۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۰, شنبه

حركت ملي و حقوق بشر

مئهران باهارليس-رابطه حركت ملي و حقوق بشر چيست؟
دولت جمهوري اسلامي ايران به مديريت جنبش مدني و مسالمت آميز هويت خواهي و برابري طلبي ملت ترك با روشها و كاروسازهاي امنيتي و پليسي برخاسته ا ست. پاسخ او به  فعاليتهاي مدني و كنشهاي اعتراضي خلق ترك تاكنون عبارت بوده است از دستگيريهاي غير قانوني، آزار و شكنجه دستگير شدگان، به قتل رسيدنها، ناپديد شدنها، عدم صدور مجوز براي تجمعات و تظاهرات، پراكنده ساختن آنهائي كه مجوز دارند به نيروي قهر و توسط گروههاي فشار، توقيف انجمنها و نشريات. اين موضعگيري غيرعقلاني و ناشيانه نه تنها باعث مهار، تضعيف و يا نابودي اين جنبش نشده، بلكه بر عكس به توده اي شدن جنبش شتاب بخشيده، جبهه هاي جديدي و در راس آنها جبهه حقوق بشري را در اختيار حركت ملي دمكراتيك ترك در ايران قرار داده و به ايجاد تشكيلات حقوق بشري منجر گرديده است. گشايش جبهه حقوق بشري به نوبه خود به لحاظ دروني بر همبستگي بين تركان ساكن در ايران افزوده و به لحاظ بيروني تاثيري قاطع و بارز بر گسترش طيف حاميان جنبش ملي دمكراتيك ترك در ميان ملل ديگر داخل ايران و مجامع و مراكز بين المللي خارج آن داشته است.
 هر آنچه كه در مورد رابطه خلق ترك و حركت ملي ترك با دمكراسي گفته شد، كمابيش در عرصه حقوق بشر نيز صدق مي كند. اثر سياستهاي مستعمره سازي آذربايجان، عقب ماندگي اجتماعي، سياسي و اقتصادي خلق ترك در اثر اين سياستها و تاسيس دولت ديني و تبليغ انديشه اسلام سياسي، باعث شده است كه گفتمان حقوق بشر نيز مانند گفتمان دمكراسي در ميان خلق ترك به شدت كم رنگ باشد. جديد بودن نسبي خود گفتمان حقوق بشر، بخشي از جهان اسلام، خاورميانه و ايران بودن و جوان بودن حركت ملي ترك علل ديگري هستند كه در كم رنگي آن موثر بوده اند.
لزوم تاكيد جداگانه بر حقوق بشر در جهان امروز آنچنان پررنگ است كه حتي مفهوم جديدي به نام دمكراسي ليبرال را بوجود آورده است. حقوق بشر نيز مانند دمكراسي مي بايست جايگاهي درخور نزد ملت ترك و حركت ملي ترك، هم در عرصه تئوريك و هم در عرصه عمل كسب كند. اهميت تاكيد بر حقوق بشر براي حركت ملي، مانند دمكراسي، هم بذاته و هم به جهت ابزاري است. بذاته يعني آنكه خلق ترك و سرزمين آذربايجان مستحق است كه در بالاترين استاندارد حقوق بشري بزيد. ابزاري يعني تاثير مثبت حقوق بشر بر توسعه سياسي، مدني، اقتصادي و فرهنگي ملت ترك و آذربايجان و نيز مقبوليت حركت ملي در ميان خلق ترك و جهان.

س-در عرصه فعاليتهاي حقوق بشري به چه نكاتي مي بايست دقت كرد؟
در عرصه نوپاي حقوق بشري آذربايجان و ملت ترك، كمبودهائي به چشم ميخورد. من مايلم در اينجا به برخي از ناكاستيهاي مشخص در اين عرصه متمركز شوم. اميدوارم فعالان فرهنگي، تشكيلات سياسي و انجمنهاي حقوق بشري ترك و آذربايجاني بويژه در خارج، با تجديد نظري اساسي در اصول و معيارهائي كه به عنوان تضييق حقوق بشر از سوي دولت جمهوري اسلامي براي خود تعريف نموده اند، موارد زير را نيز در جرگه آن اصول و معيارها داخل كنند.
گزينشي عمل نمودن در باره گرايشات سياسي افراد: برخي از فعالان و تشكيلات ترك و آذربايجاني به ويژه انجمنهاي مرتبط با حقوق بشر، دركي نادرست از مقوله حقوق بشر دارند. اينها صرفا حقوق زباني را حقوق بشر قلمداد كرده و خود را صرفا موظف به دفاع از كساني آنهم با تمايلات مليتگرايانه مي دانند كه به سبب فعاليت در باره حقوق زباني تحت فشار و تضييق جمهوري اسلامي قرار گرفته اند.
به عبارت ديگر در باره گرايشات سياسي افراد گزينشي عمل مي كنند. كساني كه در تشكيلات و انجمنهاي حقوق بشر فعاليت مي كنند، امكان دارد كه ديدگاههاي سياسي افرادي را نپسندند و يا با آنها مخالف باشند. اما اين، مجوزي براي عدم دفاع از حقوق انساني آنها در مقابل تضييقات جمهوري اسلامي و يا خود را به نديدن زدن و سكوت در مقابل آنها نمي تواند باشد.
انجمنهاي حقوق بشري، در دفاع از اشخاص نمي بايد ديدگاههاي سياسي و ايدئولوژيهاي خود و يا آنها را معيار قرار دهند. به عنوان نمونه حقوق بشري و شهروندي شخصيتهائي مانند اكبر اعلمي و مير حسين موسوي، حين و بعد از انتخابات رياست جمهوري از سوي دولت ايران اخلال شد. همزمان تعداد بسيار زيادي از فعالين و اعضاي ستادهاي آنها و كروبي، روزنامه نگاران و روشنفكران با مليت ترك و همسو با جنبش سبز خلق فارس، دستگير شدند. اما تشكيلات حقوق بشري آذربايجاني در باره هيچكدام از اينها واكنشي نشان ندادند.
به طور اصولي دفاع از حقوق بشري تركها و آذربايجانيها، حتي سلطنت طلبان و يا پان ايرانيستهاي ترك و آذربايجاني نيز، در حيطه مسئوليت تشكيلات حقوق بشري ترك و آذربايجان قرار دارد.
غفلت از عرصه هاي گوناگون حقوق بشري: علاوه بر برخي گرايشات سياسي خاص، در سايتها و گزارشات فعالان و انجمنهاي مذكور، خبر و انعكاسي از تضييق حقوق گوناگون مردم آذربايجان و ملت ترك در عرصه هاي ديگر حقوق بشري از طرف دولت جمهوري اسلامي ايران نيز نمي توان يافت. برخي از اين عرصه ها عبارتند از تبعيضات جنسي و حقوق معوقه زنان؛ حق زندگي و مجازاتهاي غيرانساني مانند اعدام، اعدامهاي خياباني، سنگسار، قطع عضو، شلاق زدنها؛ تضييق حقوق تركان منسوب به گروههاي اعتقادي علوي (قزلباش، اهل حق)، جعفري (از جمله شيعيان غيرمعتقد به ولايت فقيه)، بهائيان در آذربايجان و غير آن؛ تضييق حق تجمع و تشكل مردم و گروههاي اجتماعي و مبارزات صنفي كارگران و معلمان، حق انتخاب كردن و انتخاب شدن؛ حقوق ملي اقليتهاي ملي غير ترك ساكن در آذربايجان، دگرباشان و اقليتهاي جنسي و ...
لزوم اعتراض به اجراي احكام شريعت: بنا بر برخي منابع، جمهوري فارس-شيعي در عمر خود بيش از ٧٥ در صد از سنگسارهاي خود را در آذربايجان جنوبي انجام داده و بيش از ٨٠ در صد سنگسار شوندگان در كل ايران ترك بوده اند. اما تاكنون حتي يك گزارش جامع در باره تركان سنگسار شده در ايران و يا سنگسارهاي اجرا شده توسط جمهوري اسلامي ايران در آذربايجان جنوبي، نه از سوي گروههاي حقوق بشري ترك و آذربايجاني و نه از سوي تشكيلات سياسي آنها تهيه نشده است.
سكوت و بي تفاوتي حيرت آور و سوال برانگيز فعالان، تشكيلات سياسي و انجمنهاي حقوق بشري آذربايجان در مورد نقض صريح حقوق بشري و ملي تركان و آذربايجانيان توسط جمهوري اسلامي با اجراي سنگسارهاي فاجعه آميز و ضدانساني و ديگر مجازاتهاي شرعي غيرقابل قبول است. سازمانهاي حقوق بشر مي بايد اجراي احكام شريعت و بويژه سنگسار و قطع عضو و شلاق و اعدام را به عنوان اخلال حقوق بشر متماديا با دقت و جزئيات در گزارشات و سايتهاي خود منعكس نموده، به جهانيان و مراكز ذيصلاح عرضه كنند.
نكته ديگر يكي نشمردن حقوق ملي با حقوق بشر است. به عنوان مثال خواسته هاي اساسي حركت ملي يعني رسميت سراسري زبان تركي در ايران و گذر به نظام فدرالي ائتنيك-ملي نه در مقوله حقوق بشر و نه در مقوله دمكراسي نمي گنجند. اين حقوق ملي، در ذات خود مسائلي سياسي اند و مبناي آنها ضرورتهاي سياسي، تاريخي و امنيتي و منافع ملي خلق ترك است.

س- تشكيلات حقوق بشري چه كساني را مي بايد و چه كساني را نبايد پوشش دهند؟
پس از آغاز شدن روند سياسي حركت ملي و ايجاد جبهه حقوق بشري، در حركتي تاريخي تعدادي تشكل فعال در باره زندانيان سياسي آذربايجان بوجود آمده اند. اما هنوز جاي "تشكيلات حقوق بشري ترك" و "تشكيلات حقوق بشري آذربايجان" خالي مي باشد. تشكيلات حقوق بشري ترك مي بايد كل ملت ترك ساكن در ايران و تشكيلات حقوق بشري آذربايجان  تمام انسانها در سراسر آذربايجان ائتنيك را پوشش دهند. اين دو دسته از تشكيلات حقوق بشري منسوب به تركان و آذربايجان، مانند همه تشكيلات ديگر اين خلق و منطقه ملي، حق و صلاحيت نمايندگي ملل ديگر و مناطق ملي ديگر در عرصه حقوق بشري و پوشش دادن آنها را ندارند.
سازمان حقوق بشري ملت ترك، همه تركان صرف نظر از محل سكونت: عرصه فعاليت تشكيلات حقوق بشري كه با نام ترك تشكيل مي شوند، حقوق بشري و تضييق حقوق دمكراتيك همه افراد داراي مليت ترك بدون توجه به محل سكونت آنها در ايران است. تضييق حقوق بشري هر ترك در شمال غرب ايران، در جنوب و مركز و در شمال شرق آن مساله حركت ملي ترك و در نتيجه مساله تشكيلات حقوق بشري ترك است. در اين ميان، مساله حقوق بشري تركهاي ساكن تهران - شهري مرزي بين آذربايجان و فارسستان كه نزديك به نصف اهالي آن را تركان تشكيل مي دهند- نيز جاي دارد. در جريانات پس از انتخابات رئيس جمهوري اخير، حقوق بشري بسياري از اهالي ترك اين شهر زيرپا گذارده شد. حتي شماري از كشته شدگان اين حوادث و مشهورترينشان ندا آقا سلطان اصلا از تركان تفرش آذربايجان (و اخيرا دكتر رامين پوراندجاني طبيب وظيفه تبريزي زندان كهريزك) به لحاظ مليت ترك بودند. با اينهمه هيچ تشكيلات سياسي و يا حقوق بشري ترك به دفاع از وي كه در جهان به سمبل آزادي و دمكراسي ايران تبديل شد برنخاست. در حين انتخابات رياست جمهوري نيز در شهرهاي گوناگون بسياري از تركان با گرايشات سياسي مختلف دستگير شده و حتي به قتل رسيدند، اما در باره آنها نيز هيچ واكنشي نشان داده نشد.
همچنين بسياري از سازمانها و رسانه هاي حقوق بشري منسوب به تركان شمال غرب ايران و يا آذربايجان جنوبي، تركان ساكن در جنوب ايران و شمال شرق آن را نيز مانند تركان تهران تحت پوشش قرار نمي دهند. زيرا اين پاره هاي خلق خود را قومي جدا از ملت خود (كه آنرا ملت آذربايجان مي خوانند) مي پندارند. لاجرم نقض حقوق بشري اين پاره هاي خلق ترك را نيز نقض حقوق ملت ترك خود ندانسته و در هيچ سطحي پوشش نمي دهند.
مجموع عوامل فوق باعث مي شود كه تركان ساكن در خارج دو سه استان شمال غربي، از جمله تركان تهران، جنوب، مركز و شمال شرق ايران محروم از هرگونه بلندگو و رسانه و مدافع موثر براي تظلم خواهي باشند. دولت و مقامات و نهادهاي دولتي ايران نيز با سوء استفاده از اين ويژگي، با دست باز و آرامش خاطر بيشتري به نقض حقوق بشري و ملي اين زيرگروههاي متفرق و تجريد شده خلق ترك مي پردازند. شايسته است كه سازمانهاي حقوق بشري خلق ترك به انعكاس گسترده مسائل و رويدادهاي مربوط به تركان پراكنده در سراسر ايران – آنهم به عنوان "بخشي از ملت خود"- و نه ديگر اقوام ترك ساكن در ايران، اقدام و فعالانه از مبارزات و مطالبات دمكراتيك آنها حمايت و دفاع نمايند.
تشكيلات حقوق بشري آذربايجان، همه آذربايجانيان صرف نظر از مليت آنها: عرصه فعاليت تشكيلات حقوق بشري كه با نام آذربايجان تشكيل شده اند، حقوق بشري و تضييق حقوق دمكراتيك همه افراد ساكن در آذربايجان ائتنيك را بدون توجه به مليت آنها مي بايست شامل شود. هر مساله حقوق بشري در اين جغرافيا، از قبيل اعتراضات و شورشهاي مردمي بدون توجه به مليت، مذهب و دين، تمايلات سياسي موجدان آن، تضييقات حقوق بشري فعالين كارگري، جنبش زنان، دانشجوئي، روزنامه نگاران، اقليتهاي ديني-مذهبي و نيز اقليتهاي ملي-ائتنيكي ساكن در آذربايجان، مسائل مربوط به اجراي احكام و مجازاتهاي شرعي و دگرباشان جنسي در عرصه فعاليت تشكيلات حقوق بشري آذربايجان قرار دارد و مي بايست به عنوان سركوب حقوق بشري آذربايجانيان توسط دولت ايران تلقي شود.

