر ترک از زیر دستم رد شده، من واقعا تفاوتی بین اینها ندیده ام. یعنی شماری از بهترین دانشجویان من ترک بوده اند و شماری از بدترین دانشجویان من هم ترک بودند. درباره فارس ها همینطور. شماری از بهترین دانشجوها و شاگردهای من از بچه های تهران بودند و شماری از بدترین دانشجوهایم هم از بچه های تهران بودند. واقعا من نمی توانم بگویم که بچه های شمال یا ترک یا یک جای دیگر چیز دیگری هستند. من عادت دارم با دانشجوهایم خیلی نزدیک و صمیمی باشم واقعا من هیچ فرقی بین ترک و غیر ترک نمی بینم.
اگر هیچ تفاوتی بین ترک و غیر ترک نیست که می فرمایید نیست، پس این فرهنگ ضد ترکی از کجا بوجود آمده است؟
ممکن است برخی بگویند، تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها، پس حتما یک چیزی بوده که مردم می گویند ترک ها این جور هستند، ترک ها آن جور هستند. من به‌جد می گویم نه، هیچی نبوده هرگز چیزی نبوده است. پس چرا این مساله وجود دارد؟ من می گویم ما به عنوان محققین اجتماعی در این باره، دوتا کار می توانیم انجام دهیم. یکی اینکه می توانیم بگوییم که حتما یک چیزهایی بوده که این باور در میان مردم شکل گرفته. این محقق باید فرضیه اش را با آزمایش های میدانی، بالینی و چه می دانم ژنتیکی ثابت کند که هرگز نمی تواند. رویکرد دوم این است که محقق اجتماعی باید فرض را بر این بگذارد که چنین تفاوتی واقعا وجود ندارد. اگر محقق اجتماعی بگوید هیچ تفاوتی وجود ندارد باید برود دنبال سوال شما که پس چرا این فرهنگ بوجود آمده است؟ چرا این بغض و کینه بوجود آمده است؟ چرا این احساس برتری در یک گروه از مردم نسبت به یک گروه دیگر بوجود امده؟
و شما به این رویکرد دومی اعقاد دارید؟
من با همه وجود جزء گروه دومی هستم. من در این بیست سال هیچ تفاوتی بین ترک ها و غیر ترک ها ندیده ام
چرا این نگاه وجود دارد؟
به نظر من پاسخ این سوال، خیلی پیچیده است. برای اینکه به تحولات سیاسی جامعه ایران و به تاریخ ایران و از همه مهمتر به نوع مناسبات سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی بین تهران و آذربایجان در طول تاریخ بر می گردد. به عبارتی دیگر نمی توان نگاه فارس ها به ترک ها و نگاه ترک ها به فارس ها را در خلا بررسی کرد. همچنان که نفرت ما از اعراب را نمی شود در خلا و بدون در نظر گرفتن گذشته میان ما و آنها بر رسی کرد. البته می شود یک سری شعار بدهیم مثل اینکه"بنی آدم اعضای یکدیگرند که در یک آفرینش ز یک گوهرند"، "ما همه مسلمانیم"، "ما همه از یک نژادیم"، " اسلام می گوید همه برابر هستیم"، و... . صبح تا شب، این حرف ها را می زنیم ولی شب که می رسد می بینیم که از صبح شعارهای برابری و مساوات و همه مثل هم هستیم و .. دادیم ولی در حقیقت تمام مدت برعلیه این شعارها عمل کرده ایم. نمی توان با این شعارها، از واقعیت های جامعه فرار کرد.
به تاریخ سیاسی ایران اشاره کردید. در این باره بیشتر صحبت کنید به نظر نمی رسد، مساله، مولود جدیدی باشد.
بله، این مساله ریشه تاریخی دارد. رضاخان دستور داده بود کسانی که ترکی صحبت می کنند، باید جریمه بپردازند. این کار ظلم و تبعیض آشکار بود. همین رضاخان، خشن ترین فرماندهان نظامی خود را به آذربایجان اعزام می کرد تا بتواند سیاست یکسان سازی فرهنگی را پیاده کند. تا چیزی بنام آذری یت ، کردی یت ، لری یت و هیچ چیز دیگری بجز فارسی یت نباشد. این تصور همواره در تهران وجود داشته که به هر چیزی بجز فارسی یت با دیدی تردید آمیز و سوء ظن نگاه کند. این احساس برای بسیاری از فارسی زبان ها بوده که اساسا به اقلیت ها به عنوان تهدیدی بر سر راه امنیت ملی نگاه کنند.
بنظر شما این رویکرد ندید دیگران اگر نگفته باشیم حذف غیر ما چقدر توانسته موفق باشد ؟ آیا این رفتارهای تبعیض آمیز، امروز برای جامعه ما چالش به وجود نیآورده است؟
نه بنظر من خیلی موفق نبوده. با ندید دیگران آنها محو و غیب نمی شوند بلکه بر عکس زخم خورده و مسله دار هم میشوند. اگر شما 20 سال پیش یعنی سال 1370 که من درسم تمام شده بود و تازه به ایران برگشته بودم و در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران کارم را شروع کرده بودم، با من مصاحبه می کردید که آقای زیبا کلام به عنوان استاد علوم سیاسی که کار شما تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران معاصر است آیا ناسیونالیسم، قومیت گرایی، ملیت گرایی یا به زبان خیلی ساده، مساله ترک و فارس، چالشی برای جامعه ایران هست یا نه؟ من آن زمان، با همه ی وجود به شما می گفتم نه، چنین چیزی وجود ندارد. اما اگه شما همین سوال را امروز از من بپرسید خیلی مطئن نیستم که همان پاسخ را به شما خواهم داد. اگه شما از من بپرسید که چقدر احتمال می دهید که یک روز در آینده مسئله تبریز و مساله آذربایجان، تبدیل به یک مسئله ی سیاسی شود؟ می گویم من خیلی احتمالش را می دهم که در آینده یکی از مشکلات جدی ما مسئله آذربایجان باشد.
چه مساله ای؟
من اگر ریگی به کفش داشتم مثلا من اگر مامور سازمان سیا یا MI6 انگلستان بودم و می خواستم تمامیت ارضی ایران را به هم بریزم و کسی در سال 70 بمن میگفت که چرا از مسئله قومیت استفاده نمی کنی می گفتم فایده ندارد . ولی آیا الان هم میشود این را به همان قرص و محکمی سال 70 گفت ؟ ما بجای اینکه مثل جوامع دیگر در باره مشکلات ، مسائل و تهدیدات بالقوه سیاسی و اجتماعی مان فکر کنیم ، گفتگو کنیم ، بررسی کنیم ، مدام سعی میکنیم که این مسائل را انکار کنیم. سال 70 کی آذری ها می رفتند در قلعه بابک، مراسم می گرفتند؟ امروز من وقتی می روم دانشگاه تهران، کلی پوستر می بینم که درباره شب شعر ترکی، موسیقی آشیق لر و ... اما در سال 70 چنین چیزهایی نداشتیم. وجود کنش های هویت‌خواهانه جدید در میان جوانان ترک، نشان می دهد ما با مساله ای بنام آذربایجان مواجه هستیم.