س-منطق و فوائد پوشش دادن به ملت ترك و آذربايجان ائتنيك و پوشش ندادن به غير آنها توسط تشكيلات ترك و آذربايجاني چيست؟
حركت ملي با عهده دار شدن مساله حقوق بشري اين دو گروه، يعني كل ملت ترك بدون توجه به محل سكونت و كل سرزمين آذربايجان ائتنيك بدون توجه به مليت، از يك سو نشان مي دهد كه ملت ترك در ايران ملتي محكوم و سرزمين آذربايجان سرزميني مستعمره بوده و مساله حقوق بشر اين دو نيز، بخشي از مساله و حركت ملي است. از اين رو همه اعدامها، سنگسارها، تضييق حق تجمع و تشكل، فشار بر زنان و در راس آنها حجاب اسلامي و .... همه مي بايست به عنوان سياستهاي يك دولت استعماري در مستعمره خود و يك ملت حاكم بر ملتي محكوم تلقي شوند. دستگيري عليرضا فرشي در اعتراض به بازگشائي مدارس استعماري فارس زبان در يك شهر ترك، به همان اندازه مساله حركت ملي است كه كشته شدن ندا آقا سلطان ترك در تهران در حين تظاهراتي به طرفداري از جنبش سبز خلق فارس و يا رد صلاحيت دكتر اعلمي براي كانديداتوري رياست جمهوري توسط شوراي نگهبان. به عبارت ديگر حركت ملي، صرفا مساله كساني را در راه حقوق ملي مبارزه مي كنند مساله خود نمي داند، مساله همه ملت ترك در سراسر ايران و همه ساكنان آذربايجان ائتنيك را مساله خود مي شمارد.
پوشش دادن يك سازمان حقوق بشري آذربايجان به سراسر آذربايجان ائتنيك، ذاتا لازمه تعريف يك تشكيلات حقوق بشري آذربايجان است. اين امر علاوه بر آن تاثير مثبتي در نهادينه سازي فرهنگ حقوق بشري در آذربايجان و توسعه مدني آن خواهد داشت و باعث جذب گروههاي اجتماعي مذكور، بويژه اقليتهاي ملي-ائتنيكي غير ترك ساكن در آذربايجان به حركت ملي نيز خواهد شد.
در صورت عدم پرداختن تشكيلات حقوق بشر آذربايجاني بدين گروهها، خلاء ايجاد شده بي شك و همانگونه كه تاكنون بوده است توسط تشكيلات حقوق بشري ملل همسايه رقيب و در راس آنها فارس-فارسستان (در مورد زنان، كارگران، دانشجويان، روزنامه نگاران) و كرد-كردستان (در مورد تركان علوي و سني، ....) و اغلب با سوء نيت پرخواهد شد. پوشش دادن به تمام آذربايجان ائتنيك، همچنين يكي از موثرترين روشها براي تثبيت حدود اراضي آذربايجان ائتنيك و تثبيت حق نمايندگي اين سرزمين از سوي تشكيلات آذربايجاني و نه كردستاني و فارسستاني است.
پوشش ندادن به ملل و مناطق ملي ديگر، در ارتباط نزديك با ملت شوندگي خلق ترك و همچنين دروني كردن مفهوم كثيرالملگي ايران و درك چگونگي مناسبت تشكيلات ترك و آذربايجاني با خلق فارس و فارسستان به عنوان يك ملت و يك منطقه ملي همسايه است. ايران كشوري كثيرالمله داراي مناطق ملي گوناگون است. هر ملت و نمايندگان سياسي وي صرفا حق تمثيل ملت و سرزمين ملي خود را دارند.
اين اصل مي بايد در عرصه فعالتيهاي حقوق بشري نيز منعكس شود، تشكيلات حقوق بشري ترك و آذربايجاني مي بايد به صدور و اجراي احكام اعدام در باره ملل بلوچ، عرب، كرد و فارس و در مناطق ملي بلوچستان، عربستان، كردستان و فارسستان فعالانه و با صداي بلند اعتراض كنند. اما اين اعتراض مي بايد با نام تشكيلات و شخصيتهاي ترك و آذربايجاني انجام گيرد. همچنين ضروري است كه ذكر شود آنچه مورد اعتراض قرار ميگيرد، اخلال حقوق بشري ملت و منطقه ملي ديگري در ايران است.
اين روش هم ماهيت و ساختار كثيرالمله ايران را آشكار مي كند، هم نشانگر احترام به حق حاكميت ملي ملل گوناگون ساكن در آن است، هم به همبستگي ميان اين ملل كمك مي نمايد و هم به شانس پيروزي مبارزه ضد اعدام مي افزايد. در اين راستا مفيد است كه سازمانهاي حقوق بشري ترك و آذربايجان، باب تماس و ديالوگ با معادلهاي فارس (سراسري) خود را بگشايند و در موارد مقتضي با رعايت فرمتهائي كه اشاره شد، به صدور بيانيه و يا گزارشهاي مشترك در مورد امور ايران اقدام كنند

۱۳۹۰ اردیبهشت ۸, پنجشنبه

molla nəsreddin jurnalından bir karikatur

karikaturun yazıları:
üstdə: Rus
ortada: Iran
aşağıda: Vətən uğrunda qanlarını əsirgəməyən nizamlı qoşunlar.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۷, چهارشنبه

اعتراض نماینده اورمیه به دروغین بودن طرح بارورسازی ابرهای دریاچه اورمیه

اعتراض نماینده اورمیه به دروغین بودن طرح بارورسازی ابرهای دریاچه اورمیه


نماینده اورمیه در مجلس شورای اسلامی به حرکت نمایشی بارورسازی ابرها که مسئولین آذربایجان شرقی آنرا عامل بارندگیهای چند روز گذشته عنوان کرده بودند اعتراض کرد.

جواد جهانگیرزاده در گفتگوی اختصاصی با آینانیوز،این حرکت را بازی با احساسات افکار عمومی ذکر و تاکید کرد: از مسئولین انتظار داریم با صداقت کامل با مردم برخورد کنند.

رئیس مجمع نمایندگان آذربایجان غربی اظهار داشت: اختصاص 250میلیارد ریال اعتبار برای انتقال بخشی از آب رود ارس به دریاچه را به جد پیگیری می کنیم تا خدایی نکرده دچار انحراف از اهداف اصلی نشود.

وی گفت: اینکه مسئولین آذربایجان شرقی نیت این را داشته باشند که از محل این انتقال بهره ای برای کشاورزی مناطق مرند و یکانات و شبستر و احیاء اراضی خشک شده آنها ببرند درست نیست و عملا احیاء دریاچه ارومیه را با مشکل مواجه خواهد کرد.

جهانگیرزاده با ذکر این نکته که به دلیل جهت وزش باد از غرب به شرق بالطبع اراضی و هم وطنان آذربایجان شرقی آسیب های بیشتر و جدی تری را در صورت خشک شدن دریاچه اورمیه متوجه خواهند شد ابراز امیدواری کرد مسئولین و نمایندگان این استان همکاری و همراهی بیشتری با برنامه های احیاء این دریاچه داشته باشند.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۳, شنبه

قوميتگرائي افراطي فارسي و مراسم كتابسوزي

قوميتگرائي افراطي فارسي و مراسم كتابسوزي
مئهران باهارلي
سؤزوموز
آئينهاي كتابسوزي در تاريخ
کتاب‌ سوزی نابود كردن کتاب و یا دیگر مکتوبات به وسیله آتش است. این عمل معمولا به طور علنی و در حين مراسم و يا آئينهاي خاصي انجام می‌شود و عموما دارای انگیزه‌های سیاسی، دینی و اخلاقی است. از برجسته ترين نمونه هاي كتابسوزي در تاريخ، سوزانيدن مكتوبات دين موسوي و کتاب‌های یهودیان در اروپاي قرون وسطي توسط كليسا و سپس در قرن بيستم توسط نازيهاست. در اروپا اين امر اول بار به وسیله پاپ جرج نهم آغاز شد و بعدها به وسیله پاپهای بعدی ادامه پیدا کرد، زيرا کلیسا و دولتهاي مسیحی كتب موسوي و بويژه تلمود را کتبي منفور و توهین‌آمیز به تعليمات مسیح می‌دانستند. در تاریخ جدید اروپا، کتابسوزان شب ۱۱ مه ۱۹٣٣ در برلين توسط نازیهای آلمان نيز كتب موسوي-يهودي را هدف قرار داده بود.
كوره هاي كتابسوزي در كشور آفريقاي جنوبي نمونه ديگري مربوط به دوران معاصر است. از سال ۱۹۵۵ تا ۱۹۷۱ میلادی، هزاران جلد کتاب و سایر مکتوبات در موضوعات مختلفی مانند سیاست، ادبیات کلاسیک و مسائل قومی از کتابخانه‌های عمومی و خصوصی آفریقای جنوبی جمع‌ آوری و در کوره‌ های کتابسوزی سوزانده شده اند. از آخرين نمونه هاي كتابسوزي در سالهاي اخير، سوزانيدن کتاب‌ها در افغانستان توسط نیروهای پشتون طالبان و تخريب و آتش زدن كتابخانه ملي سارايوو در بوسني بدست نيروهاي صرب را مي توان نام برد.
قوميتگرائي افراطي فارسي و مراسم كتابسوزي: جشن كتاب سوزان كسروي و پاكدينان
دو نمونه برجسته كتابسوزي ثبت شده در تاريخ معاصر ايران، محصول قوميتگرائي افراطي فارسي و در ارتباط با ايدئولوژيهاي نژادپرستانه پان ايرانيسم، آريائيگري و ايرانزمين پرستي بوده اند.
نخستين كتابسوزي در تاريخ جديد ايران با نام احمد کسروی پيوند خورده است. وي پان ايرانيست و هواخواه ناسيوناليسم افراطي فارسي بود. كسروي و برخی از پیروان‌ و هم‌ باوران‌ پاكدين وي در شب‌ اول ماه دی‌ دور هم‌ جمع‌ مي‌شدند و کتابهایی که به نظرشان باعث عقب ‌افتادگی ایران از کشورهای پیشرفته آنزمان بود (آثار مولوي‌، حافظ‌، سنايي‌، عطار، امام‌ محمد غزالي‌، رازي، ابولخير، سهروردي‌ و ...) و يا كتب دعا و كتابهائي كه به گمان آنها به خرافات دامن‌ می‌زد (مفاتيح ‌الجنان‌ و جامع‌ الدعوات‌ و ...) را در آتش‌ مي‌ انداختند و اين‌ مراسم سوزانيدن كتابها را جشن‌ كتاب‌ سوزان‌ مي‌گفتند. كسروي‌ خود در اين‌ باره‌ مي‌گويد: "چون‌ ديديم‌ سرچشمه‌ گمراهها و نادانيها كتاب‌ است،‌ اين‌ است‌ كه‌ داستان‌ كتاب‌ سوزان‌ پيش‌ آمده‌ است‌. جشن‌ كتابسوزان‌ در يكم‌ دي‌ ماه ‌است‌ و يك‌ دسته‌ سوزانيدن‌ مفاتيح‌ الجنان‌ و جامع‌ الدعوات‌ و مانند اينها را دستاويز گرفته‌ و هوچيگري‌ راه‌ انداختند. .... قرآن‌ هر زمان‌ كه‌ دستاويز بدآموزان‌ و گمراه‌ كنندگان‌ گرديد، بايد از هر راهي‌ قرآن‌ را از دست‌ آنان‌ گرفت،‌ گرچه‌ به‌ نابود گردانيدن‌ آن‌ باشد". جشن كتاب سوزان كسروي و ياران وي، عملي دولتي نبود.
سوزانيدن كتابهاي تركي توسط دولت پهلوی: كتابسوزي ٢٦ آذر سال ١٣٢٥ در آزربايجان (دسامبر ١٩٤٦)
دومين نمونه كتابسوزي در ايران، سوزانيدن كتابهاي تركي توسط دولت پهلوی در آزربايجان به تاريخ ٢٦ آذر سال ١٣٢٥ است. اين كتابسوزي را مي بايد در بستر جنايات وقوع يافته در حين و پس از اشغال سرزمين آزربايجان توسط ارتش ايران بررسي نمود. به عبارت ديگر كتابسوزي و يا نسل كشي فرهنگي تاريخ ٢٦ آذر، متمم نسل كشي فيزيكي۲۱ اذر بود. در اين حوادث دهها هزار تن ترك و آزربايجاني از سوي ارتش اشغالگر شاهنشاهي و نيروهاي دولتي به قتل رسيدند. اين، يك كشتار جمعي انتقامجويانه و بنا به برخي از صاحبنظران يك نسل كشي سيستماتيك انجام گرفته توسط دولت ايران بود. در حين اين رويداد فاجعه بار، دولت ايران، ارتش، ديگر نيروهاي طرفدار دولت و دسته جات مسلح مرتكب چندين جنايت عليه بشريت (جنايت بر عليه مردم غيرنظامي، سياست امحاء، مجبور كردن به مهاجرت و آوارگي، شكنجه، تجاوز به عنف، ...) و جنايات جنگي متعدد (هجوم هدفمند به غيرنظاميان، تاراج و يغما و غارت، تخريب و ويران نمودن خانه و محل کسب...) شده اند.
سوزاندن كتابهاي تركي پس از کشتارهاي سياه روز ٢١ آذر ماه آغاز گرديد. در ۲۶ آذر۱۳۲۵ چند روز پس از اشغال آزربايجان توسط ارتش شاهنشاهي ايران و فروپاشی حکومت ملي آزربايجان به رياست دولتمرد ترك پیشه ‌وری، تمام كتب، نشريات و ساير مكتوبات ترکی جمع ‌آوری و در طي مراسمهائي در چند نقطه شهر تبريز و ديگر شهرهاي آزربايجان صرفا بدین بهانه كه به زبان تركي نوشته شده اند به آتش كشيده شد. عاملان اين كتاب سوزي، همان ماموران دولت ايران و ارتش غالب و اشغالگر بودند كه ٥ روز قبل به دستور تهران و بعد از سركوب حكومت ملي آزربايجان در طي يك روز بيش از دوازده هزار تن ترك را قتل عام كرده و در شهرهای آزربايجان سیل خون به راه انداخته بودند. فرمان اجراي اين اقدامات مستقيما از جانب دولت ايران و تهران صادر ‌شده است.
سوزانيدن كتب تركي همزمان با تبريز، در چند شهر ديگر آزربايجان نيز به وقوع پيوست. در شهر تبريز، كتابسوزي در چندين نقطه از جمله میدان ساعت و ميدان شهرداري تبريز؛ دانشسراي اين شهر و در بسياري از مدارس انجام شد. به گفته شاهدان عيني که برخي از آنها اکنون نيز در قید حیات اند كودكان و دانش ‌آموزان دبستاني را به صف كرده و آنها را مجبور مي کردند تا جهت کسب اجازه براي ادامه تحصيل، با تشکیل صفهای متعدد منتهی به تلهاي آتش، کتابهاي درسي دریافتی خود از مدارس را که به زبان تركي بودند و مخصوصا كتاب درسي "آناديلي" (زبان مادري) را "زنده باد شاه" گويان و با دست خود در آتش اندازند. بسیاری از کودکان به دلیل امتناع از به آتش انداختن كتب درسي خود به شدت مضروب گرديدند و یا آتش در کف دستانشان گذاشته شد.
اين كتابسوزي در آنچنان مقياس وسيعي انجام گرفت كه ستونهای غلیظ دود ناشی از سوزانيدن كتب و مكتوبات تركي برای ساعتها از همه جای اين شهر بزرگ قابل رویت بود. در همان روز در میدان دانشسرای تبریز تعدادي از جوانان ترك به دار آویخته و بنا بر برخي از ادعاها چند معلم زنده زنده در آتش افكنده شدند. در شهرهاي تبریز، اورمو، زنجان و اردبیل و ... منازل بسياري از روشنفکران و مبارزان به دلیل مخالفت با تحویل کتابهای ترکی همراه با اعضای خانواده هایشان به آتش کشیده شد. در تبريز همزمان با فاجعه كتابسوزي، دانشگاه تازه تاسيس شده آزربايجان از سوي نيروهاي اشغال تخريب گرديد.
جشن كتاب‌سوزان پس از ٢٦ آذر نيز به مدت چندين روز ادامه يافت و كم كم علاوه بر كتابهاي درسي مدارس، شامل كتب غيردرسي نيز شد. دولت ايران، تنها به سوزاندن كتاب‌هاي درسي تركي اكتفا نكرد و به انهدام كليه آثار مكتوب آزربايجاني و تركي، و هر آنچه نشاني از زبان و فرهنگ و تاريخ تركي داشت نيز پرداخت. نيروهاي دولتي ايران و ارتش اشغالگر صدها هزار جلد کتاب چاپي و خطي و نشريات، اعلاميه ها، رساله‌ها و اسناد، اسكناسها و سایر مکتوبات نگاشته و طبع شده به زبان ترکی و سپس كتابهائي كه به گفته مقامات كمونيستي بوده اند را از دفاتر ادارات، کتابخانه ها، دانشگاه ها، مدارس، و حتي کیف دانش اموزان و طاقچه خانه ها جمع اوری نموده و سوزاندند. حال آنكه اكثر كتب گويا كمونيستي، مندرجه اي جز ادبيات شفاهي آزربايجان و اشعار كودكانه تركي نداشتند. در پي اشغال آزربايجان، دولت ايران به منظور ريشه كن كردن تركي مكتوب، چاپخانه هاي تركي را نيز مهر و موم كرد؛ آموزش و تحصيل به زبان تركي در مدارس را ممنوع اعلام نمود؛ با دستورالعملهائي كه براي ادارات و مدارس آزربايجان صادر كرد، تحصيل به زبان ملتي ديگر يعني زبان بيگانه فارسي در آزربايجان را اجباري دانست و بلافاصله كتاب‌هاي درسي جديد را كه به فارسي تهراني تدوين شده بود، جايگزين كتب تركي گردانيد.
آرزوهاي بر باد رفته
اين رویداد زشت و تلخ، تلاشي بود مايوسانه از سوي دولت فارسگراي ايران، براي آنكه هیچ نوشته و سندی از زمان حکومت ملی و مخصوصا به زبان ترکی و برای نسل های اینده ملت ترك باقی نماند. هدف اوليه، از بین بردن نشانه های هویت مستقل و زدودن اين برهه غرور آفرين و افتخارآميز از حافظه تاريخي ملت ترك و مردم آزربايجان بود. جشن كتاب‌سوزان دولت و ارتش ايران در آزربايجان، يكي از عاجزانه ترين اقدامات اين دولت در راستاي گسست فرهنگي ملت ترك و مردم آزربايجان از خويشتن خويش بود. هدف ديگر، انهدام میراث مكتوب تركي ملت ترك و وطن آزربايجاني بود. انهدام كتاب‌هاي درسي دانش ‌آموزان مدارس آزربايجان در آن روز، از اساسي‌ترين اقدامات دولت ايران در راستاي آزربايجان ستيزي و تركي زدائي بود. دشمني دولت پهلوي با تركي مكتوب آنچنان بود كه تا سالها بعد از آن رويداد نيز پيدا شدن كتابي تركي در خانه يك شخص و يا كتابفروشي، منجر به گرفتاري و تعقيب و آزار و تحمل مصائب بسيار صاحب وي از سوي ساواك، پليس امنيتیي و مخفي رژيم پهلوي مي گرديد. در مقياسي بزرگتر، سوزانيدن كتب تركي توسط دولت ايران اقدامي كودكانه به منظور هموار كردن راه فارسسازي ملت ترك و آزربايجان و ايجاد فرهنگ يكسان فارسي در سراسر ايران بود كه پيشتر با تاسيس فرهنگستان زبان فارسي آغاز گرديده بود و اكنون با جشن كتاب سوزان ٢٦ آذر ١٣٢٥ به اوج خود مي رسيد.
در پي تسلط مجدد دولت ايران بر آزربايجان، سردمداران دولت پهلوي، تمام توان خود را براي از بين‌ بردن مظاهر تركيت مردم آزربايجان به كار گرفتند. از آن تاريخ تاكنون، دولت ايران بدون وقفه و با انجام اقدامات بي شمار به ظاهر فرهنگي، تحت عنوان سوادآموزي، سپاه دانش، پيكار با بيسوادي، مدارس عشايري، نهضت سوادآموزي و ...، حركت ترك‌ستيزي خود و فارس سازي سيستماتيك آزربايجان و ملت ترك را شدت و وسعت بخشيده است. اكنون نيز يعني بيش از ٦٥ سال پس از آن كتابسوزي، جمهوري اسلامي ايران با همان انگيزه ي بي سرانجام، به شدت ممنوعيت غيرانساني و سبعانه تعليم و تعلم به زبان تركي براي تركان در ايران و آزربايجان جنوبي را اعمال مي كند.
پس از گذشت ٦٥ سال، دولت ايران به هيچكدام از اهداف خود نائل نشده است. اكنون ملت ترك و مردم آزربايجان ٢١ آذر، روز تاسيس حكومت ملي آزربايجان به رهبري جعفر پيشه وري را هر سال، باشكوهتر از سال قبل و تحت نام روز دولتمداري آزربايجان جشن مي گيرند. از آن سوي، سالگرد آن کتابسوزان شرم آور را با نام "كيتاب سونما گونو" برگزار كرده و در آن روز، به یاد هر شهید ترك كه خون وي بر زمين روان شد و هر کتابی که در آتش نفرت نژادپرستان خاکستر گرديد، کتابی تركي را به پیوست یک شاخه گل میخک سرخ به رسم یادبود تقدیم دوستان، آشنایان و نیز همكشوريهاي آزادیخواه می کنند.
داستان هميشگي: بايكوت فارسي و غفلت تركي
يكي از نكات حيرت آور در باره كتابسوزي فوق و كلا جنايات انجام شده حين و پس از اشغال آزربايجان در سال ١٩٤٦، بايكوت و سكوتي است كه در اين باره وجود دارد. تاكنون در ‌باره اين رويداد به تفصيل و دقت سخن گفته نشده است. كلا و بنا به قاعده اي عمومي، نخبگان فرهنگي فارس كه هميشه از كتاب‌سوزان واقعي و يا فرضي عرب‌ها در ايران انتقاد مي نمايند، هرگز اشاره اي به كتاب سوزان شاهنشاهي در آزربايجان نمي كنند. افزون بر آن، سوزانيدن كتابهاي تركي توسط نيروهاي دولتي و ارتش ايران در آزربايجان، نه در آن هنگام و نه تا به امروز با كوچكترين اعتراضی از سوی کتابداران و کارمندان کتابخانه‌ها و روشنفكران و ادبا و اهل قلم فارس مواجه نشده است. حتي در بسياري از موارد از حمايت ضمني و آشكار آنها نيز برخوردار گرديده است. عده اي از افراطيون فارس و ماشين تبليغاتي نظام جمهوري اسلامي ايران نيز پا را از اين فراتر گذاشته، خود تركان را متهم به كتابسوزي در آن سالها نموده اند. (به عنوان نمونه مقاله جشن كتاب سوزان فرقه دمكرات در تبریز در شماره ٢١٠ نشريه ميثاق و مقاله اي به همان نام به قلم يلدا رنجبر خراساني، روزنامه جام جم، پنجشبنه، دوم دي ١٣٨٩- http://www.jamejamonline.ir/papertext.aspx?newsnum=100894395237)
نكته مهمتر ديگر، غفلت نخبگان و روشنفكران ترك از آشكار كردن و مستند نمودن اين كتابسوزي، كشتارهاي جمعي و يا نسل كشي و ديگر جنايات انجام گرفته شده در حين و پس از اشغال آزربايجان است. براي روشنگري و شكستن بايكوت فارسي موجود در باره اين جنايات، تاكنون هيچ كار قابل ملاحظه علمي از سوي محققين ترك و تشكيلات آزربايجاني انجام داده نشده، حتي يك اثر آكادميك و يا مقاله تحقيقي نيز تاليف نگرديده است. به عنوان نمونه تا به امروز ليستي كامل از هويت دهها هزار مقتول حين اشغال آزربايجان توسط ارتش ايران و حوادث بعد از تهيه نشده است. اگر امروز جهان به واقعيت فاجعه هولوكاست معترف است و در قبال قربانيان آن به احترام سرخم مي كند، بدين سبب است كه نام يك يك بيش از ٥ ميليون قرباني اين فاجعه را، علاوه بر آرشيوها و موزه ها، حتي در اينترنت نيز مي تواند ببيند. بي شك در صورت آشكار كردن جنايات فوق و جزئيات و وهامت ابعاد آنها و قرار دادنشان در معرض افكار عمومي داخلي و خارجي، امكان بي تفاوت ماندن وجدان آگاه جهانيان و حتي خلق فارس در مقابل آنها بسيار غيرمحتمل مي بود. به عبارت ديگر اگر ادعا شود كه مسبب اصلي ناآگاهي موجود در باره جنايات فوق، خود تركها هستند بيراهه نخواهد بود.
به دليل بايكوت فارسي و غفلت تركي، بخش عمده‌ای از اخباری که در زمینه سوزانيدن كتابهاي تركي توسط نيروهاي دولتي ايران در سال ١٩٤٦در دست می‌باشد، مربوط به روزنامه‌هایی که در آن دوران منتشر می‌شده‌اند و يا اطلاعات تدوين نشده اي كه برخي از شاهدان زنده آن حوادث نقل مي كنند است. بدين سبب نيز برآورد دقیق تعداد کتاب‌های تركي منهدم شده در این كتاب سوزي، شهرهائي كه كتاب سوزي در آنها انجام گرفته و موارد ديگر سوزانيدن كتابهاي تركي كه در سالهاي بعد از آن در دوره پهلوي به وقوع پيوسته است، به سادگی امکان‌پذیر نیست. با اين همه از بررسي دو دسته اطلاعات پراكنده فوق مشخص مي شود كه سوزانيدن مكتوبات تركي در حين و پس از اشغال آزربايجان توسط دولت ايران و ناسيوناليستهاي فارس علاوه بر تبريز در چندين شهر ديگر آزربايجان نيز رخ داده و همچنين سوزانيدن كتب تركي پس از اين حوادث، به‌ طور پیوسته و طی دوره‌های زمانی منظم، به هر دو صورت علني و پنهاني ادامه يافته ‌است.
انعكاس به آتش كشيدن كتابهاي تركي در چند نوشته
١-واقعيت اين است كه حتي انبوه اسناد مكتوب، در برابر آنچه در ٢٦ آذر ١٣٢٥ در ميدان ساعت تبريز روي داد گنگ و نارسا مي‌نمايد. در آن روز دانش‌آموزان دبستاني به صف كشانده شدند تا كتاب درسي «آناديلي» (زبان مادري) را «زنده باد شاه» گويان در آتش اندازند. آن جشن كتاب‌سوزان ساعت‌ها و روزها ادامه يافت و كتاب‌هايي در آن سوختند كه جز ادبيات شفاهي آزربايجان و چند اشعار كودكانه چيزي در آنها يافت نمي‌شد. شايد هدف از آن آتش‌سوزي كه اندكي بعد انبوه كتاب‌هاي غير درسي را نيز در كام خود كشيد، رفع موانع و هموار كردن راه براي ايجاد فرهنگ عمومي بود كه سنگ زيربناي آن در فرهنگستان اول گذاشته شده بود. (پاسخ به یک مقاله . فرقه‌ي دموكرات آزربايجان و داوري يكجانبه. ايواز طه)
٢-زبان تركي به عنوان زبان پرشمارترين قوم ممالك محروسه از دايره‌ي اين يكسان‌سازي كه با جشن كتاب‌سوزان آذر ١٣٢٥ (دسامبر ١٩٤٦) به اوج رسيد، بيرون نماند. در نتيجه، محمد فضولي و ديگر شاعران كلاسيك آزربايجاني در گستره‌ي وسيعي از قزوين تا مغان، و از اورميه تا همدان به «غريبي در وطن» مبدل شدند. (بيگانه‌اي در وطن. جستاري درباره‌ي غيبت محمد فضولي از ادبيات معاصر آزربايجان. ايواز طه)
٣-..... آنچه که بر حرمان ترکان آزربايجان در قبال کشتارهاي سياه روز ٢١ اذرماه افزوده است تخريب دانشگاه تبريز و همچنين به آتش کشيده شدن صدها هزار جلد کتاب در رشته هاي مختلف به زبان ترکي آزربايجاني در شهرهاي گوناگون آزربايجان به ويژه تبريز است. اين کتابسوزان شرم آور و بي سابقه در جهان، در روز ٢٦ آذرماه طي مراسمي دردناک در چندين ميدان و خصوصا ميدان دانشسرا ي اين شهر انجام شد. بطوريکه شاهدان عيني مي گويند دانش آموزان را مجبور مي کردند تا جهت کسب اجازه براي ادامه تحصيل، کتابهايي را که به زبان مادريشان نوشته شده است در آتش بيفکنند! اين اقدام طبق قواعد بين المللي بعنوان جنوسايد فرهنگي تلقي مي شود. (مقاله از جشن ملي ٢١ آذرماه سال ١٣٢٤ تا ماتم ملي ٢١ آذرماه سال ١٣٢٥)
٣-..... سوزاندن كتابهاي تركي بعد از سركوب فرقه دمكرات آزربايجان در سال ١٩٤٦ توسط رژيم پهلوي صورت گرفت. اين جنايت، سوزاندن تاريخ و هويت يك ملت از اعمال وحشيانه ساسانيان در آزربايجان هم بدتر بود. ...نمايندگان دولت مركزي به دستور تهران كتابهاي درسي مدارس را جمع كردند و آتش زدند. ..... در آن زمان هيچ دولت و سازماني به اين كشتار و كتابسوزي اعتراضي نكرد حتي سازمانهاي فرهنگي جهان هم ساكت ماندند. مردم آزربايجان كه از همه طرف (چپ و راست) ضربه خورده بودند ميسوختند و جز ساختن چاره اي نداشتند. (تاريخ زبان و لهجه هاي تركي، دكتر جواد هئيت)
٤-من خود بيشتر کتاب هائي را که در آن دوره چاپ شده بود مطالعه کرده ام، حتي سرود ملي فرقه را که در مدارس خوانده مي شد، ولي اثري از ادعاهاي رژيم پهلوي مبني بر کمونيستي بودن آنها پيدا نکردم. در آن دوران کسي نه از چپ و نه از راست به اين کتاب سوزي ها اعتراضي نکرد! من به هنگام برگزاري کنفرانس صلح پاريس در پاريس دانشجو بودم و در آنجا بود که شاعر پرآوازه آزربايجان شمالي صمد وورغون در کنفرانس صلح پاريس شعر معروف خود يانديريلان کيتابلار ( کتاب هاي سوزانده شده) را در اعتراض به آن کتاب سوزي ها در کنفرانس خواند و صداي اعتراض مردم آزربايجان را به اين بي حرمتي نسبت به زبان و فرهنگ و هويت آنان به گوش جهانيان رسانيد. (گفتگو با دكتر جواد هيئت)
يانديريلان كيتابلار ١٩٤٧-Yandırılan Kitablar 1947 (كتابهاي سوزانيده شده)
در آن زمان و در شرايطي كه هيچ دولت و سازمان و شخصيتي، به اين كشتار و كتابسوزي اعتراضي نكردند و حتي سازمانهاي فرهنگي نيز در مقابل آن ساكت ماندند؛ صمد وورغون (١٩٥٦-١٩٠٦) از شعراي جمهوري سوسياليستي آزربايجان در سال ١٣٢٦ سكوت را شكسته و منظومه اي با عنوان يانديريلان كيتابلار در باره این جنایت ضدبشری سرود. او در شعر خود كه آن را در كنگره صلح جهاني پاريس – ١٩٥٢ ضمن نطقي خواند، دولت ايران را افشاء كرده و اعتراض خود را چنين بيان ميكند:
ايران ايرتيجاعچيلاري آزه‌ربايجان ديلينده اولان كيتابلاري وحشيجه‌سينه يانديريرلار.
İran irticaçıları, Azәrbaycan dilindә olan kitabları vәhşicәsinә yandırırlar
(مرتجعين ايران، كتابهاي آزربايجاني [تركي] را با وحشيت به آتش كشيدند.)
جللاد! سنين قالاق قالاق يانديرديغين كيتابلار
مين كمالين شؤهره‌تيدير، مين اوره‌يين آرزيسي....
بيز كؤچه‌ريك بو دونيادان، اونلار قالير ياديگار.
هر وره‌قه نقش اولونموش نئچه اينسان دويقوسو
مين كمالين شؤهره‌تيدير، مين اوره‌يين آرزيسي....
يانديرديغين او كيتابلار آلوولانير.... ياخشي باخ!
او آلوولار شؤعله چكيب شفه‌ق سالير ظولمه‌ته.....
شاعيرله‌رين نجيب روحو مزاريندان قالخاراق
آلقيش دئيير عئشقي بؤيوك، بير قهره‌مان ميلله‌ته.
او آلوولار شؤعله چكيب شفه‌ق سالير ظولمه‌ته....
جللاد! منيم ديليمده‌دير باياتيلار، قوشمالار
دئ!، اونلاري هئچ دويدو مو سنين او داش اوره‌يين؟
هر گرايلي پرده‌سينده مين آنانين قلبي وار....
هر شيكسته‌م اؤولاديدير بير موقه‌دده‌س ديله‌يين
دئ!، اونلاري هئچ دويدو مو سنين او داش اوره‌ين؟
سؤيله!، سن مي خور باخيرسان منيم شئعير ديليمه؟
قوجا شرقين شؤهره‌تيدير فوضولي`نين غزه‌لي!
سن مي ترك خر دئييرسه‌ن اولوسوما، ائليمه؟
داهيله‌ره سود وئرميشدير آزه‌ربايجان گؤزه‌لي....
قوجا شرقين شؤهره‌تيدير فوضولي`نين غزه‌لي!
جللاد! يانيب اود اولسا دا، كوله دؤنمه‌ز آرزيلار،
طبيعه‌تين آنا قلبي قول دوغماميش اينساني!
هر اوره‌يين اؤز دونياسي بير سعاده‌ت آرزيلار
قانلار ايله يازيلميشدير هر آزادليق دستاني....
طبيعه‌تين آنا قلبي قول دوغماميش اينساني!
ازه‌ل باشدان دوشمه‌نيمدير اوزو موردار قارانليق.....
هر تورپاغين اؤز عئشقي وار، هر ميلله‌تين اؤز آدي
كاييناتا ده‌ييشمه‌ره‌م شؤهره‌يمي بير آنليق
منه‌م اودلار اؤلكه‌سينين گونه‌ش دونلو اؤولادي!
هر تورپاغين اؤز عئشقي وار، هر ميلله‌تين اؤز آدي!
نه‌دير او دار آغاجلاري؟، دئ!، كيمله‌ردير آسيلان؟
اويونجاق مي گلير سنه وطه‌نيمين حاق سسي؟
دايان!.... دايان!.... اوياق گزير هر اوره‌كده بير آسلان
بوغازيندان ياپيشاجاق اونون قادير پنجه‌سي
اويونجاق مي گلير سنه وطه‌نيمين حاق سسي؟
جللاد! سن مي، دئ!، قيريرسان فداييله‌ر نسليني؟
ميلله‌تيمين صاف قانيدير قورد كيمي ايچدييين قان!
زامان گلير... من دويورام اونون آياق سسيني
شهيدله‌رين قييام روحو ياپيشاجاق ياخاندان
ميلله‌تيمين صاف قانيدير قورد كيمي ايچدييين قان!.....
بير وره‌قله تاريخله‌ري، اوتان منيم قارشيمدا!
آنام تومريس كسمه‌دي مي كئيخوسروو`ون باشيني؟
كوراوغلو`نون، ستتارخان`ين چله‌نگي وار باشيمدا
نسيلله‌ريم قويماياجاق داش اوستونده داشيني
آنام تومريس كسمه‌دي مي كئيخوسروو`ون باشيني؟
سور آتيني، دؤرد نالا چاپ! مئيدان سنيندير .... آنجاق
من گؤروره‌م آل گئيينيب گله‌ن باهار فصليني....
قوجا شرقين گونه‌شيدير يارانديغيم بو تورپاق
من يئتيرديم آل بايراقلي اينقيلابلار نسليني
من گؤرورهم آل گئيينيب گله‌ن باهار فصليني!
Cәllad! Sәnin qalaq qalaq yandırdığın kitablar
Min kәmalın şöhrәtidir, min ürәyin arzısı....
Biz köçәrik bu dünyadan, onlar qalır yâdigar
Hәr vәrәqә nәqş olunmuş neçә insan duyqusu
Min kәmalın şöhrәtidir, min ürәyin arzısı....
Yandırdığın o kitabla alovlanır…. yaxşı bax!
O alovlar şö’lә çәkib şәfәq salır zülmәtә….
Şâirlәrin nәcib ruhu mәzarından qalxaraq
Alqış deyir eşqi böyük bir qәhrәman millәtә
O alovlar şö’lә çәkib şәfәq salır zülmәtә….
Cәllad! mәnim dilimdәdir bayatılar, qoşmalar
De, onları heç duydu mu sәnin o daş ürәyin?
Hәr gәraylı pәrdәsindә min ananın qәlbi var….
Hәr şikәstәm övladıdır bir müqәddәs dilәyin
De, onları heç duydu mu sәnin o daş ürәyin?
Söylә, sәn mi xor baxırsan mәnim şeir dilimә?
Qoca Şәrqin şöhrәtidir Fuzuli’nin qәzәli!
Sәn mi Tork-e Xәr deyirsәn ulusuma, elimә?
Dâhilәrә süd vermişdir Azәrbaycan gözәli….
Qoca Şәrqin şöhrәtidir Fuzuli’nin qәzәli!
Cәllad! yanıb od olsa da, külә dönmәz arzılar
Tәbiәtin ana qәlbi qul doğmamış insanı!
Hәr ürәyin öz dünyası bir sәadәt arzılar
Qanlar ilә yazılmışdır hәr âzâdlıq dәstanı….
Tәbiәtin ana qәlbi qul doğmamış insanı!
Əzәl başdan düşmәnimdir üzü murdar qaranlıq….
Hәr torpağın öz eşqi var, hәr millәtin öz adı
Kâinata dәyişmәrәm şöhrәtimi bir anlıq
Mәnәm Odlar Ölkәsinin günәş donlu övladı!
Hәr torpağın öz eşqi var, hәr millәtin öz adı!
Nәdir o dâr ağacları, de, kimlәrdir asılan?
Oyuncaq mı gәlir sәnә vәtәnimin haq sәsi?
Dayan! Dayan! oyaq gәzir hәr ürәkdә bir aslan
Boğazından yapışacaq onun qâdir pәncәsi
Oyuncaq mı gәlir sәnә vәtәnimin haq sәsi?
Cәllad! sәn mi, de, qırırsan Fәdayilәr nәslini?
Millәtimin saf qanıdır qurd kimi içdiyin qan!
Zaman gәlir…. mәn duyuram onun ayaq sәsini
Şәhidlәrin qiyam ruhu yapışacaq yaxandan
Millәtimin saf qanıdır qurd kimi içdiyin qan!
Bir vәrәqlә târixlәri, utan mәnim qarşımda!
Anam Tumris kәsmәdi mi Keyxosrov’un başını?
Koroğlu’nun, Sәttarxan’ın çәlәngi var başımda
Nәsillәrim qoymayacaq daş üstünә daşını
Anam Tumris kәsmәdi mi Keyxosrov’un başını?
Sür atını, dörd nala çap! meydan sәnindir…. ancaq
Mәn görürәm al geyinib gәlәn bahar fәslini….
Qoca Şәrqin günәşidir yarandığım bu torpaq
Mәn yetirdim al bayraqlı inqilablar nәslini
Mәn görürәm al geyinib gәlәn bahar fәslini!
ترجمه فارسي:
جلاد كتابهايي كه تل تل ميسوزاني
شهرت هزار كمال و آرزوي هزار دل است.
ما از اين دنيا كوچ ميكنيم و آنها يادگار ميمانند
در هر ورقش چه احساسهاي انساني نقش بسته است
شهرت هزار كمال و آرزوي هزار دل است
كتابهايي كه ميسوزاني شعله ميكشند، درست نگاه كن!
شعله ها تاريكي را روشن ميسازد
ارواح نجيب شعرا از قبرها برميخيزند
و به ملت قهرماني كه عشق بزرگي دارد آفرين ميگويند
شعله ها تاريكي را روشن ميسازد
جلاد باياتيها و قوشماها در زبان من است
بگو دل سنگت آنها را حيچ احساس كرد؟
در پرده هر گرايلي دل هزار مادر نهفته است
هر شكسته ام فرزند آرزوي مقدسي است
بگو دل سنگت آنها را هيچ احساس كرد؟
بگو ببينم تو به زبان شعر من با حقارت مينگري؟
غزل فضولي شهرت شرق پير است
آيا تو به ايل و ملت من ترك خر ميگويي؟
زيباي آزربايجان به داهيها شير داده است
غزل فضولي شهرت شرق پير است
جلاد آرزوها اگر بسوزند و آتش شوند خاكستر نميشوند
مادر طبيعت انسان را بنده نزاده است
دنياي هر دلي در آرزوي سعادتي است
داستان هر آزادي را با خونها نوشته اند
مادر طبيعت انسان را بنده نزاده است.
تاريكي زشت رو از روز ازل دشمن من است
هر خاكي عشقي و هر ملتي نامي دارد
شهرت خودم را با تمام كاينات عوض نميكنم
منم فرزند آفتاب پوش ديار آتش ها
هر خاكي عشقي مخصوص خود و هر ملتي نامي دارد
آن چوبه هاي دار چيست، بگو چه كساني را به آنها ميآويزند؟
صداي حق وطنم را بازيچه پنداشته اي؟
بايست، آگاه باش، در هر دلي شير آگاهي است
كه پنجه توانايش گلويت را خواهد فشرد
نداي حق وطنم را بازيچه ميپنداري؟
جلاد بگو ببينم تو نسل فدائيان را بر مياندازي؟
خوني كه مانند گرگ ميخوري خون صاف ملت من است
زمان ميرسد، صداي پايش را ميشنوم
روح قيام شهيدان گلويت را خواهد فشرد
خوني كه مانند گرگ ميخوري خون صاف ملت من است
تاريخ را ورق بزن و از من شرم كن
مادرم تومريس مگر سر كيخسرو را نبريد؟
تاج گل كوراوغلو و ستارخان بر سر من است
مادرم تومريس مگر سر كيخسرو را نبريد؟
عقب ماندگی و نژادپرستی دو خصلت جدایی ناپذیر فارسها
عقب ماندگی و نژادپرستی دو خصلت جدایی ناپذیر فارسها
 حسن صفری