چه باید کرد؟ همانطور که شما می گویید، بسیاری از غیر آذری ها اگر جزو همان طیف گسترده نژادگرا هم نباشند به تعبیر شما راه انکار و پاک کردن صورت مسئله بجای حل آنرا پیش گرفته اند.
عرض کردم با انکار مسئله و اینکه به روی خودمان نیاوریم مسئله نه خود بخود حل میشود نه غیب میشود و نه از میان می رود. به عقیده من قدم اول اینه که ما بپذیریم این مسئله رو داریم. بنظرم باید صریح و آشکار درباره این مساله فکر کرد ،حرف زد و در مقام چاره جویی برامد. باید بجای اینکه این مساله را امنیتی و غیرقابل طرح تلقی کنیم، درباره آن کنکاش کنیم. ما نباید انکار کنیم که مشکل داریم. البته برخی از همکاران خود من با رویکرد من مخالفند. آنان معتقدند اگر پیرامون مسئله قومیت بصورت علنی حرف بزنیم این باعث می شود قومیت ها جری تر شوند و آب به آسیاب دشمن داریم می ریزیم. قبح مسئله باصطلاح میریزد و آنها علنی و بی پرده آنوقت بیایند جلو. برخی اساتید مهم و مطرح علوم سیاسی ما مثل جناب دکتر عباس مصلی نژاد ، دکتر حمید احمدی ،دکتر ابراهیم متقی ، دکتر احمد نقیب زاده ، بخصوص استاد حمید احمدی و خیلی های دیگه این نظر را دارند که اصلا نباید در مورد مسائل قومیتی حرف زد. فکر می کنم خیلی از مسئولین هم چنین نظری دارند که حرف زدن پیرامون این موضوع باعث گسترده تر شدن آن می شود
ولی شما ظاهرا اینجوری فکر نمی کنید؟
من نه ظاهرا نه باطنا اینجوری فکر نمی کنم. عرض کردم ابعاد مسئله روز به روز دارد گسترده تر می شود.
راه حل چیست؟
بینید قبل از یافتن هر راه حلی، اول باید تکلیف این پرسش را مطرح کنیم که اگر یک اقلیت نخواهد با یک اکثریت زندگی کند و خواسته باشد مستقل باشد، این حق را دارد یا نه؟ من معتقدم هیچ گروهی را به زور نبایستی نگه داشت. چون آخرش جدا میشوند. اگر واقعا در یک رفراندم کاملا آزاد نصف بعلاوه یک آذریها بگویند ما نمی خواهیم جزء ایران باشیم ، به زور نمیشود انان را نگه داشت. استقلال حق هر بشری و حق هر قومی است. اما معتقدم استقلال یا جدایی نه شدنی است ، نه اکثریت قریب به اتفاق آذریها خواهان آن هستند و نه اساسا استقلال دردی و مشکلات آذریها را حل می کند. راه حل، دموکراسی واقعی است. اگر دموکراسی در ایران حاکم باشد، این مسائل بطور کلی حل می شوند. اگر یک آذربایجانی ببیند که به برابری اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی با دیگر اقوام رسیده است، دیگر احساس تبعیض نخواهد کرد. در دموکراسی واقعی، یک ترک به حقوق خود می رسد مثلا آنها زبان مادری خود آموزش می بینند بخشی از درآمد و مالیات آذربایجان را در آذربایجان خرج می شود، شورای محلی تشکیل می شود و تصمیمات اختصاصی آذربایجان در همان مجلس اتخاذ می شود. در این شرایط، هیچ آذربایجانی، سراغ استقلال نخواهد رفت. ممکن است شما از من بپرسید چرا اینقدر مطمئن هستم که دموکراسی حلال همه مشکلات و مسایل قومیتی و پاد زهر همه تلاش های جدایی طلبانه است؟ پاسخ من تجربه جوامع دیگر است. ما که فقط در ایران مسئله قومیت ها را نداریم. در بسیاری از کشورها مسئله اقوام و ملیت های مختلف وجود دارد اما هیچ بحران و مشکل ندارند. سوییس ، بلژیک ، هند ، کانادا ، انگلستان و خیلی کشورهای دیگر دارای اقلیت های قومی هستند. اما نه اقلیت هایشان میخواهند جداشوند ، نه خود مختاری می خواهند ، نه خود گردانی می خواهند ، نه استقلال میخواهند ، نه منطقه ای که اقلیت هایشان در آن مناطق زندگی میکنند نا امن است ونه هیچ مشکل دیگری دارند.
چرا؟
چون دموکراسی همه آن خواسته هایی را که دارند به آنها داده. اسکاتلندی ها یا ایرلندی ها از انگلستان جدا شوند که چه چیزی بدست آورند؟ سوییسی های فرانسوی تبار از اکثریت کشورسوییس جدا شوند که چه جیزی بدست آورند؟ فرانسوی های ایالت کبک کانادا از کانادا جدا شوند که چی بدست آورند؟ مسلمانان هند از هند جدا شوند که چی بدست آورند؟ کردهای عراق از عراق جدا شوند که چی بدست آورند؟ البته همواره یک اقلیت کوچک در همه اقلیت ها هست که بدلایل احساسی،شونیستی و آرمان گرایانه بخواهد که از اکثریت جدا شود و مستقل باشد. در همه آن مثال هایی که من برای شما آوردم در میان اقلیت هایشان یک در صد کوچکی خواهان استقلال و جدایی هستند. در اسکاتلند یک حزب ناسیونالیست اسکاتلندی فعالیت میکند و تعدادی هم نماینده دارد. در ایالت کبک کانادا شماری از فرانسوی تبارها خواهان جدا شدن از کانادا هستند. شماری از مسلمانان هند معتفدند علیه انان تبیعض در جامعه هند اعمال میشود و خواهان جدایی و خودمختاری هستند. در همین کردستان عراق برخی احزاب و چهره های کرد خواهان جدایی از عراق و تشکیل یک کشور مستقل کردستان هستند. اما اکثریت اسکاتلندی ها، فرانسوی های کبک ،کردهای عراق یا مسلمانان هند می خواهند جزء جامعه اکثریت باشند.
مساله همین نحوه تفسیر از دموکراسی است. به نظر می آید بسیاری از دموکراسی خواهان ایران، دموکراسی را برای گروه و قوم و نژاد خود می خواهند. نوعی دموکراسی که در اصل منجر به تحمیل اراده اکثریت به اقلیت میشود.
دموکراسی، دموکراسی است و انواع و اقسام ندارد. دموکراسی یعنی همان که در کانادا است، در هند است، در ژاپن است ، در انگلستان است یعنی حاکمیت قانون. من کی گفتم دموکراسی یعنی حاکمیت اکثریت؟ اتفاقا یکی از بزرگترین دغدغه های نظریه پردازان دموکراسی همین بحث است که چگونه میتوان حقوق اقلیت را از گزند تعرض اکثریت در نظام های دمکراتیک مصون داشت. من این بحث را مفصلا در کتاب "پنج گفتار پیرامون حکومت" مطرح کرده ام. این انتقاد که شما می فرمایید، بر جریان های دموکراسی خواهی در ایران وارد است. ما خیلی به این مسایل تا بحال نپرداخته ایم. ضمن آنکه عمر دموکراسی هم در جامعه ما هرگز خیلی زیاد نبوده. از سوی دیگر، اگر واقعا خواهان پیشرفت و توسعه کشور هستیم باید به این مسایل خیلی جدی بیاندیشیم. نمی شود با حذف صورت مساله ای به این مهمی، خیلی جدی مدعی مردم سالاری، توسعه و عدالت بود