همه ما حتی بدون مراجعه به آمار و ارقام، کم و بیش متوجه وجود نژادپرستی در ایران حتی در سطح دولت نیز هستیم. اما چیزی که مرا به نوشتن این مقدمه جهت ارائه خاطرات یک ترک افغان وادار نمود این بود که درد آنها و ما دقیقاً مشابه همدیگر می باشد.
  
به همین جهت خواستم برای "خاطرات من از تبعیض" خانم بیگم چند سطری مقدمه نوشته و آنرا به ملت عزیزمان در آذربایجان جنوبی ارائه نمایم. خاطرات این خانم محترم ازبک دقیقاً گویای حقایق تلخی می باشد که حدود 35-30 میلیون ترک در ایران با آن مواجه می باشند. با خواندن این مقاله بیش از پیش مطمئن شدم که هر جا ردپای فارس هست، عقب ماندگی، نژادپرستی، تبعیض، توهین، افراطی طلبی، استبداد و غیره از آنجا دور نخواهد بود. در دنیا سه کشور وجود دارد که فارسها یا در آن چون تاجیکستان در اکثریت می باشند و یا چون ایران و افغانستان با وجود اقلیت، حاکمیت را قبضه نموده اند. در همین سه کشور ذکر شده عقب ماندگی، راسیسم و دیگر خصوصیات غیر انسانی غوغا می کند. اما چیزی را که از همان نگاه اول هم می توان متوجه شد این است که در هر سه کشور ذکر شده فارسها رویکردی نژادپرستانه نسبت به اکثریت و یا اقلیت ترک در همان کشور که متمدن تر از خود آنها می باشند دارند. همچنین آنها نسبت به هفت کشور مستقل ترک و دهها جماهیر و ولایات خود مختار ترک که هر کدام پیشرفته تر و متمدن تر از این سه کشور ذکر شده می باشند همین رویکرد را دارند. وقتی هم به تبعیض و نژادپرستی آنها اعتراض می کنی با تجزیه طلبی و دهها اتهام دیگر روبرو می گردی. اگر این رویکرد تبعیض آمیز از سوی کشوری چون انگلستان طلایه دار علم و تکنولوژی رخ می داد، شاید توجیه آن کمی سخت بود. اما فارس افغانی که در واقع عقب مانده ترین انسان روی زمین می باشد و دنیا با هزار مکافات نمی تواند بدبختی های ناشی از مواد مخدر آنها را جمع و جور نماید دیگر چه ادعایی می تواند داشته باشد. تاجیکستان هم که عقب مانده ترین جمهوری شوروی بود و الان هم هست.  ضمناً ایران هم در سایه اکثریت ترک که در اکثر استانهای آن به جز 4-3 استان حضور دارند به جامعه ای نسبتاً متمدن تبدیل شده است. والا اگر ترک ها نبودند دنیا مجبور بود با افغانستان دوم هم بسازد. دو ویژگی عقب ماندگی و نژادپرستی در فارسها چنان خصوصیت بارز آنان می باشد که حتی برای اثبات آن هیچ دلیل و ثبوتی لازم نیست. زیرا چیزی که عیان هست چه حاجت به بیان است. حال در زیر "خاطرات من از تبعیض" نوشته خانم بیگم از وبلاگ ترکستان جنوبی را تقدیم شما عزیزان می نمایم:

خاطرات من از تبعیضدر کشوری که من زندگی میکنم ، هر گونه تبعیض جرم است. چند روزی قبل با پسرانم در سالون ادارهء ثبت احوال  بودیم که یک خانم ایرانی به همراهی یک هموطنم ، آمدند و کنارمان نشستند. از آنجایی که با پسرانم اوزبیکی حرف میزدم این آقا متوجه نشد که من هموطنش هستم.