۱۳۹۰ مهر ۱۶, شنبه

مروری کوتاه بر ناسیونالیسم افراطی ایرانی

امین جعفری

 

به وجود آمدن تفکر ناسیونالیسم افراطی ایرانی که اساس آن بر بنیان باستانگرایی بوده و متعلق به دوران تجددخواهی در ایران بود، سرآغاز ستم ملی بر علیه ملل ساکن ایران می باشد.
نظریه پردازان ناسیونالیست ایرانی با اتکاء بر تاریخ باستان و نژاد موهومی آریایی وتعریف فرهنگ و زبان ملت فارس به عنوان فرهنگ و زبان معیار، اقدام به نابودی هویت ملل بیگانه ترک و عرب (به زعم آنها) کردند.
«... نظریه پردازان این تفکر چنان به افراط گراییدند که سخن از "نژاد پاک آریایی" راندند و بر زبان و ادب پارسی به عنوان تنها ستون فرهنگ ایرانی تاکید گزاف ورزیدند. ... آنان حفظ و استمرار فرهنگ و میراث تمدنی ایران را در گرو التزام به اندیشه ای می انگاشتند که ارکان آن عبارتند از:
1. فرهنگ ایران باستان
2. نژاد آریا و زبان فارسی
3. حذف و استحاله فرهنگ های قومی و محلی
4. التزام به معیارهای فرهنگ و تمدن غربی
5. مقابله با اسلام [و گرایش به دین زرتشتی] » (گفتارهایی درباره زبان و هویت، به احتمام حسین گودرزی، نشر موسسه مطالعات ملی، ص 102)

در این رابطه دکتر کچویان معتقد است:
"هویت باستانی یا ناسیونالیستی که به غلط تا امروز مترادف هویت ملی ایرانی مطرح می شود. بر ساخته ای مفهومی از هویت ایرانی در دوره اول پیدایش مسئله هویت در ایران است. متجددین از همان آغاز با این مغالطه طرح خود را با عنوان طرح ملی و بومی جا می انداختند." (ص 88)

همچنین در رابطه با ستیزه جویی با سایر ایرانیان غیر فارس در گفتمان هویتی ناسیونالیستها دکتر کچویان معتقد است:
"... ریشه خصومتی تازه را با اعراب به عنوان «دیگری» جدید ایرانیان پی ریزی کردند که تا هم اکنون نیز بر بعضی ذهنیت ها یا سیاست ها حاکم است"(ص 90)

البته دکتر کچویان در اینجا از "دیگری" دگری که در گفتمان هویتی ناسیونالیستها وجود دارد نامی نبرده اند و آن "دیگری" ترکان ایران می باشند. چنانچه این مطلب به وضوح از سخنان آخوندزاده و محمود افشار مشخص می باشد:
« "خود" آن است که به زبان پارسی، یعنی زبان ملت ایران سخن گوید و «غیر» و «بیگانه» کسانی را در بر می گیرد که به لسان عرب و یا کلام ترکان گفت و گو می کنند.» (آخوند زاده) و بدین ترتیب ترکان و اعراب "دیگران" هستند که از دایره
ایرانیت بیرون رانده می شوند.» (تبارشناسی هویت جدید ایرانی، محمد علی اکبری، انتشارات علمی فرهنگی، ص 66)

«مطلب از دو حال خارج نيست يا اذربايجاني ايراني هست يا نيست اگر هست ترك نميتواند باشد ... »( محمود افشار، یگانگی ایرانیان و زبان فارسی، ماهنامه آینده شماره 2 سال چهارم ابان 1338)
و چنین نگرش هایی نسبت به ایرانیان غیر فارس بود که سبب ایجاد تفکرات استقلال خواهانه و ظهور شعور ملی در میان ملل ساکن ایران گردید.
«... شکل گیری جنگ های داخلی و اقدامات تجزیه طلبانه و تشدید مصائب گوناگون اجتماعی ... . ناسیونالیسم ایرانی پهلوی یا باستاگرایی آریایی حاصل چنین شرایطی است.» (تطورات گفتمان های هویتی ایران، دکتر حسین کچویان، نشر نی، چاپ سوم، ص 92)

اما ناسیونالیستهای افراطی ایران امروزه بدون هیچ توجهی به دلایل داخلی تفکرات استقلال خواهانه بدون تعقل صحیح در این رابطه، صرفا بر عوامل خارجی از قبیل حمایت های اسرائیل و آمریکا و یا ترکیه و آزربایجان! تاکید می کنند و هویت طلبان را متهم با همکاری سرویس های اطلاعاتی بیگانه می کنند.

در رابطه با عوامل موثر در به وجود آمدن تفکر باستانگرایی در ایران دکتر کچویان عقیده دارد:
" ... البته در شکل دهی به ایدئولوژی باستانگرایی، جریانها و گروه های مختلفی نیز به جز منورالفکرها نقش داشتند. زرتشتیان هند و مستشرقین از جهات متعددی از جمله تولید مواد اولیه فکر یا منابع نمادین لازم در این کار نقش اساسی به عهده داشتند."(ص 95)
همچنان که در این خصوص نقش استعمار و سازمان های یهود نیز اخیرا کم و بیش مشاهده شده است.
(اشاره به مقاله فارس نیوز در رابطه با جدید ساخت بودن پاسارگاد و نظرات ناصر پور پیرار در این رابطه. از زرتشتیان هند نیز می توان به اردشیر ریپورتر رئیس سازمان مخفی اطلاعات بریتانیا در ایران اشاره کرد)

۱۳۹۰ شهریور ۲۹, سه‌شنبه

مشکل زبان درایران



بمناسبت اول مهروبازگشائی مدارس
ماشااله رزمی
مقدمه
 
ازپنجم شهریورامسال آزربایجان برای نجات دریاچه اورمیه یکپارچه بپا خاسته است براستی نیز جلوگیری از خشک شدن کامل چشمه حیات آزربایجان عاجل ترین وظیفه همه ماست زیرا اگر این دریا باسیاستهای غیر انسانی جمهوری اسلامی ازبین برود زندگی درکویراورمیه غیرممکن خواهد شد وتمام آرزوها و ایده آل ها زیر میلیاردها تن نمک دفن خواهد گشت آنگاه شوق مبارزه برای تحصیل به زبان مادری وحق تعیین سرنوشت می تواند به یاس تبدیل شود بنابرین امروزوظبفه هرآزربایجانی است که با تمام قدرت وبا استفاده ازهرامکانی که دارد برای نجات دریاچه اورمیه تلاش کند ومطمئن باشد که اراده آزربایجان تاریک اندیشان رامجبور خواهد کرد که تاوان سیاست های غلط خودشانرا بپردازند .

آزربایجانی ها برای احقاق حقوق ملی خوددرعرصه های مختلف مبارزه می کنند وامروزضروری است که بدون تعطیل کردن مبارزات روزمره درعرصه های ادبیات ، فرهنگ ، زبان مادری ، حفظ میراث های تاریخی و ... این مبارزات را با مبارزه برای نجات دریاچه اورمیه پیوند بزنند ، شعرو آواز و سرود برای دریا بسازند و مدارس و دانشگاههارا به محل تبلیغ ومراکزدفاع ازدریاچه اورمیه تبدیل کنند بازگشائی مدارس ودانشگاهها فرصتی است تامبارزه برای زبان مادری با مبارزه برای نجات دریاچه اورمیه یکی شود وبا تبدیل صداها به فریاد دسته جمعی حکومت مرکزی را به توقف سیاستهای ویرانگرش وادار سازد .با این امید سال تحصیلی جدید را آغازمی کنیم .