مرد برای خانم در مورد افغانستان توضیح میداد. ” … ما مردم ایرانه زیاد دوست داریم. خدا ببخشیش شاهء ما با شاهء ایران مناسبات خیلی خوب داشت. بعد از این انقلاب و نا آرامی ها دزدان افغانستان به ایران رفتند و مردم ایران هم از اوغانا بدشان آمد. مگر اوغانای اصیل اونها نیستند.  مردم اصلی افغانستان اوغان یعنی پشتون استند. اینها در سابق پشتونستان بودند. اوزبکها، تاجیکها، تورکمن ها همه گی مهاجر هستند. هزاره ها که قوم مغل است. افغانستان از پشتونها است….” حوصله ام سر رفت و به صورت مرد نگاه کردم. آدمی خیلی مرتب و ظاهرآ درس خواندهء بود در حدود شاید پنجاه سال. بحث و مشاجره آغاز شد و مرد با بهانه آنجا را ترک کرد. این موضوع سبب شد که من یکبار دیگر خاطرات کودکی خود را مرور کنم.

زمانی در کابل صنف چهارم مکتب بودم و تازه به صنف جدیدی نقل مکان نموده بودم. معلم جدید صدا زد: فرشته!
از جایم بلند شدم: بلی معلم صاحب!
معلم: تو اوزبک هستی؟
من: بلی معلم صاحب!
معلم: اقله شیلی تیلیم لی” اشاره به آهنگ اوزبیکی” چی معنا میده؟
صدای خندهء بلند بچه ها منفجر شد. معلم با خط کش بروی میز زد و همه خاموش شدند.
من: نمیدانم معلم صاحب!
از آنروز چیزی در درونم شکسته بود.
در مکتب و در صنفم هیچ اوزبکی نبود ولی از آنجاییکه اول نمرهء صنف شدم بچه ها نمیتوانستند اذیتم کنند ولی این مشکل در کوچه و بازار ادامه داشت. ماهء یکبار درتلویزیون در برنامه نوای کوهسار یک آهنگ اوزبیکی که سالها قبل ثبت شده بود، پخش میشد و فردای آن راه رفتن در کوچه ها مشکل بود.

بچه ها داد میزدند: قیلدینگ بیلدینگ زمانه تخم اوزبک نمانه! و من و خواهرم با تمام نیرو دوباره داد میزدیم: تخم اوغان نمانه! تخم فارسیوان نمانه!
چندین بار بالای این موضوع تنبه شده ام اما ادامه داشت.
تا اینکه زمستان سال ۶۸ به مزار شریف رفتیم. آنجا در کوچه و بازار، مکتب و مدرسه بیشتر میشد با صدا ها و سیما های اوزبیکی مواجه شد. اقاربمان هم بیشتر بودند و برعکس کابل همه اوزبیکی صحبت میکردند. ما با لهجه های کابلی خود، تافته هایی جدا بافته از ایشان بودیم . دوباره شامل مکتب لیسهء فاطمهء بلخی شدم. در مکتب خیلی تنها بودم.  نه درجه داشتم و نه دوست. باز وضع خواهرم شگوفه ضیایی بهتر از من  بود چون با دو تن از اقاربمان در یک صنف بود. در صحن مکتب چشمم به دخترکی افتاد که برادرش سر کوچهء مان دکان میوه فروشی داشت و اوزبیک بودند. نزدش رفتم و با لبخند پرسیدم: سلام! تو اوزبیک هستی؟
به دختران دور و بر خود نگاه کرد و با ناراحتی گفت: خدا مره اوزبک نکنه! و از آنجا دور شد. من یکه خوردم. تازه فهمیدم اینجا نیز همان آب است و همان کاسه. با تمام تلاش کوشش میکردم اول نمره گی را بگیرم تا دیگر کسی جسارت توهین و تحقیر کردن را نداشته باشد. رقیبان درسی ام با سماجت بیشتر به زبان و ملیت من میتاختند. روزی فریبا احدی که تا آنزمان سکوت کرده بود ، از جا بلند شد و با خشم فریاد زد: فرشته اول نمره گی ره میگیره و دهن همهء تان باز میمانه!

به من نگاه کرد و به اوزبیکی گفت: بعد ازین ببینم کی به تو حرف میزنه! دهنشه پاره میکنم.
بعد از آن با هم دوست شدیم. با تعجب میپرسید: چرا اوزبیکی بلد نیستی؟
من: ممتوجه میشم ولی حرف زده نمیتانم.
فریبا: چرا؟
من: چونکه در کابل هیچ کس اوزبیکی گپ نمیزد.
فریبا: ری نزن! مه بریت اوزبیکی یاد میدهم.
بعد از مدتی متوجه شدیم که حسینه هم از اوزبیک های اندخوی است و به ما پیوست. این اولین گروپ مقاومت ما بود. فریبا اولین معلم زبان اوزبیکی من بود. حتی حالا بیشتر با لهجهء فاریابی حرف میزنم. این رقابت درسی و مقاومت ما دو سال ادامه داشت. یکبار پانزده نمره ام از مضمون سپورت کم شد و بار دیگر بیست نمره ام از بخش تقریری مضمون پشتو و من اول نمره نشدم.

بعد از آن شرایط عوض شد و جنبش ملی اسلامی افغانستان قدرت را در صفحات شمال افغانستان گرفت. زبان اوزبیکی و هویت اوزبیک بودن حقارت بار نبود. در تلویزیون میشد برنامه های اوزبیکی را دید و با خیال راحت در کوچه ها قدم زد. در زمان عبدالرشید دوستم کار های زیادی نیز در مورد زبان و کلتور تورکها صورت گرفت. سیمینار ها برگذار شد و از دانشمندان و نویسنده گان اوزبیک و تورکمن دعوت بعمل آمد تا بالای زبان ، ادبیات و تاریخ تورکها کار و تحقیق کنند. در دانشگاهء بلخ رشتهء اوزبیکی تدریس میشد و مکاتب مناطق اوزبیک نشین نیز مضمون زبان اوزبیکی داشتند.  اگرچه شرایط جنگ بود ولی هیچ گاه مدارس ، مکاتب و تحصیلات عالی توقف نکرد. من به کمک استاد شفیقه یارقین کتابهای اوزبیکی بدست آورده بودم و کوشش میکردم خواندن و نوشتن اوزبیکی را بیاموزم. چون در افغانستان کتابهای اوزبیکی خیلی نادر بود، خط کریل را یاد گرفتم تا بتوانم از کتابهای چاپ اوزبیکستان استفاده کنم. در دوران لیسه و دانشگاه با خواهران حزب وحدت آشنا شدم و این موضع مرا با هزاره ها نزدیکتر کرد. پدرم هر گونه نزدیکی ام را با سیاست شدیدآ ممنوع کرده بود ولی من با علاقه مندی زیاد این جریانات را تعقیب میکردم. همیشه آرزو میکردم ایکاش اجازه میداشتم تا مانند آنها مبارزه و فعالیت کنم. خوب یادم است زمانیکه جسد بابه را به مزار آوردند، در لیسهء تجربوی صنف دوازده بودم. زهرا حسن زاده ، فاطمه حسینی و چند تن دیگر میخواستند صنف را ترک کنند و به مراسم بابه بروند. همه گریه میکردند. معلم پشتو مخالفت کرد که اجازه ندارند. ناگهان زهرا با تمام نیرو داد زد: زمان شما ها تیر شده! اولاد های بابه زنده است….. معلم در جا خشکش زده بود. آنها همه از جا بلند شدند و منهم به دنبالشان رفتم. دختری صدا زد: فرشته تو خو اول نمره و کفتان هستی تو کجا میری؟ باز تو خو هزاره نیستی!
حرفی نزدم و بیرون شدم. همهء شان از من تشکری کردند و رفتند. منهم به طرف خانه روان شدم. یک وجه مشترک خیلی بارز میان من و آنها بود. وجه تحقیر شده گی و مظلومیت. وجه مبارزه و تسلیم ناپذیری.
فرشته ضيايي بیگم
پيشينه مسئله كرد و آذربايجان از صفويه تا حال– اورمولو تايماز


چه كردها و چه هم مسلكان آريايي آنها تاكنون نتوانسته اند از منشا نژادي و پيداش كردها چيز دقيق و علمي بدست دهند. با طرح شعارهايي همچون كرد ها آريايي و ايراني ترين ايرانيها هستند خواسته اند بنا به منافع سياسي خود كرد ها را ايراني جلوه داده و از شدت شورش هاي آنها بكاهند و يا بدينوسيله از آنان متحدي براي خود در مقابل ترك ها بسازند . زماني آنها را به گوتی.لولوبي.کاسی.نایری.میتانی.سوباری.مانایی.اورارتونسبت داده اند و زماني آنها را با قبايل هند و اروپايي پيوند زده اند.اكنون معلوم شده ملل فوق يا بكلي متفاوت از كرد ها بوده و يا از اقوام و ملل پروترك مي باشند. مطلب زير را يكي از سايت هاي كرد در مورد نژاد كرد ذكر مي كند:
البته تا کنون هیچ مورخی نتوانسته تاریخ دقیق حضور کردها را در سرزمینهایی که هم اکنون سکونت دارند و قبلا ساکن بوده اند را مشخص کند چرا که این گونه مینمابد که کردها خیلی قبل تر از آنکه بشود تاریخ را پشتوانه قرار داد در این سرزمینها سکونت داشته اند و چون قبایلی قدرتمند بوده اند بیش از آنکه با نام  کرد شناخته شوند با نام قبایلشان که در بالا اشاره شد معروف گشته اند. دلیل اثبات این ادعا همین بس که کردها هم اکنون نیز به نام قبایل و پیشینه خودشان بیشتر مفتخرند تا سرزمینی واحد.
خوب حتي اگر خواننده حرفه اي تاريخ نيز نباشيم به سست بودن اين ادعا مي توانيم يقين حاصل كنيم . اخيرا برخي آقايان كرد خود را به ماد ها نسبت مي دهند. اين نيز ياوه اي بيش نيست. طبق نوشته هرودوت و منابع کهن آشوری و یونانی در مجموع معلوم می‌گردد که سه طایفه از شش طایفه تشکیل دهندهً اتحاد مادها یعنی بوسیان، ستروخاتیان و بودیان بوده و سه طایفه مادی دیگر عبارت بوده‌اند از آریزانتیان و مغها و سرانجام پارتاکانیان.هيچكدام از اينها هيچ ربطي به كردها ندارند.تركيب قومي و اصل و تبار ماد بخصوص حصه غربي آن كاملا مشخص است و طي هزاره سوم تا اول قبل از ميلاد دست نخورده مانده است . بخش بالاي دياله از قوم قوتي و لولوبي ، لولوبي ها يا اولو بيليلر در نواحي غربي و قوتي ها در نواحي شرقي ، همچنين بعضي عناصر هورياني نز ديده مشوند. چنانچه مي بينيم اينها تماما اقوام پروترك مي باشند و دخلي به كردها ندارند.


پس منشا واقعي كردها كدام است؟
به نظر ميرسد بعد از مهاجرت ارمني ها از بالكان ها به محدوده سوريه كنوني و امتزاج آن ها با آشوريان به مدت 1500سال امپراطوري آشور بلاي جان ملل منطقه شده بود . اين قوم وحشي بر خلاف تبليغاتي كه مورخان عمدتا يهودي غربي به راه انداخته اند نه بنا كنندگان تمدن بلكه نابود كنندگان حرفه اي تمدن بشري بوده اند. بارها به آذربايجان فعلي كه محل سكونت اجداد ما بوده هجوم آورده و  وارد و خارج شده اند وهمينطور بارها به بابل هجوم بردند. تمدن عظيم بشري سومر را نابود كردند. باعث زحمت كاسسي ها ، عيلاميها و تمدن شوش بوده اند . نهايتا با اتحاد ماد (از اجداد ترك هاي كنوني)و امپراطوري بابل حكومت آشور به كلي منهزم گرديده و ديگر قابليت ايجاد دولت را بدست نياورد. جماعتي از آنان به عنوان اسير به آذربايجان و قسمتي ديگر در آناطولي ساكن شدند و برخي نيز در عراق كنوني باقي مانده اند . (نوادگان همين ها بودند كه اواخر قرن نوزده آن فجايع عظيم بشري رادر آذربايجان و آنادولي به همراه ارامنه بوجود آوردند) . در اثر اين شكست ارامنه نيز به سرنوشت آنها دچار شدند ودر ايران فعلي ، هند و عثماني پراكنده شدند. ما بقي در اثر امتزاج با قبايل هند و اروپايي كه به فلات ايران آمده بودند تغيير ماهيت داده و پايه كرد هاي فعلي را گذاشتند . بنابراين كردها در منطقه بعد از ترك ها ، ارامنه ، آشوري ها و قبايل فارس بوجود آمده و اساساً ملت جديدي هستند. در طول تاريخ نتوانسته اند هيچ دولت بزرگ و ماندگاري برپا كنند به جز چند خان نشين كه به فوريت از طرف همسايگان سركوب شده اند. ماهيت معيشت آنان نيز بر پايه دامداري و جنگ و راه زني بوده به همين سبب است كه در تلاريخ به نام دانشمند يا شاعر و يا معمار و سر سلسله و برپاكننده دولتي از ميان كردها برنميخوريم. موسيقي آنها چيزي شبيه موسيقي فارس ها و زبانشان لهجه اي از فارسي است. رقص آن ها نيز تماما شبيه رقص آشوري ها است. لباس ملي كردي كاملاً شبيه لباس آشوري ها است با مختصري فرق در شلوار و دستاري كه به سر مي بندند.
شاهد زنده قرابت نژادي كرد و آشوري نوشته اي از يك سايت كردي است كه به تشريح پيداش حزب دمكرات كردستان در مهاباد به سال 1321مي پردازد:
در بيست وپنجم شهريور ۱۳۲۱ شمسی گروهی کوچک از مردان برخاسته از گروه های میانی شهر مهاباد، جمعيت «کوم له ی ژيانی کرد» را پايه گذاری کردند. «کوم له» به معنای توده، حزب يا کميته و «ژيان» به معنای زندگی، زيستن يا حيات. و «کوم له  ی ژيانی کرد» يعنی کميته يا جمعيت تجدید حيات کرد.
اساس پذ‌‌‌يرفته شدن در جمعيت «ك ژ.ک» بر «کرد بودن بنا نهاده شده بود، به  همين دليل اکراد شيعه، علی اللهی، آشوری ها و مسيحی ها که از نظر ريشه ملی به اکراد می  پيوستند در اين جمعيت يافت مي شدند.
پژوهشگر تاريخ جمهوری مهاباد، آرچی روزولت می‌نويسد: «سرشت کوم له بسيار ملی بود و عضويت در آن محدود به کسانی بود که از پدر و مادر کرد باشند. تنها‌ استثناء اين قاعده کسانی بودند که مادرشان آشوری بود.
يك مثال ديگر: هنگامي كه مارشيمون رهبر مذهبي آشوريها در سال 1917در سلماس ساكن بود جهت اتحاد با اكراد به سيميتقو نامه مي نويسد چنين مي گويد:
ما و شما از يك تبار هستيم آنجه باعث جدايي ما و شما شده كيشي است كه پذيرفته ايم.
به اين ترتيب كاملا معلوم است كه اكراد دنباله آشوري ها هستند. آن چيزي كه مورخان يهودي غربي به عمد از كنار آن گذشته اند . اكنون آنچه در ميان مسيحيان آشوري و ارمني و اكراد در افواه عموم جاري است و من به كرات از زبان اينان در اروميه شنيده ام چنين است كه آشوري ها و كردها برادران ناتني و كردها پسر عمو هاي ناتني ارامنه هستند.
نقشه زير موقعيت آشور در تاريخ باستان را نشان مي دهد كه دقيقا مبتني بر خواست گاه اكراد در سرزميني ميان سوريه و عراق كنوني و قسمتي از تركيه فعلي است.