هویت فرهنگی



سرزمینی که امروزایران نامیده می شود درطول تاریخ همواره محل تلاقی فرهنگ ها وزبان ها بوده است .اقوام و ملل بسیاری ازهر طرف باین منطقه جغرافیائی آمده درآنجا ساکن شده ویاازآن گذرکرده اند .اقوام آریائی ازشمال ، یونانیان ازغرب ، اعراب ازجنوب وترکان ازشرق ودیگران از زوایای مختلف به ایران آمده ، از آن گذر کرده و یا ساکن شده اند وزبان وفرهنگ و دین خودرا رواج داده اند و به غیرازملیت بلوچ که در طول تاریخ بومی اصیل منطقه بلوچستان بوده وپروتوترک ها که درشمالغرب ساکن بوده اند بقیه همه از جمله فارس ها بعدابتدریج آمده و درفلات ایران واطراف آن ساکن شده اندوازاین لحاظ هیچیک بردیگری امتیازخاصی ندارند وبهمین جهت ایران امروز کشوری است کثیرالمله وچندزبانی وچند مذهبی اما چون طی صد سال گذشته ایرانیان راازنژادآریائی( کذا فی الاصل) وزبان ایرانیان را فارسی معرفی کرده اند لذا درجامعه چند فرهنگی ایران مشکل هویتی بوجود آمده است زیرا ملیت وزبان عناصراصلی هویت انسان ها می باشد و با این تعریف ترک ها ، کرد ها ،عرب ها ، بلوچ ها و ترکمن ها و دیگر ساکنان ایران که زبان و ملیت یعنی هویت شان غیرازفارس هاست درتعریف رسمی دولتی جا نمی گیرند حال اگر تعریف چند ملیتی وچند فرهنگی بودن ایران درقوانین کشوری رسمیت یابدراه برای حل مشکل هویتی بازمیشود وگام اول برای حل مشکل هویتی نیزبرسمیت شناختن زبان تمام ملیت های ساکن درایران است .



نظر باینکه هویت رسمی فعلی بعد ازتشکیل دولت – ملت درایران از روی اعلامیه چهارده ماده ای وودرو ویلسون رئیس جمهور آمریکا درسال 1925 جعل وازطریق کتابهای درسی آموزش داده شده است لذا برای کسانی که ملیت فارس دارند ونیز عده ای که درفرهنگ فارسی آسیمیله شده اند این تعریف صحیح وطبیعی تلقی می شود وغیرازآن مردود آما برای غیر فارس ها این تعریف نفی هویت واقعی آنهااست لذا این ادعا که هرملتی به ایران آمده در فرهنگ ایرانی حل شده است، یک دروغ بزرگ وانکار واقعیت های موجود است .



هویت می تواند تغییر کند چنانکه کسانی که آسیمیله می شوند هویتشان عوض میشود گاهی نیزحکومتهای توتالیتر و ایدئولوژیک می کوشند هویت دلخواه خودشانرا به مردم تحمیل بکنند که اغلب نا کارآمد ومساله ساز است بعنوان مثال یک هویت رسمی برپایه زبان فارسی وایدئولوژی پان ایرانیسم بعدازمشروطیت درایران ساخته شده بود هرچند که این هویت رسمی برای اکثریت جامعه قابل قبول نبود امابهرحال رسمیت داشت باروی کارآمدن حکومت اسلامی روحانیون کلیت آن هویت را نفی کردند وکوشیدند هویت اسلام شیعی آنهم از نوع ولایت فقیهی را جایگزین آن بکنند ولی شکست خوردند وجامعه دچار بحران چند گانگی هویت شد یعنی هویتی نفی شد بدون اینکه هویت جدید جایگزین آن شود و همین بحران زمینه رشد انواع هویت های ملیتی وبومی را که قبلا سرکوب شده بودند فراهم کردواکنون اکثریت کسانی که در جمهوری اسلامی زندگی می کنند هویت های چندگانه دارند .



ایرانی مساوی فارس



یکی ازمشکلات هویتی اینست که ایرانی معادل فارس گرفته میشوددرکتابهای درسی شعرائی چون رودکی سمرقندی ، ناصر خسرو قبادیانی ، امیرخسرو دهلوی ،اقبال لاهوری ، جلال الدین رومی ونظامی گنجوی و بسیاری دیگر بخاطر آنکه بزبان فارسی شعرسروده اند شعرای ایرانی معرفی می شوند درحالیکه هیچیک ازآنان ایرانی نیستند بهمین خاطر مقامات افغانی وتاجیک می گویند که ایرانی ها مفاخر ادبی وعلمی ماراسرقت می کنند. هیچ یک ازشعرائی که دربالا نام برده شدند دردنیاایرانی شناخته نمیشوندزیراکشوری که امروزایران نامیده میشود قرن هاابعاد مختلف ونام های گوناگون داشته گاهی امپراطوری وگاهی ملوک الطوایفی با نام های محلی و گاهی نیز مانند دوره سلسله زند یه به چند استان از جمله فارس واصفهان وکرمان محدود شده است . نه طغرل سلجوقی ، نه محمود غزنوی ونه حتی تیمورلنگ خودرا ایرانی نمی دانستند چه رسد به کورش وداریوش که در دوره آنها مفهوم مملکت هنوز شکل نگرفته بود بلکه ایران فعلی یکی ازمناطق متصرفه آنان بود وتنها بعدازبقدرت رسیدن سلسله صفویه بود که ایران بعنوان وطن شیعه ها تثبیت شد وباحفظ مختاریت تمام ایالات و ولایات بنام رسمی « ممالک فسیح المسالک ایران» شناخته شداین عنوان بعدازصفویه متداول شده ازجمله محمد رضا نصیری طوسی منشی دربارشاه طهماسب اول که کامل ترین لغتنامه ترکی بفارسی زمان صفویه را تالیف کرده درمقدمه کتاب خود ازاصطلاح«ممالک فسیح المسالک ایران»استفاده کرده است . با توجه باینکه نامبرده منشی رسمی حکومت بوده لذا اصطلاحاتی که بکار برده نمیتواندجنبه رسمی نداشته باشد .

دراین جغرافیا ودراین موزائیک الوان همواره ملیت ها باهویت ملی خودشان زندگی کرده اند وتاهمین اواخریعنی دوره قاجاریه نیز« ممالک محروسه ایران» نام رسمی بود و زبان وهویت ملیت های مختلف ازدید حکومت مرکزی رسمیت داشت.



ترک زبان ، عرب زبان



هنگامی که ایرانی معادل فارس فرض می شود بدنبالش می کوشند ثابت بکنند که:

« زبان اولیه همه ایرانیان امروزی فارسی یا پهلوی قدیم بوده است وبا حمله اعراب زبان خوزستانی ها بزورعربی شده است و با حمله مغول زبان آزربایجانی ها بزورترکی شده است ،همه ساکنان ایران همیشه ایرانی بوده اند و زبانشان فارسی وچون بزورزبان دیگری قبول کرده اند لذاایرانیان ترک زبان ، ایرانیان عرب زبان و... داریم نه ترک وعرب و غیره »

در مورد ترک ها ادعا آنقدر ناشیانه بوده که خوداحمد کسروی که مرجع پان فارسیست ها در مساله زبان است به کسانی که می گویند مغول ها آزربایجانی هارا ترک کرده اند جواب داده وگفته اگرمغول ها میخواستند بزورزبان مردم راعوض بکنند زبان خودشان را تحمیل می کردند نه زبان ترکی را زیرا ترکی ومغولی دوزبان مختلف هستنداما کسانی که تعصب شدید ایرانی گری دارند وقتی حقوق زبانی ملیت های غیرفارس مطرح می شود بدون کوچکترین اطلاع از زبان وفرهنگ غیرفارس هابخودشان اجازه میدهند که بعنوان ترک شناس وعرب شناس اظهارنظربکنند وچون قدرت سیاسی حکومت مرکزی وزبان رسمی پشت سرآنهاست دیگراحتیاجی به استدلال منطقی ندارند .آنها بظاهراز برادران ترک وعرب حرف می زنند ولی بدترین تهمت ها را آشکار ونهان به آنان نسبت می دهند که این مساله نیزنوعی جنگ روانی است.



زبان های رایج درایران



زبان شناسان و محققین زبان های بومی اعلام کرده اند که درحال حاضر 74 زبان رایج درایران وجود دارد که درپنج دسته تقسیم بندی می شوند





دسته اول شامل 28 گروه زبانی است که 11گروه آن متعلق به زبان ملیت های ساکن درایران میباشند که عبارتند از فارسی ، ترکی آزربایجانی ، کردی ، عربی ، بلوچی ، ترکمنی ، گیلکی ، مازندرانی ، لکی ، لری و لاری .



این ملیت ها درطول تاریخ بطورطبیعی به زبان مادری خود حرف زده واز فرهنگ ملی خود دفاع کرده اند . مشکل از زمانی شروع شد که با رایج شدن سیستم آموزشی جدید وتاسیس مدارس عمومی ، زبان فارسی طبق قانون زبان رسمی شد وآموزش عمومی تنها به این زبان منحصر گردید وتدریس زبانهای دیگردرمدارس ممنوع شد واین در حالی است که قبل ازآن درمکتب خانه ها، عربی وفارسی را همزمان آموزش می دادند و برای اولین بار نیز مدارس جدید در اواخرقرن نوزدهم درتبریز به زبان ترکی آزربایجانی تاسیس شد وبعدا درسراسرایران بزبان فارسی گسترش یافت .



السنه ثلاثه اسلامی



از قرن دهم میلادی به بعد سه زبان بموازات هم درشرق دنیای اسلام رایج بوده اند یعنی عربی بعنوان زبان علم و دین وفلسفه زبان اول بوده دوم زبان فارسی بعنوان زبان شعر ودیوان محاسبات بکار می رفته وسوم زبان ترکی بعنوان زبان درباروقشون عمومیت داشته است وطی بیش ازهزارسال حکومت ترکان درایران همواره ازجایگاه مهمی برخوردار بوده . اهل علم وسیاستمداران هرسه زبان را بلد بوده اند وبسیاری ازآنان به هر سه زبان اثرازخود بیادگار گذاشته اند این سه زبان « السنه ثلاثه اسلامی» نامیده می شدند وگفته می شد که : لفظ ، لفظ عرب است ، فارسی شکر است ، ترکی هنراست .محمود کاشغری در قرن یازدهم میلادی درکتاب«لغات الترک» ترکی رازبان مسلمانان می داند.

ایجاد حکومت متمرکز درسال 1925 این هارمونی هزار ساله رابرهم زد وبا رسمی واجباری کردن زبان فارسی عملا بقیه زبان ها را درتقابل با زبان فارسی قرار داد وبا ایجاد دشمنی بین زبان فارسی و زبان های غیر فارسی ضربه تاریخی بزرگی نیز به اعتبارزبان فارسی زد زیرا قبل ازآن فارسی بعنوان زبان شعرو دیوان مورد قبول افراد با سواد بود درحالیکه بعداز رسمی شدن به زبان رقیب تبدیل گردید . کسانی که بعد از رسمی شدن زبان فارسی کوشیده اند لغات عربی و ترکی راز زبان فارسی حذف بکنند شکست خورده اند زیرا بقول ایرج میرزا در این زبان : « آن کسانی که خدای ادبند – ریزه خوار کلمات عربند»

محدودیت های زبان فارسی که ازجمله زبانهای ترکیبی است باعث می شود به زبان علم ، فلسفه و صنعت تبدیل نشود بهمین جهت بعضی ازجامعه شناسان زبان فارسی رایکی ازعوامل عقب ماندگی ایران از قافله تمدن ومدرنیته میدانند . یکی از نمونه های عدم پویائی زبان فارسی شاهنامه فردوسی است که بعدازهزارسال هیچ تغییری نکرده است واین درحالی است که زبان های دیگرتکامل یافته اند زبان های اروپائی قبل ازرنسانس برای اروپائیان امروزمفهوم نمیباشد وکتابهای قبل ازرنسانس بزبان امروزی ترجمه می شوند .



آسیمیلاسیون



سیاست همسان سازی ملیت های ایرانی بعدازجنگ اول جهانی وبا تاسیس حکومت متمرکزودولت– ملت برمحورملیت فارس شروع شدوچون با واقعیت های فرهنگی وتاریخی ملیت های ایران همخوان نبود بدینجهت با مقاومت شدید غیر فارس هاروبروگردیدوهمه این مخالفت هانیز تحت عنوان مبارزه باخان خانی با توسل به نیروی نظامی سرکوب شدند . شیخ محمد خیابانی درآزربایجان، میرزاکوچک خان درگیلان،کلنل محمد تقی خان پسیان درخراسان وشیخ خزعل در خوزستان همه درد ملی وفرهنگی داشتند ومیخواستند درکادر«انجمن های ایالتی وولایتی» که جوهرفداکاریهای مبارزان مشروطه بود ازهویت فرهنگی خود دفاع بکنند ولی بعنوان یاغی ودشمن ایران از میان برداشته شدند .



کسانی که تاریخ معاصر را بدقت مطالعه کرده اند خوب می دانندکه درآن زمان سیاستهای استعماری طراح اصلی این سرکوبی ها بودوباشعار دولت سازی وملت سازی دنبال می شد . درایران برخلاف اروپا اول دولت را ساختند وبعدا ملت را در قالب آن گنجاندند واجازه ندادند بشیوه دموکراتیک ملت ها دولت های خود را بسازند وبهمین جهت در طول قرن بیستم ملیت های غیرفارس که عموما درنزدیکی مرزها ساکن می باشند بخاطر وجود دیکتاتوری فرهنگی در کشورهمواره باحکومت مرکزی مشکل فرهنگی داشته اند وفاصله مرکزوپیرامون هرروز بیشتروبیشترگشته وگاها به نیروی گریزازمرکزتبدیل شده است بطوری که بعدازیک قرن جنگ وسرکوبی نه تنها زبانهای غیرفارس ازبین نرفته اند بلکه درآغاز قرن بیست ویکم علیرغم فشاروممنوعیت شاهد نوزائی این زبان ها هستیم باین علت ساده که هر یک ازملیت های غیر فارس ساکن ایران همزبانان وهمدینان دیگری درآنسوی مرزهای ایران دارند که یا دارای استقلال و یاخودمختاری کامل هستند وبزبان مادری خودشان مدرسه دارند ودررشد وشکوفائی زبان مادری خود کوشا میباشند وامروز دردوران گردش آزاد اطلاعات وانقلاب انفورماتیک ، کتاب ، نشریات و برنامه های رادیو وتلویزیون وحتی تلفن های موبایل آنها مورد استفاده همزبانانشان درایران نیزهست وهیچگونه سانسورومرزکشی سیاسی قادربه جلوگیری ازتبادل فرهنگی آنان نیست زیرا مرز فرهنگی بین آنان وجود ندارد.