پس اكراد كي و چگونه به آذربايجان (غربي) وارد شده اند؟
سابقه حضور اكراد در آذربايجان بسيار جديد مي باشد. بنا به نوشته يك سياح ايتاليايي بنام وينچنتو دالساندري كه در زمان شاه طهماسب صفوي شاهد جريان امور در آذربايجان بوده است بنا بدستور سلطان صفوي روستاهاي واقع در دو سوي مرز ايران و عثماني به مسافت 6روز راه ويران شدند.(زمين سوخته) و هر دژي در آن سامان تخريب شد. تا عثمانيان رغبتي به تصرف آن حدود نداشته باشند. به جرات مي توان گفت تا عصر شاه عباس اول در ناحيه غرب آذربايجان كشت و زرع صورت نمي گرفت. در اين زمان به دستور شاه عباس اول ايل افشار وارد جلگه اورميه شدند(نگاه كنيد به :اورمو و افشارلار از مقاله اورمو به قلم نگارنده) و در اندك مدتي غرب و جنوب درياچه را تبديل به زمين بهشت آسا كردند. در اين دوره صدها حكيم ،اديب ، منجم ، طبيب ، شاعر و اساتيد علوم در كنار رزم آوران افشار به پا خواستند.
مكريان يك نام جعلي است:
از حدود جيغاتي (زرينه رود ) تا خانا (پيرانشهر ) 400پارچه آبادي بنام ترغايمشهور بوده است. (اين منطقه را اكنون مكريان مي گويند كه كاملا جديد و جعلياست).نام كوه ترغه يا ترغاي كه هژار (دكتر شرف كندي دبير كل سابق حزب دمكرات كردستان ) آن را به وصف كشيده يادگار همين واژه تاريخي است. واژه بوكان نيز نه يك واژه كردي كه نام يكي از سرداران مغول مي باشد. همينطور دهات مابين بوكان و بانه بنام محال قباغ(قاباغ ) كندي مشهور بوده است . كه حتي هم اكنون پسوند نام فاميل بسياري از اكراد در بانه ؛ بوكان و مهاباد كنوني مي باشد. همچنين اسامي سلدوز ؛ صايين و صد ها قريه و روستا در حوزه مهاباد بوكان بر همين روال مي باشد. اكنون در آكادميهاي غربي شاخه هاي نويني به نام هاي توپونيمي ؛ كليومتريك و دياسپورا باز شده كه به اين مسايل مي پردازد.
توضيح: ترغاي به معناي شانه بسر (هدهد) مي باشد. گفتني است نام پدر و لقب امير تيمور و الغ بيگ(باني رصد خانه سمرقند) ترغاي بوده است.(نگاه كنيد به مقاله نگارنده– اورمولو تايماز- برگي نا خوانده از تاريخ غرب آذربايجان).
(بعد از سقوط اصفهان بدست افغان ها تا ظهور نادر و نبرد هاي كريمخان زند با آزاد خان افغان و خصوصاً بعد از سيزده سال جنگ باروسيه و كوچاندن ارامنه به ايروان در اين زمان  كه باعث تخريب روستاهاي خوي شد.
نام تاريخي ارمنستان فعلي چوققور سعد مي باشد و هيچ دولت ارمني در اين حدود وجود نداشته است . در تاريخ ذكر شده اولين گروه هاي ارمني به ارمنستان كنوني وارد شده و در زمان اشغال قفقاز توسط روسها بناي دولت ارمني ريخته شده و در زمان استالين قره باغ كوهستاني تبديل به محلي براي منازعات آينده و كانون بحران براي آينده ميشود كه با الحاق زنگه زور به ارمنستان و بسته شدن راه نخجوان به باكو به اوج خود مي رسد . بايد به اشتباه تاريخي جمهوري آذربايجان در بخشيدن ايروان به ارمنستان نيز اشاره كرد كه باعث اين همه زحمت براي ملت ما شد.)
حوادث قيام شيخ عبيدالله كرد با دسيسه عثماني و كوچاندن ايل بلباس از ديار بكير(به مهاباد) و طايفه شيكاك از حلب به (سلماس و اورميه، ايل جلايربه اطراف ماكو) وهركي نيز از سوريه و تركيه به مناطق مرزي ايران و عثماني كوچانده شده اند ، ورودجيلوها به غرب آذربايجان و بلواي ايسماييل سيميتقو(ايل شيكاك) كه همراه با خشك ساليها و قحطي هاي ناگوار بود سبب اضمحلال فرهنگ و دانش و توليد علم در آذربايجان غربي شد.
بنا براين همانگونه كه تاريخ شهادت ميدهد تا ظهور صفويه در ايران و شروع جنگ هاي عثماني و ايران و سرزمين هاي سوخته شاه طهماسب هيچ اثري از كرد ها در آذربايجان به چشم نميخورد. اولين تصادم اين قوم با آذربايجاني ها مربوط به زمان شاه عباس مي باشد كه محافظت از آذربايجان را به افشار مي سپارد وكرد ها در نزديكي سلماس در محدوده بين خان تختي تا سلماس در جلگه همواري كه در اين منطقه وجود دارد راه افشار را مي بندند كه سپاهيان افشار درس فراموش نشدني به اينان مي دهند . اين جلگه هم اكنون معروف به "كورد قيران دوزي" يعني جايي كه كردها تارو مار شدند مي باشد. يعني چيزي در حدود 250سال از سكونت اكراد در آذربايجان غربي نمي گذرد ، در مقابل هزاران سال سابقه زندگي ملت ترك در اين منطقه ، بنابراين كردستان ناميدن آذربايجان غربي و يا اروميه بيشتر شبيه يك جوك بي مزه  شبيه است تا يك حقيقت تاريخي.
افسانه پردازي باستان شناسان غربي:
هانري فيلد ، پولاك ، لرد كورزن و راولينستون همه گويي از روي دست يكديگر تقلب كرده باشند بدون هيچ سند و مدركي كردها و لرها را از يك منشا دانسته اند. در حاليكه اسناد و مدارك باستان شناسي تاييد مي كنند كه لر ها باقي مانده كاسسي ها هستند. حتي كورزن كردها را به بختياري ها پيوند ميزند در حاليكه هر بيسواد تاريخ نخواني ميداند كه بختياري ها باقي مانده تمدن انزان يا انشاب مي باشند و ربطي به كرد ها ندارند. همه اين آسمان به ريسمان دوختن ها براي اين است كه كردها را آريايي قلم داد كنند و پايه اي براي قوم موهوم آريايي بسازند. براي مطالعه بيشتر بنگريد به :
حتي داستانسرايي و خلق ملتي جديد را تا جايي رسانده اند كه زير دستان شوونيست آنها همچون يوردشاهيان در كتاب تبار شناسي ملي به عمد قوتتي ها را كوتتي تلفظ كرده و ميگويد شايد هم اين نام كورتي يا كوردي باشد . يعني يك كشف ديگر آريايي !!!، در حاليكه همه مي دانند قوتتي ها سابير ها و هوتي ها همه اقوام پروترك و در بنيه ماد كوچك بوده اند.

دردسر شروع مي شود 

 همانگونه كه در مقدمه ذكر شد تا زمان جنگ هاي صفويه و عثماني در تاريخ سياسي و اتنيك ايران و خصوصاً آذربايجان عنصري به نام كرد وجود ندارد. بتدريج با گسترش جنگ بين اين دو دولت ، دولتمردان عثماني از كارت كرد بر عليه صفويه استفاده مي كنند. تاريخ عالم آراي عباسي براي اولين بار از كرد چنين ياد مي كند:
در زمان شاه طهماسب اول دولت عثماني به آذربايجان تجاوز نموده و شهرهاي خوي و سلماس و اورميه را تصرف كرد. شاه محمد بيگ نامي از اكراد را حكمران اين منطقه نمود. امير بيگ از زير دستان همين فرد با عمر بيگ متحد و از اطاعت شاه محمد سرپيچي مي كند و در جنگ پيش آمده دست امير بيگ قطع و از آن روز به امير بيگ چلاق مشهور ميشود. بعدا شخص مزبور به اردوي صفوي(شاه عباس اول) ملحق و در لشكر كشي چوققور سعد (ايروان )شركت مي كند. شاه عباس به پاس خيانت وي به عثماني امارت اشنويه تا نزديكي اورميه را به وي داده و دستي از طلا براي وي مي سازد . به همين علت كردها وي را امير دست طلا هم لقب داده اند . (نگاه كنيد به بر فراز دوم دوم ). سپس به عادت مالوف كردها ، دوباره به فكر خيانت افتاده و اين بار به فكر تصرف آذربايجان مي افتد. با تحكيم قلعه دوم دوم(دم دم ) يا جمجم دست به تمرد زده و اكراد را از عثماني به طور قاچاق و پراكنده وارد اراضي آذربايجان مي كند. از جمله ايل جلالي و ابدال از طايفه مكري را بدور خود جمع مي كند. جريان امر در اردبيل به سمع شاه عباس رسيده و وي حاتم بيگ اردوبادي را عازم اروميه كرده و فتنه را خاموش مي كند. 

جنگ دوم جمجم:
 امير بيگ از قلعه فرار ميكند.  اما پس از 6سال به سبب برگشت اردوي شاهي و غفلت قبان خان مقدم (همانكه حدود اشنويه تا بوكان به نام وي قبان يا قباغ كندي ناميده ميشود) و خروج وي از قلعه به قصد شكار ، دوباره قلعه به دست اكراد و اين بار بدست الغ بيگ نامي مي افتد. پير بوداقخان  حاكم تبريز به كمك قبان خان آمده و الغ بيگ بر اثر انفجار باروت معدوم مي شود.
 جنگ سوم دوم دوم :
بعد از حكومت كلبعلي خان افشار در اروميه بار ديگر تمر خان پسر امير بيگ چلاق قلعه را بدست آورده و شروع به ناامني مي كند. كلبعلي خان اين بار قلعه را ويران و غائله را خاموش مي كند.

ماجراي قلعه بنار و شهادت عسگر خان افشار :
در سال 273هجري قمري امير سلطان از احفاد امير بيگ چلاق با تحريك افسران عثماني مستقر در سنجاق نوچه وارد خاك آذربايجان ميشود. اين روزها مصادف با جنگ هرات مي باشد. اين شخص به استحكام قلعه بنار يا بنارك در منطقه صوماي اورميه پرداخته و در آنجا مستقر شده شروع به ياغي گري و راه زني (عادت مالوف اكراد) مي كند. حكومت ارومي سرتيپ شجاع افشار عسگر خان را مامور دفع فتنه مي كند. ابتدا بعد از محاصره قلعه ترگور و فشار سخت بر ياغيان پروخان كرد با قرآن مجيد به قصد پوزش از قلعه بيرون آمده و تسليم مي شود. سپس بلادرنگ دستور پيشروي داده  به همراه سواران قره پاپاق در چمن دره گيز اردو مي زند. روز ديگر قلعه بنار طي جنگ خونين سقوط مي كند. و سلطان بيگ ملتمسانه تسليم مي شود. روز بعد دم دم هاي صبح از مردانگي افشار سوءاستفاده نموده و هنگامي كه عسگرخان سرتيپ مشغول نماز بود با خنجر آخته وي را شهيد مي كند. ملك منصور ميرزا و نعمت اله ميرزا وارد آلاچيق شده و آن خائن را در دم به قتل مي رسانند.
به احترام ورود جسد بيجان عسگر خان افشار از دروازه هندو به اروميه ، محله و نام دروازه هندو از آن روز به عسگرخان تغيير پيدا مي كند. بازماندگان آن سردار رشيد ترك در باغ سياوش واقع در خيابان دانشكده فعلي به ياد وي مراسم سياووشان بر پا مي كنند. (نگاه كنيد به : فرضيه اي در اثبات تاريخ هزاران ساله اورميه به عنوان پايتخت باستاني توران).
توجه : نبايستي شهيد عسگر خان افشار با عسگر خان عبدالمالكي اولين سفير قاجار در فرانسه ،( آنكه فراماسوني را وارد ايران كرد) اشتباه گرفته شود.