ممنوع بودن نام های محلی



در دنیائی که بیک دهکده تبدیل شده جمهوری اسلامی با نگاه امنیتی به مسائل ملی همچنان به ایجاد بحران فرهنگی مشغول است و هرازچندی مناطق غیرفارس نشین شاهد دستورالعمل های دولت برای تغییراسامی محل کارومغازه ها می شوند چون مردم غیر فارس حق ندارند اسامی بزبان ملی خود برای مغازه یا شرکت تجاری و یا مقالات تحقیقی خود انتخاب بکنند ویایک نفرغیرفارس حق ندارد نام مورد علاقه خود را برای فرزندش انتخاب کند وانتخاب نام غیر فارسی برای نوزادان ممنوع میباشد وباین ترتیب درهمه عرصه هاحق شهروندی اتباع کشور نقض می گردد و مساله زبان درایران به یک مساله سیاسی تبدیل می شود .تغییرنام های جغرافیائی نیز نوعی فرهنگ زدائی محسوب میشود . ازدوره رضا شاه به بعدسازمان نقشه برداری کشور وجغرافیای ارتش نام های محلی رابه نام های نا مانوس فارسی تبدیل کرده و این روند همچنان ادامه دارد بطوری که اکنون برای شناسائی این نقاط باید نام قدیمی را نیز ذکر کرد .



حکومت متمرکز



مشکل اساسی جامعه ایران که نفی هویت غیر فارس ها می باشد با ایجاد حکومت متمرکز بوجود آمده است ملیت ها با زبان های مادری خود همواره وجود داشته اند و وجود دارند و آنچه که مشکل ایجاد کرده نفی این واقعیت های موجود بوده است .حکومت متمرکز گهواره پرورش استبداد ودیکتاتوری است بویژه که این حکومت متمرکز تئوکراتیک باشد و بخواهد همه را بزور به بهشت هدایت کند در نتیجه مملکت را به جهنم تبدیل می کند .میخواهد قادرمطلق باشد وهمه چیزراازمرکز رهبری بکند و غیر مرکز نشینان را دارای صلاحیت دراداره امورخویش نمی داند ونهایتاحکومتی بوجود می آورد که به دیکتاتوری مطلق تبدیل می شودو عمده ترین کارش بجای سازندگی ، سرکوبی دائمی می گردد . البته درآمد نفت به بقاء واستمراراین دیکتاتوری برای مدتی کمک می کند ولی درعین حال مانع بهره گیری ازهمه استعداد ها وتوانائی های همه مردم کشور می شود ودرنهایت باعث عقب ماندگی ازقافله تمدن می گردد . ایران امروز یک میلیون وششصد وچهل وهشت کیلومتر مربع مساحت دارد و از مرز بازرگان تا چاه بهار چند هزار کیلومتر راه هست با اقلیم ها وفصل های متفاوت چگونه ممکن است مساحت باین بزرگی رااز مرکز واحد در تمام عرصه ها اداره کرد ؟ وقتیکه وزارت آموزش و پروش بخشنامه می دهد که بخاری مدارس روشن شود ، دربندرعباس تابستان ، درتهران پائیز ودرتبریز زمستان است .چنین است که وقتی یک نفررفسنجانی تصمیم می گیرددرآزربایجان سد ساخته شود عملا دستور خشکاندن دریاچه اورمیه را صادر می کند .



قانون اساسی جمهوری اسلامی



اصل پانزدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی میگوید «زبان وخط رسمی ومشترک مردم ایران فارسی است اسناد و مکاتبات ومتون رسمی وکتب درسی باید به این زبان باشد ولی استفاده از زبان های محلی وقومی درمطبوعات و رسانه های گروهی وتدریس ادبیات آنها درمدارس درکنارزبان فارسی آزاد است»



هرچند که این ماده قانونی نسبت به حقوقی که منشور جهانی حقوق بشروحقوق زبانی وحقوق ملی برای ملیت ها قائل است ناقص و ناکافی می باشد ولی طی 32 دوسال گذشته حتی این ماده قانونی نیم بند نیزاجرانشده است کلیات قانون اساسی جمهوری اسلامی تناقضات زیاد دارد امااجرانکردن یکی از مواد معروف آن که اکثریت خواهان اجرای آن هستند فقط می تواند بیانگر مخالفت مسئولین حکومتی با قانون و قانون گرائی باشد . تعداد زیادی ازفعالین فرهنگی ملیت های غیر فارس که طی سه دهه گذشته خواهان اجرای اصل پانزدهم قانون اساسی بودند باتهام تجزیه طلبی بازداشت وبه زندانهای طولانی محکوم شده اند وناشرین کتاب ونشریات غیرفارسی بدون استثناء زندانی ویا تبعید شده اند.جمهوری اسلامی که امضاء کننده مصوبات سازمان ملل ویونسکو می باشد تمام مصوبات این نهاد های بین المللی را که در رابطه با فرهنگ وزبان ملیت ها و اقلیت های زبانی بوده زیر پا گذاشته است ازجمله آنها مصوبه وزرای فرهنگ کشورهای عضو یونسکو درسال 2001 می باشد .

بعدازواقعه یازده سپتامبر نیویورک ،یونسکو بیانیه ای راتصویب کردبا تاکید براین نکته که برای جلوگیری ازجنگ فرهنگها همه کشورهای عضو باید به حفظ وبالندگی همه زبانها وفرهنگها همت بگمارند و همزیستی فرهنگها را تقویت کنند زیرا صلح وامنیت جهانی درگرو آشتی فرهنگهاست.





پان ایرانیسم



درآغازرسمی شدن زبان فارسی درزمان رضا شاه افراط کاری های زیادی ازطرف حکومت مرکزی ونیز روشنفکران پان ایرانیست که اغلب خودشان نیز فارس نبودند برای سرکوبی زبان های غیرفارس انجام گرفته است آنان مساله دولت – ملت را بطورمکانیکی می فهمیدند وبا شعاریک دولت ، یک ملت، یک زیان درجامعه چند فرهنگی حقوق ملی ایرانیان غیر فارس را زیرپا می گذاشتند و رواج مدرنیته رااز طریق آسیمیلاسیون ویک رنگ کردن انسان ها عملی میدانستند اکثردولتمردان این دوره تحصیل کرده آلمان بودند وبا ذهنیت متداول آنروز آلمان تربیت شده بودند که بشدت رنگ نژادی داشت . یکی ازتئوریسین های آن دوره یعنی محمودافشاریزدی مبتکر ومروج واژه « پان ایرانیسم» که خودازایل ترک افشار می باشد درروزنامه آینده می نوشت که « آثار ترک از تاریخ ایران باید پاک شود» ویا عارف قزوینی که ادعا می کند « من زمانی در باره ملت شعرگفته ام که سه چارک مردم معنی ملت را نمی دانستند » درباره زبان ترکی شعر می سرود که :





علاج کاراین زبان ازقفا کشیدن است

دواسبه رفته ازارس به آنطرف جهیدن است



با تشکیل دولت – ملت درسال 1925 وانتخاب زبان فارسی با لهجه تهرانی بعنوان زبان رسمی آن دولت لازم بود ایدئولوژی رسمی این دولت نیزساخته شود که بدون ذکر نام و تصویب قانون« پان ایرانیسم» ایدئولوژی دولت جدید انتخاب شد وچون این دولت جایگزین یک دولت ترکی یعنی حکومت قاجارها می شدوهمچنین بتوصیه قدرت استعماری آنزمان خود راادامه دولتهای فارس زبان قبل ازاسلام می دانست لذا ترک ستیزی وعرب ستیزی ازابتدا پایه های اصلی ایدئولوژی پان ایرانیسم گردید وازطریق کتابهای درسی بطور رسمی درمدارس آموزش داده شد که شعر معروف فردوسی ازجمله آن آموزش ها می باشد که نگران از بین رفتن فارسی سره است :



زدهقان واز ترک وازتازیان

زبانی پدید آید اندر میان

نه دهقان نه ترک ونه تازی بود

سخن ها به گفتار بازی بود.



پرشیا وایران



درطول تاریخ کشوری که امروز ایران نامیده میشود در دوره هرحکومتی بنام کشورهمان حکومت شناخته میشد مانند کشورغزنویان ، کشورسلجوقیان وکشورخوارزمشاهیان و نام ایران و توران تنها درافسانه های شاهنامه ذکرمیگردید وتا قبل ازجنگ دوم جهانی ملل اروپائی نیزبااستناد به تاریخ نویسان یونانی ایران رابنام پرشیامیشناختندکه آنهم یادگار جنگ های قدیم یونانیان باپارس ها بود تااینکه درسال 1936 به پیشنهاد سفیررضا شاه دربرلین عنوان «ایران» در روابط بین المللی جایگزین پرشیا گردید واین ازنظرغیرفارس ها تلاشی برای استتارحکومت فارس ها برایران بود و میخواستند بگویند که قومی بنام قوم فارس درایران وجودندارد وحکومت نمیکند وفارسی زبان همه ایرانیان است. درهمین زمان یکی ازمقالات غیرتحقیقی احمد کسروی زیرعنوان«آزری زبان باستانی آزربایجان» وسیله تبلیغاتی پان ایرانیستها شد تا بااستناد به آن بگویند که ترکی زبان تحمیلی به مردم آزربایجان است وزبان آنان آزری است که یکی ازلهجه های زبان پهلوی میباشدواین درحالی است که کسروی درهمان زمان با نوشتن یک مقاله بزبان عربی درروزنامه « العرفان» چاپ سوریه تحت عنوان « اللغته ترکیه فی ایران» کوشیده است برتری زبان ترکی به زبان فارسی را بویژه از نظر زیادی افعال وکامل بودن دستور زبان ثابت کند .

تلاش کسانی که بهرنحوی می خواستند ثابت بکنند که زبان آزربایجانی ها فارسی بوده وبعداتغییر کرده و ترکی شده است اگر توانست عده ای راآسیمیله بکند درعوض عده زیاد تری را ناراضی کردونتیجه این شده است که نفی هویت غیرفارس هاوتضاد بین مرکزوپیرامون درحال حاضر به مشکل اساسی جامعه ایران تبدیل شده است .



قوم نامیدن ملیت ها



در قانون اساسی جمهوری اسلامی ، ملیت های ایران بنام اقوام قید شده اند واین مساله فرصتی بدست عده ای داده است تا خودشان راملت وبقیه ساکنان ایران را قوم بنامند . دراینجا بحث و دعوای لغوی وجود ندارد بلکه بحث حقوقی است . اگر قرار است یازده ملیت موجود درایران قوم نامیده شوند همه ازجمله فارس ها نیز باید بنام قوم فارس نامیده شوند ولی اگرقرار است فارس ها ملت وبقیه قوم نامیده شوند دیگر نباید ازبرابری وبرادری صحبت بمیان آید چون در اینصورت رابطه ها برابر نیستند .ازطرف دیگراطلاق قوم به ملیت های غیرفارس درایران یک توهین آشکار به آنان است قوم به مجموعه ای از طوایف اطلاق می شود که رابطه خونی وفامیلی دارند درکجای دنیا قوم سی میلیون نفری نظیرآزربایجانی هاوجود دارد درثانی هشتاددرصد ساکنان ایران امروزدرشهرها زندگی میکنند کدام قوم درتاریخ شهر نشین بوده وفرهنگ شهری داشته است؟چگونه است که 9 میلیون نفرآزربایجانی درشمال رودخانه ارس ملت نامیده میشوند ولی سی میلیون نفرازهمین انسان ها با زبان ، فرهنگ، دین و تاریخ یکسان صرفا بخاطراینکه درچارچوب ایران قرار دارند قوم نامیده می شوند ؟

اصطلاح قوم را عده ای باین خاطر قبول دارند که با ملت ایران تناقض پیدا نکند درحالیکه ایران نام کشور است و نه نام ملت اما عده ای دیگرآگاهانه این لغت توهین آمیز را بکار می برند زیرا می دانند اگرغیر فارس ها را ملت بنامند مجبودند طبق قوانین بین المللی « حق تعیین سرنوشت ملت ها بدست خودشان» رابپذیرند وچون نمی خواهند حق تعیین سرنوشت ملتها را برسمیت بشناسند لذاآشکارا با مصوبات سازمان ملل متحد مخالفت میکنند.

این بحث یعنی برسمیت شناختن قوانین بین المللی آنقدر مهم است که درگروه« اتحاد جمهوریخواهان » باعث انشقاق گردید ویکی ازرهبران اصلی واولیه این گروه چون مشاهده کرد که اکثریت هیئت اجرائیه مصوبات سازمان ملل و اتحادیه اروپا درباره حقوق زبانی را قبول ندارند ازآنها جدا شد .



نژادپرستی واستعمارداخلی



دولت ، گروههای سیاسی وروشنفکران فارس همگی درحرف قبول دارند که غیرفارس ها حق دارند بزبان مادری خود آموزش ببینند وفرهنگ ملی خودراحفظ کننداما وقتی پای عمل بمیان می آید هرکدام باعنوان کردن استدلال های غیر مستدل واینکه وحدت ملی به خطر می افتد ویا کشورتجزیه می شود وخارجی ها بهره برداری می کنند وغیره با آزادی زبان غیرفارس ها مخالفت می کنند وتمام مصوبات سازمان ملل ویونسکورازیرپا می گذارند . دراین استدلال ها زبان مشترک بازبان رسمی مخلوط می گرددروشنفکران فارس که بایدوجدان آگاه جامعه باشند دراین عرصه هاازدیدگاههای نژادپرستانه دفاع می کنند ومتاسفانه بعضی از آنان تاحد عاملان فرهنگی دیکتاتوری حاکم تنزل می یابند . آنچه که بنام ناسیونالیسم ایرانی دردوره رضاشاه ساخته شده بشدت متاثرازناسیونال سوسیالیسم آلمان بوده درآنزمان بخاطر نقش منفی که روسیه تزاری وبعدااتحاد شوروی و امپراطوری انگلیس درایران بازی میکردند اکثر روشنفکران ایران به آلمان تمایل داشتند(دشمن دشمن من دوست من است)وتحت تاثیرفرهنگ آنروزی آلمان بودندبدینجهت ناسیونالیسم ایرانی ازابتدابا تفکرات نژاد پرستانه شکل گرفته است .استعمار داخلی و برترانگاشتن فرزندان کورش به سایرملت ها وملیت ها نتیجه وبازتاب همان تفکر نژادپرستانه می باشندآلمان بعد ازجنگ دوم ناسیونال سوسیالیسم را طرد کردولی بازتاب آن تئوری نژادی همچنان درایران کاربرد دارد.

تهران به بهای خرابی ایالات به مرکز فعالیت های اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی تبدیل شده و با عقب نگاهداشتن پیرامون ازمرکزنوعی استعمار داخلی بوجود آورده است . پیرامون تامین کننده مواد اولیه و نیروی کار ارزان و در عین حال مصرف کننده کالاهای تولید شده درمرکزاست وچنین است که تضاد مرکزبا پیرامون هر روزبیشتر می شود .