ماجراي شيخ عبيدالله
  
شيخ عبيدالله پسر شيخ طه از دراويش نقشبنديه، هردو در ميان قبايل كرد از نفوذ كلام عجيبي برخوردار بودند. در عصر  محمد شاه قاجار براي جلب كردها و جلوگيري از عمليات آنها 5قريه از قراء محال مرگور را به تيول شيخ طه دادند و همه ساله نيز به وي هدايا و مواجبي داده شد. شيخ عبيدالله پسر طه در روستاي نوچه سكونت داشت و به آساني به ايران رفت و آمد مي نمود. در جنگ با روس متحد عثماني شد و عثماني به وي مقدار زيادي سلاح داد. همين امر باعث شد به فكر سلطنت ايران و توران بيفتد.
در كتاب كرد و كردستان هدف طغيان وي را كه پس از انقلاب تركيه جوان روي داد تحصيل استقلال براي كردستان ذكر شده است. كار طغيان در مناطق مرزي بدرازا كشيد و سرانجام با اتحاد ايران و عثماني كردها ناگزير به خروج از ايران و برگشت به عثماني شدند . در اين طغيان اورميه،  بناب ، مراغه و حتي تبريز به خطر افتادند. شيخ عبيدالله ابتدا به فلسطين و سپس به مكه تبعيد شد. اين طغيان براي آذربايجان گران تمام شد زيرا جعفر آغا شكاك برادر اسماعيل سميتقو در جريان اين طغيان كشته شد و سميتقو اين واقعه را هميشه علت طغيان خود ذكر ميكرد.
شيوخ سمديان يا شمدينان مدعي نسب از شيخ عبدالقادر گيلاني (1166-1078هجري)بنيانگذار طريقت قادري بودند. حاج مخبرالسلطنه هدايت يكي از علل طغيان عبيدالله را تحريك سلطان عبدالحميد ميداند. بي كفايتي احمد ميرزا كشيكچي باشي حاكم سويوق بلاغ نيز باعث بالاگرفتن كار وي شد. اعلان جهاد عبيدالله با ساختن يك داستان عجيب شروع شد . وي اعلان كرد كه پدرش را در خواب ديده و وي دستور داده ريشه رافضي ها را از بيخ و بن بردارد. وي نيز خون و مال شيعه را بر كرد مباح كرد. اكنون نيز كردها مثلي دارند كه مال عجم حلاله . مهاجمان ابتدا سويوق بلاغ و سپس قوشاچاي را عليرغم مقاومت مردانه مردم تصرف مي كنند. روز 26 شوال 1297ه.ق در قوشاچاي(مياندوآب) 800ترك ، 200ارمني و 50يهودي قتل عام ميشوند. بعد از غارت و قتل ملك كندي (ملكان ) به بناب حمله ور ميشوند. اهالي با راهنمايي ملا علي نامي كه بعدا لقب سيف العلما ميگيرد، مقاومت جانانه اي انجام ميدهند و به اين ترتيب شهر از شر اشرار در امان مي ماند. در اين بين شاهسون به سويوق بلاغ حمله كرده و آنجا را باز پس مي گيرند.
حمله به اورميه
17 ذيقعده 1297ه.ق محمد سعيد از خلفاي شيخ عبيدالله با 4000 سوار به شهر هجوم مي آورد. اقبال السلطنه در قريه بدلبو جلوي اورا ميگيرد و تعدادي از طرفين هلاك ميشوند. اما توپ هاي اردوي اروميه به دست كردها مي افتد. در اين بين 6ده ارمني را قتل عام مي كند. جنگ بيرون شهر ادامه داشته كه يكي از روساي عشاير بلادفاع بودن شهر را به عبيدالله اطلاع ميدهد. شيخ با 12000نفر به شهر از طرف روستاي سير حمله ميكند. بزرگان شهر به لطايف الحيل دو روز وي را بيرون شهر مشغول مي كنند تا اقبال الدوله خود را به شهر مي رساند. اقبال الدوله طي پيامي به شيخ مي گويد: مردم اينجا شيران بيشه نبرد و جانستان ميدان ستيزند و نمي شود با آنها شوخي كرد ... به او بگوييد كه عنقارا بلند است آشيانه ...در تاريخ ذكر شده كه شيخ در شب 18 ذيقعده 1297با 30000نفر به محاصره شهر پرداخته و هجوم را آغاز مي كند. روز بعد هنگام سپيده دم ديدن انبوه كشته هاي مهاجمان روحيه مردم را صد چندان مي كند. در اين جنگ حتي زنان نيز به همراه مردان از شهر به دفاع بر خواستند. روزهاي بعد اكراد با تهوري عجيب جنگ دوم را شروع و موفق شدند از سمت فوج خوي راه نفوذ پيدا كنند اما مدافعان علي گويان با شجاعتي غير قابل باور حمله كرده و 2500نفر از اكراد را بي جان مي كنند. روز 21ذيقعده شيخ براي سومين بار دست به حمله ميزند. امروز نيز مدافعان پروز ميشوند. روز 24 ذيقعده بار ديگر شيخ  به شهر هجوم مي آورد ولي عليرغم كشته هاي بسيار از مدافعين از جمله محمد امين بيگ توپچي باشي تا باغ دلگشا (نزديك ميدان ايالت فعلي)پيش مي آيند ولي مدافعين آنان را عقب ميزنند.
بعد از اين شكست ها دوباره شيخ خواب ميبيند و جاي كشته هاي اكراد را بهشت  تعيين كرده رداي سبز مي پوشد و با خواندن ورد و اذكار و دميدن آن به سوي شهر مهاجمان را به حمله تشجيع مي كند و دوباره جنگ شروع ميشود. روز 29ذيقعده سپاه سردار ماكو از سمت شمال و قلعه اسماعيل آغا به كمك اروميه آمده و شكست سختي به اكراد وارد مي كند . شيخ عبيد الله به تلافي روستاي عسگر آباد را قتل عام مي كند. در اينجا يك واقعه بسيار ناراحت كننده را بايستي ذكر كنم تيمور پاشا خان (سردار ماكو)چون با شجاع الدوله و اقبال الدوله مالكان عسگر آباد اختلاف داشته چشم بر قتل و نابودي اين ده مي بندد و عليرغم امكان به كمك اهالي نمي رود .!!!شيخ در عقب نشيني تمام روستاهاي سر راه را غارت مي كند. شيخ عبيدالله به مرگور فراري ميشود . در اين بين باز هم يك واقعه درد ناك روي مي دهد ، سردار ماكو به حكم عداوتي كه با اقبال الدوله داشته دست سپاهيانش را براي غارت اهالي باز مي كند. نزديك است كه قيام عمومي اهالي اورميه اتفاق بيفتد كه سردار ماكو به بهانه تعقيب شيخ به مرگور ميرود و در آنجا نيز دست به غارت اهالي ميزند.
در اين بين اقبال الدوله اين مرد نيك و سردار كار آزموده به سبب بيماري به ديار باقي شتافته و شهر در عزايش يكسره عزادار ميشود. يك بار ديگر به اثبات ميرسد قواي مهاجم هرچه قدرتمند و مسلح باشند در صورت داشتن سراني شجاع و كار آزموده ، مدافعان مي توانند آنان را دور سازند . كاري كه سالها بعد در مقابل جيلوها و ارمني انجام نشد . صد حيف و دريغ بر آن مردان و زنان دلاور ارومي.
دكتر كاكران كنسول انگليس در اين وقايع نيز نقش بسيار مخرب به نفع اكراد داشت ولي در اثر متانت اهالي و بزرگان شهر مهاجمين طرفي نبسته و مجبور به فرار شدند.

غائله سيميتقو

ايل شيكاك همانطور كه در مقدمه ذكر شد از اكراد بومي سوريه و شهر حلب بودند كه از زمان سلطان طهماسب صفوي وارد خاك آذربايجان شدند و از همان بدو ورود مكراراً باعث زحمت و كشت و كشتار و قتل و غارت در حدود غربي ايران شدند. (به شرحي كه رفت). بعد از مرگ محمد آقا رياست ايل بدست جعفر آقا برادر بزرگتر اسماعيل رسيد. نيكلاي دوم تزار روسيه جعفر آقا را به همراه عبدالرزاق خان و سيد طه شمدينان براي تحبيب و تحريك به روسيه دعوت كرد(1906) پس از اين واقعه حاكم تبريز از عاقبت كار نگران و سال بعد پس از مراجعت وي به ايران در يك طوطئه وي و دونفر همراهش را در تبريز به قتل رساند(1907) اين كار كينه بزرگي در اسماعيل آقا ايجاد كرد. او در جنگ هاي مشروطه با سردار ماكو متحد شد و در جنگ سكمن آباد در خوي ، موجب شكست مجاهدان از سردار ماكو گرديد. در اين ميان با كاپيتان ديكسن وابسته نظامي بريتانيا در وان روابط نزديكي داشت. سيميتقو در 25اسفند 1296مارشيمون رهبر جيلوها را ترور كرد كه به قتل عام مردم كهنه شهر ، سلماس و اروميه منجر شد. خود نيز در اثر حمله جيلوها به عثماني فرار كرد. در 22فروردين 1297 به قتل و غارت ارامنه وان دست زد. در سال 1909 دكتر پاكارد رييس نمايندگي آمريكا در ايران شروع به دادن پول و تجهيز اكراد نمود. در كتاب اروميه در محاربه عالم سوز ص 36 ميخوانيم : امروز يك صاحب منصب افغاني به نام شير بهادر از طرف انگليس ها از موصل وارد ارومي شد. از قراري كه معلوم شد مشاراليه براي مذاكره با اكراد ماموريت مخصوص دارد. در ص 252 همان كتاب : دكتر پاكارد به اكراد ايران و عثماني هرهفته 4قران براي هر نفر حساب كرده و مال دو هفته را يك جا ميدهد. آنها هم فورا اسلحه خودشان را تكميل مي كنند . اين مسئله باعث گرديد در مدت كمي تا 1500نفر كرد مسلح در شهر حاضر گردد. همين مورد در كتاب رحمت الله توفيق نيز عينا تكرار ميشود.  در رمضان همان سال اكراد در قريه قره حسنلو باعث كشتار و غارت ميشوند.

شروع در گيريها:
بعد از غائله ارامنه و جيلو هاي وان به شرحي كه در سلسله مقالات قتل عام در آذربايجان را فراموش نكنيم به صورت كاملا خلاصه بررسي كرديم قشون اتحاد اسلام عثماني قصد مراجعت نمودند و اسلحه و مهمات خود را جهت تهيه اسباب بازگشت براي فروش به اهالي اروميه تقديم نمودند ولي اسفا و شگفتا كه اين مردم بي حال و نادان از خريد آن استنكاف و اكراد همه اسلحه را خريده و زرادخانه خود را تكميل كردند. مردمي كه آنهمه تعديات و سختي را ديده بودند با چه حساب بي حسابي چنين عمل ميكنند؟! از مخيله من خارج است. به هرحال دكتر پاكارد كه همراه مسيحيان از شهر فرار كرده بود دوباره برگشته و عمليات خود را از سر ميگيرد. از اينجا منازعات اهالي و اكراد به صورت عريانتر شروع ميشود. ضياءالدوله(والي اورميه) نقشه ربودن خود را توسط كردهاعقيم و اكراد را منهزم ميكند. اكراد با دادن كشته هايي از شهر بيرون ميشوند. دكتر پاكارد را هم از شهر اخراج مي كنند.
طاهر بيگ از روساي شيكاك بندر گلمانخانه را اشغال و غارت ميكند ولي ضياءالدوله با درايت به تحكيم حصار شهر ميپردازد. در اين بين يك كار عجيب از طرف سپهدار والي تبريز سر ميزند ، ضياءالدوله را بركنار و سردار فاتح را جانشين او كرده و به خيال خود جهت تحميق سيميتقو وي را ملقب به سردار نصرت كرده و يك شمشير مرصع و مقدار كافي پول مي دهد!!! اين چه مخيله خام و چه اقدامات محير العقول است(؟) ، من نميدانم ! اين همه حماقت و اين همه بي درايتي در ميان اهالي و سران مملكت چگونه قابل توجيه است باز هم نميدانم (!!؟؟)
خروج ضياءالدوله و ورود سيميتقو:
سردار فاتح!!! به معيت كنسول انگليس با يكصد سوار قره داغي از راه شرفخانه وارد بندر گلمانخانا ميشود و اسماعيل آقا كه به مقصود خود رسيده به استقبال والي آمده و همراه او با سلام و صلوات وارد شهر ميشود!!!(ببينيد چه كسي را از والي گري شهر خلع و چه كساني به مصدر امور ميرسند! اگر انسان از غصه بميرد جاي سرزنش نيست! واي برما كه چنين سراني داريم !!!)بدينوسيله راه كردها به شهر باز ميشود. سيميتقو به جسارت خود افزوده و حاكم جديد فقط به تماشا مي پردازد. پس از افزايش تعديات به شهر و روستا ها سيميتقو به سردار فاتح پيام مي دهد كه شهر را ترك نمايد. سردار فاتح (عجب نام برازنده اي!!!)از شهر خارج و ميرزا علي اكبرخان امورات را بدست ميگيرد. سيميتقو نيز با سواران خود به شهر حمله كرده و حاكم جديد را زنداني ميكند.
جنگ گلمانخانا:
اسد آقا خان از افسران قزاق كه خود تبريزي بود ، گلمانخانا را مستحكم كرده و به اميد تبريز در برابر عمر خان شيكاك كه با توپ و مسلسل به آنجا حمله ميكند مقاومت جانانه اي انجام ميدهد. متاسفانه برج ها ي مقاومت كه از اروميه تا گلمانخانا ساخته شده بود يكي يكي به تصرف اكراد در مي آيد و كشتي هاي مهمات كه از تبريز آمده اند جرات نزديك شدن به ساحل را نمي يابند و به شرفخانا بر مي گردند. اسد خان از مقاومت عاجز شده و به ناچار پياده از راه انزل به كاظيم خان پناهنده ميشود. و از آنجا به تبريز ميرود . و به اين ترتيب گلمانخانا بدست اكراد مي افتد و راه تبريز بسته ميشود.
فاجعه باغ قيصر خانم:
بعد از تصرف اورميه ، ارشد الملك از جانب سيميتقو زمام حكومت را بدست ميگيرد اين كرد شقي ظلم و تعدي را از حد ميگذارد برخي اشخاص تظلم به درگاه عمر خان شيكاك  ميبرند كه عمو ي سيميتقو است. عمر خان با نماينده اسماعيل آقا وارد شهر ميشود و چنين شايع ميشود كه ميخواهد به درد اهالي برسد. وي در باغ حسين خان افشار معروف به قيصر خانيم (محل فعلي مركز بهداشت و خانه هاي مجاور در خيابان كاشاني)نشسته و در شهر جار ميزند تا علما و تجار و كسبه در باغ مزبور جمع شوند تا به شكايات رسيدگي شود . در زير اين واقعه عجيب ، تعسر آور و آموزنده را از قلمميرزا ابوالقاسم امين الشرع خويي از كتاب مجموعه مجلدات میراث اسلامی، به کوشش رسول جعفریان، جلد دهم مي خوانيم :
... اگر چه جماعت ارمنی و نصرانی بعد از استیلا و دست یافتن بر اسلام بر احدی رحم ناکرده و آنچه را که می توانستند از قتل نفوس خصوصا در اطراف و دهات اورمیه و نهب اموال و اسیری اعراض فرو گذاری نکرده، با همه این ها شکنجه و عذابی [152 ب] و ستم و ظلمی که از کسان اسماعیل آقا بر این جماعت بقیه السلف وارد آمده عشرعشیر آن از مسیحی ها و نصرانی ها به ظهور رسانیده و به جهت اینکه جماعت نصاری اگر چه از قتل نفوس و غارت اموال مضایقه نمی کردند لیکن اقلا شکنجه و عذابی هم نداشتند، بر خلاف اکراد وحشی که در شکنجه و عذاب کردن و مردم را سرازیر آویختن و انواع نکال و تعذیب ابدا کوتاهی ننمودند. بعضی ها را از خایه ها آویختند و برخی را از پاها می آویختند. چنانچه خود این بنده از یک نفر از نجبای افشار شنیدم می گفت: شخصی از خود ایشان که وی را آقازاده می گفتند و از آقایان دموکرات معروف است، اسماعیل آقا وی را به حکومت اورمیه منتخب می نماید و وی در جریمه گرفتن ابدا مضایقه نکرده، سهل است که به اسم اعانه هم وجه هنگفتی از اهالی [دریافت] می کرد و گویا این مساله را برخی از آقایان اورمیه به اسماعیل آقا اطلاع می دهند. اسماعیل آقا وی را در مقام مؤاخذه کشیده آن ناپاک، بیچاره اهالی را به تهمت های غیر واقعی متهم کرده و به مشارالیه ذهنی می نماید که فعلا چندین هزار تفنگ در اورمیه است و خود منتظر هستند که قشون دولت از جانب ساوجبلاغ [مهاباد] خواهد آمد آنوقت این ها با دولتیان دست به دست داده و کسان شما را گرفته به دست دولتیان بسپارند.