زبان مشترک وزبان رسمی



در یک کشورچند ملیتی وچند فرهنگی احتیاج به زبان مشترک وجود دارد که اتباع کشوربتوانند با همدیگر ارتباط برقراربکنند دراصل پانزدهم قانون اساسی نیز زبان رسمی و مشترک با هم قید شده است اما وقتی یکی از زبان ها رسمی اعلام می گردد بمعنی آنست که سایرزبان ها غیررسمی وغیرقانونی هستند درصورتی که در کشورهای چند ملیتی ضروری است که چند زبان رسمی وجود داشته باشد مانند سوئیس ویا راه دور نرویم درافغانستان زبان دری وپشتون هردورسمی هستند ویا درعراق زبان عربی وکردی هردو رسمی میباشند واخیرا نیزدرمراکش زبان آمازیق که زبان بربرهای آن کشوراست درکنارزبان عربی رسمی شده است وبتدریج سایرکشورهای منطقه نیزمشکلات فرهنگی وسیاسی خود رابارسمیت دادن به زبان های موجود دردرون مرزهایشان حل می کنند .

درعراق وافغانستان با دخالت نیروهای خارجی مشکل زبان حل شد وچندزبانی رایج گشت ولی درمراکش با رفراندوم دموکراتیک این مشکل را حل کردند . یعنی برای حل مساله ملی درعصر حاضر دو راه وجود دارد یا حکومت خواست مردم را می پذیرد و زبان ملیت ها رسمی می شود و یا کار به جنگ و دخالت خارجی می کشد و عاقلانه ترین راه نیز برقراری رفراندوم ورسمی کردن زبان ملت های موجوداست یعنی یک زبان مشترک برای ارتباط گیری باشد و سایر زبان ها درمناطقی که مردم به آن زبان حرف می زنند زبان های رسمی شناخته شوند .



امنیتی کردن فرهنگ



تا زمانی که نگاه امنیتی به فرهنگ و زبان ملیت های غیر فارس وجود دارد ،اختلافات فرهنگی روز بروز تشدید شده به اختلافات سیاسی تبدیل خواهند شدوپیوندهای تاریخی بین ساکنان ایران تضعیف خواهد گشت ونیروی گریزاز مرکز راتقویت خواهد نمود طبق اعتراف مسئولین هم اکنون مدیریت مناطق غیر فارس بانهادهای امنیتی جمهوری اسلامی است و وزارت اطلاعات واطلاعات سپاه پاسداران اختیارات کامل دراین مناطق دارند بزبان دیگر درمناطق غیرفارس نوعی حکومت نظامی حاکم است واین بمعنی نگهداری غیر فارس ها زیرسرنیزه میباشد وهرگونه خواست دموکراتیک و حقوق انسانی وحتی درخواست نان وکار نیزباتهام تجزیه طلبی بشدت سرکوب می شود وروشن است که این سیاست نمی تواند برای همیشه دوام داشته باشد .طی سی ودو سال گذشته گسل بین مرکز وپیرامون بقدری عمیق شده که اگر همینطور ادامه یابد بعد ازچند سال دیگر قابل ترمیم نخواهد بود .



برای حل این مشکلات عا قلانه ترین راه اینست که ازتجربیات دیگران درس گرفته شودازجمله کشور های اروپائی که توانسته اند این مسائل رااز راههای دموکراتیک حل کنند میتوانند الگو واقع شوند مثلا شرایط اسپانیا خیلی به شرایط چند فرهنگی ایران شباهت دارد باسک ها ، کاتالان ها و گالیسی ها وغیره توانسته اند هویت فرهنگی خودرا حفظ کنند و زبان هرکدامشان درمنطقه خودشان رسمی شده است ومصوبات پارلمان اروپا نیزبهترین راهنما برای حل مشکلات فرهنگی درکشورهای چندزبانی وچندملیتی نظیرایران است. حل مساله ملی دریک کشورنمیتواند به استقراردموکراسی درآن کشورموکول گردد زیرا حقوق ملی جزو مقوله رهائی (امانسیپاسیون)نظیراستعمارزدائی ولغو بردگی می باشد و مقدم بردموکراسی است. دموکراسی برای زندگی مدرن امری است ضروری ولی به تنهائی نمی تواندمساله ملی را حل کندچنانکه نتوانسته است درانگستان وفرانسه حل کند درحالی که این کشورها بنیانگذاران سیستم دموکراسی امروزی در دنیا بوده اند.



افسانه درقدرت بودن آزربایجانی ها



هنگامیکه آزربایجانی ها به تبعیضات زبانی ، فرهنگی ، اقتصادی و سیاسی اعتراض می کنند بلا فاصله چند استدلال بی پایه از طرف پان ایرانیست ها ارائه می شود از جمله اینکه گویا اقتصاد ایران در دست آزربایجانی هاست و یا رهبر مملکت یک آزربایجانی است وازاین قبیل جعلیات.

در جواب اینان باید گفت که در دوره مشروطه چنین بود ولی اکنون کاملا برعکس است آذربایجانی ها در بازار عمدتا فرش فروش بودند وامروز فرش فروش یک تاجر خرده پا محسوب می شود . در حال حاضراقتصاد ایران دردست کسانی است که ناوگان دریائی وهوائی دارند ، مالک کمپانی های تولید اتومبیل وشرکت های سدسازی هستند امروزه صاحب یک شرکت تلفن موبایل باندازه تمام فرش فروشان بازار سرمایه دارد سازندگان آسمانخراش ها و دارندگان شرکت های نفتی وتصفیه خانه ها و کسانی که در اقصی نقاط جهان به اتوبان سازی می پردازند بجای خودهیچ یک از اقازاده ها آزربایجانی نیستند .طبقه تازه بدوران رسیده اصلا درنظر گفته نمی شود که بنام اسلام وجمهوری اسلامی ثروت کشور را بین خودشان تقسیم کرده اند .آزربایجان طی سی ودو سال گذشته ازمقام سوم دراقتصاد کشور به مقام هفدهم سقوط کرده است و علت اصلی نارضایتی ها را باید در همینجا جستجو کرد .

آزربایجانی بودن علی خامنه ای هم باندازه عرب بودن اوست که ظاهرا سید است . پدرایشان اهل خامنه ازدهات اطراف تبریز ومادرش اهل نجف آباد اصفهان است وخودش درمشهد متولد شده وزبان مادری اش ترکی نیست . از این نوع آدم های آسیمیله شده فراوان هستند که با تمام وجودشان درخدمت فرهنگ مسلط می باشند . مثال تاریخی مشابه ژوزف جوکاشویلی معروف به استالین است که خود گرجی بود ولی درخدمت فرهنگ وحاکمیت روس قرار داشت دردوره استالین گرجی ها به دوطریق سرکوب می شدند اول اینکه استالین سیاست های سختگیرانه را قبل از همه درباره گرجی ها اجرامی کرد تا متهم به طرفداری ازملیت خود نشود ودرزمان اوگرجی ها بیشتراز دیگران از ولایت خودشان تبعید شدند ودوم آنکه مخالفان استالین چون از وی می ترسیدند لذا به گرجی ها فحش می دادند . در همان زمان روسها نسبت هائی به گرجی ها داده اند که عفت قلم اجازه نوشتن آنها را نمی دهد واکنون آزربایجانی ها وضعیت گرجی ها در زمان استالین را دارند.