اسماعیل آقا از شنیدن این کلمات تغییر کرده و در فکر مجازات بر می آید آنگاه با عمر آقای بی رحم که رئیس قشون اورمیه بوده دستورالعمل شکنجه و آزار را کما ینبغی با تلفون داده ولی صورا یک نفر فقیه کرد را با دو دسته فرستاده و وی مردم را [153 الف] در مسجد جامع خوانده و نطقی می نماید، مقر بر این که پولی که آقازاده از شما به اسم اعانه گرفته به حکم اسماعیل آقا به شما داده خواهد شد. فردا را همگی در حصار قیصر خانم که در خارج شهر حصار بزرگی است جمع شوید و پول خود را پس بگیرید.

بیچاره اهالی کول احمق به گمال{گمان} اینکه اسماعیل آقا رنجبر عدالتی آویخته فردا را قریب هزارو هفتصد نفر در آن حصار رفته، مجتمع می شوند و منتظر بودند که پول خواهیم گرفت. اولا دو روز همان طور گرسنه ایشان را در آن حصار در توقیف نگه داشته بعد از دو روز رئیس قشون هم آمده و روی دیوار ا را کردها با تفنگ ها احاطه می نماید آنوقت مبالغی زغال آورده در میان حصار، بیست سی جا زغال ریخته و سنبه های تفنگ را مثل سیخ کباب پزی در آتش می گذارند آنگاه این فلک زده ها را – اعاذنا الله من امثاله بحق محمد و آله – هر دو پاها با هم بسته و از چاه آویخته و به دست و پای ایشان داغ می گذارند که فلانی مثلا باید بیست قبضه تفنگ و سه تیر و پنج تیر و چندین هزار لیره عین باید بدهید.
 بعد از چندین ناله و فریاد و سوز و گداز بیچاره ها بنا می گذارند که هر کسی هر چه داشته از خانه و لانه و مخلفات خانه همه را فروخته این جریمه را بپردازند. در حالتی که کسی مخلفات نمی خرید وانگهی پول در میدان نبودهباری آن همه تفنگ و پول هنگفت را از اهالی به چه درجه رسوایی و شکنجه می گیرند که پناه می بریم به خداوند رؤوف{رئوف} ودود لذا امثال این امتحانات محفوظ بدارد.

حال عمر خان پس از 32روز اقامت در اروميه ارابه ها تهيه نموده و اسباب و اثاثيه كافي و طلاجات و هر آنچه زير شكنجه از اهالي به يغما برده را با ده هزار ليره عثماني برداشته و به طرف چهريق حركت مي كند.
از فجايع ديگر اجاره دادن مردم توسط سيميتقو است ريال به نحوي كه يكي از متمولين را مثلاً به يكي از بيگ زادگان كرد به 300تومن اجاره داده و پول را نقدا گرفته و سند ميدهد ، اوهم آمده علاوه برسيصد تومن ،  200تومن هم بابت منفعت از آن شخص طلب مي كند !!!
فاجعه كشتار اسيران ژاندارم توسط سيميتقو:
والي بيحال و عافيت طلب تبريز(حاج مخبرالسلطنه)، به  ماژور(سرگرد) ملك زاده دستور ميدهد گردان 14 ژاندارم را از راه بندر دانالو به مهاباد (سويوق بلاغ) برده و به دفع شر سيميتقو بپردازد. ملك زاده اعزام چنين نيروي ضعيفي را بسيار خطرناك دانسته و اعتراض ميكند. استدلال وي كارساز نمي افتد . سيميتقو وقتي از اعزام نيروبه پادگان مهاباد مطلع ميشود با قشون كافي به سرعت حركت كرده  و بعد از شكست نيروهاي دولتي اسيران را در يك اقدام بيسابقه شخصا با آتش مسلسل اعدام ميكند. اين واقعه در ساعت 30/14 روز 13مهر 1300شمسي اتفاق مي افتد و تنها 4نفر زنده مي مانند. اسامي بازماندگان به شرح زير است :
هاشم امين (ستوان دوم)، محمد مظهري (ستوان دوم)،اسكندر محال بيگي(ستوان)، مهدي نورايي(ستوان) اينان زخمي شده و از زير شهدا شبانه برخاسته و خود را به قوشاچاي ميرسانند. سرگرد ملك زاده و سلطان محمد آلپ هم در مقابل فديه بعدا آزاد ميشوند. ازجمله شهداي اين واقعه يكي هم اسدخان تبريزي بوده كه يك چشمش را هم قبلا در جنگ با اكراد ازدست داده بود. بدينسان صدها فرزند آذربايجان در اثر بي لياقتي و بي مبالاتي والي تبريز جان خود را از دست ميدهند. از وقايع قابل ذكر اين روز كشته شدن تعداد زيادي از مردم مهاباد بخصوص اكرادي كه در مهاباد زندگي ميكردند قابل ذكر مي باشد. بعد از قتل عام اول سويوق بلغ به شرحي كه در سلسله مقالات قتل عام در آذربايجان را فراموش نكنيم توسط روس ها و قتل عام دوم توسط سيميتقو اكثريت اهالي مهاباد را كرد ها تشكيل ميدادند ، ولي تا انقلاب بهمن 57نيز تعداد زيادي خانواده هاي ترك در اين شهر زندگي ميكردند كه در اثر تهديدات و قتل و غارت اكرد در اول انقلاب اكثر اين خانوادها همراه با خانواده هاي ترك شهرهاي خانا و اشنويه و جلديان مجبور به جلاي از وطن شدند.
 جنگ اول شكر يازي:
امير ارشد قره جه داغي با قواي خود مشتمل بر 3000نفر از شرفخانه همراه 1500ژاندارم و قواي تحت فرماندهي سردار ماكو در 28 آذر سال 1300شمسي در اطراف قريه شكر يازي سلماس با اشرار برخورد پيدا كرده و سواران سيميتقو طي جنگ سختي كه در ميگيرد تاب نياورده و فرار ميكنند. خبر اين پيروزي در اروميه موجب جشن و سرور مي شود. در اين ميان سردار قره داغي از پشت و توسط يكي از قره داغي ها كه گويا با وي بد بوده شهيد ميشود . لشگر بي سردار در نبود فرمانده خود شكست خورده و به زحمت بقيه لشگريان خود را به خوي ميرسانند.
سيميتقو و بيگانگان :
شيخ طه و سيميتقو از سال 1919 ميلادي چندين بار با ويلسن فرستاده انگليس ها ملاقات كرده و اسلحه و پول از وي گرفته بود . در سال 1921 نيز از سايكس كمك ميگرفت . همچنين سيميتقو از مصطفي پاشا فرستاده باشگاه كرد هاي تركيه نيز اسلحه و مهمات تهيه مي كرد. در مقابل قول داده بود تا وان ، تيبليس ، سيواس ، حكاري و ارزروم را از وجود ترك هي طرفدار آتا ترك پاك كند. همچنين قول حمله به ترك ها را در رواندوز به انگليس ها داده بود.
سيميتقو فرستادگاني نيز حهت تماس با روس ها (در اين موقع بلشويك ها مصدر امور بودند) به باكوفرستاده بود ، ولي گويا روس ها مايل بودند به رضا ميرپنج كه مدارج ترقي را طي ميكرد كمك كنند.
جنگ قوشاچاي (آوريل 1922)
خالو قربان كرد كه به نهضت جنگل خيانت كرده (خيانت و عدم صداقت در عهد و پيمان يكي از مشخصه هاي كرد ها است)و شخصا سر ميرزا كوچك خان را از تن جدا كرده به همراه 500كرد ديگر در بنيه  سپاه ژنرال شيباني در مياندوآب (قوشاچاي)متمركز ميشوند.  هجوم به مهاباد شروع ميشود افرادخالو قربان به وي خيانت مي كنند و فراري ميشوند و خالو قربان نيز كشته ميشود. رضا مير پنج نمي تواند عشاير كرد را با خود همراه كرده و جنگ با سيميتقو را ادامه دهد. از اين پيروزيهاي آسان كه در اثر بي لياقتي قشون سردار سپه (رضا خان ) حاصل ميشود غرور خاصي سرتاپاي سيميتقو را در بر ميگيرد. و اين غرور باعث ميشود سيميتقو بزرگترين اشتباه خود را بكند . در ژوئن 1922سيمكو در شمدينان با حيدر بيگ والي موصل ديدار ميكند. از چند و چون مذاكرات كسي اطلاعي ندارد ولي اين مذاكرات باعث بد گماني انگليس ها به سيميتقو ميشود.
جنگ دوم شكريازي:
ژنرال جهانباني با يك تيپ زبده و گرداني متشكل از داوطلبان ارمني به فرماندهي سرهنگ روس بگ زورابف در مجموع 8000سرباز در 23ژوئيه از سلماس و استقامت شكريازي به چهريق حمله ميكنند. پياده كرد چهار بار حمله ميكند ولي هر بار شكست ميخورد. سواره نظام كردها هم با دادن تلفات سنگين عقب مينشيند. سيميتقو عليرغم داشتن 10000نيرو شكست مي خورد. ناچار به ساري داش پناه ميبرد ، اكنون 1000نفر بيشتر ندارد. از آنجا نيز به تركيه فرار ميكند. در آنجا نيز به كمين سواران ترك خورده و زن ، پسر و برادرش كشته ميشوند. در اكتبر 1922 سيميتقو خودش را به اربيل در عراق ميرساند. يك پسر 6ساله اش هم اسير شده بود. اربابان انگليسي در آنجا به وي پناه ميدهند ولي آن ارج و قرب سابق را ندارد.
بعد از يكسال ناگهان غيب ميشود و دوباره سر از ايران در مي آورد. در 1925سيميتقو به حضور رضا خان كه حالا شاه شده ميرسد و ابراز بندگي مادام العمر ميكند.
از جريان ملاقات سيميتقو  افسانه اي ساخته اند كه گويا رضا خان در دشت سلماس در راه سفر بازگشت از اروميه با عده كم به حالت غافلگيري در تير رس سيميتقو بوده ولي از هيبت او سردار كرد نتوانسته وي را به قتل برساند. ولي اين حكايت چندان واقعي به نظر نمي رسد زيرا برابر برخي اظهارات ارتشي ها رضا خان از تبريز به خوي و سلماس آمده و يك شب را مانده و پس از ملاقات با سيميتقو به تبريز برگشتهو علتي نداشته كه سيميتقو در بازگشت رضا شاه را نكشد و يك اشتباه را دوبار تكرار كند، همينطور رضا خان نيز نمي توانسته يك اشتباه به اين بزرگي را دوبار تكرار كند و از راه جداگانه اي ميبايست برميگشته است.


داستان كشته شدن سيميتقو
 بعد از جنگ دوم شكريازي سيميتقو حكم آدم بي خانمان و خانه بدوش را پيدا ميكند . بعد از دو سال اجازه ميگيرد دوباره به ايران برگردد. (سال 1303)در 1305 بعد از شورش سربازان در پادگان سلماس و كشته شدن سرهنگ يوسف خان دوباره طغيان كرده و به سلماس حمله مي كند ولي سربازان طي جنگ سختي اورا فراري ميدهند. رسم كردها است كه سخت حمله مي كنند ولي وقتي ديدند مقاومت جانانه است هميشه فرار را برقرار ترجيح ميدهند. سيميتقو بعد از اين تاريخ دايما فراي بود و در 30تير 1309طبق نقشه سرهنگ صادق خان نوروزي در اشنويه به قتل رسيد . در اين جريان پسرش خسرو نيز زخمي ميشود. عمرخان نيز زنداني و پس از شهريور 20آزاد ميشود.

از جنگ دوم تا بعد از انقلاب

 بعد از غائله سيميتقو اكراد برابر با جنگ دوم جهاني باز هم تعديات و قتل و غارت هايخود را از سر گرفتند و يك كرد سوريه اي به نام زرو خان بهادري در اطراف اروميه باز هم روش سيميتقو را پي گرفت وليكن كار زيادي نتوانست انجام دهد و با خروج روس ها بتدريج قدرت او كم شده و منهزم شد . دولت محلي آذربايجان توانست امنيت قابل قبولي را ايجاد بنمايد . همزمان قاضي محمد نيز در مهاباد جمهوري مهاباد را اعلام نمود كه بعد از حمله نيروهاي دولتي وي و برادرش در مهاباد اعدام شدند. اكرد تا انقلاب اسلامي تحركي نداشتند  تا اينكه بعد از انقلاب دوباره موج گسترده ترور و وحشت كرد دوباره شروع شد.
اكراد طبق عادت مالوف هميشه مايل به ياغي گري و ناامني مي باشند. اين قوم عشق عجيبي به زن سيگار و اسلحه دارد . شرايط پس از انقلاب بهترين فرصت بود تا گروه ها و احزاب مختلف كردي كه دنباله روي اسماعيل سيميتقو مي باشند با سپر گرفتن پشت گروه هاي چپ و با شعار فريبنده خودمختاري براي كردستان ، دمكراسي براي ايران اهداف تجزيه طلبانه و ضد ملت ترك را سر گيرنده و فاجعه قتل عام و كشتار خانواده هاي سلدوز (نقده )اوج وحشيت آنان را نشان داد. طوطئه اي كه با رشادت اهالي سلدوز و كمك جانانه اهالي روميه و امام جمعه آگاه و جسور آقاي حسني شكست خورد. با هم به مرور حوادث سي سال قبل مي پردازيم :
حزب دموكرات كردها كه اساسا حزبی ماركسیستی و لنینیستی بود، پس از انقلاب 57 بعنوان حزب سوسیال دموكرات با سیاستهای شدیدا ملی گرایانه و روشی مسلحانه به رهبری "دكتر عبدالرحمان قاسملو" وارد صحنه شد. در این هنگام حزب زحمتكشان كردها (كومله) نیز با افكار چپی و مائوئیستی كه البته از ضعف ایدئولوژیك رنج میبرد و خود را پیشاهنگ پرولتاریای كردها می دانست، با خط مشی مسلحانه وارد جریانات سیاسی منطقه گردید. زمانیكه تنها 8 روز از عمر انقلاب 57 گذشته بود، در 30 بهمن 1357 اكراد پادگان مهاباد را غارت كردند. "غنی بلوریان" از اعضای اصلی حزبدموکرات كه بدلیل اختلاف با خط مشی حزب دموكرات در سال 1359 به همراه گروه 7 نفری از این حزب جدا شدند در خاطراتش در "کتاب ئاله کوک" (برگ سبز) می نویسد: ((دكتر قاسملو لحظه به لحظه با اشخاص مختلفی تماس می گرفت و نقشه اشغال پادگان را میكشید. نامبرده در این خصوص چیزی به من نمی گفت. من از كانال دیگری از كارهایش مطلع بودم. به او خبر دادم قبل از اینكه اتفاقی بیفتد بهتر است ما كردها در برابر دولت موقت بازرگان كاری نكنیم. اگر تو بر این امر اصرار داری كه مساله كرد باید از طریق صلح آمیز حل شود، لازم است از این طریق حركت كنیم. نامبرده گفت: ((آنجا (پادگان مهاباد) مركز شر است باید جمع آوری گردد.)) بلوریان می نویسد پاسخ دادم: این حرف شما با تفكرات حزب مغایرت دارد اگر ما به صلح ایمان داریم و میخواهیم از طریق مسالمت آمیز مساله كرد را حل ك