۱۳۹۰ بهمن ۴, سه‌شنبه

نقش زبان رسمی در مرگ تدریجی زبان مادری

اعظم احمدی

 

دردنیایی که ما در آن زندگی میکنیم نزدیک به پنج هزار زبان وجود دارد درحالی که قریب به ۱۹۰کشور وجود خارجی دارند ؛ این یعنی در هر کشوری بطور میانگین بیست الی بیست وچهار زبان برای تکلم وجود دارد ؛ حال در برخی کمتر و دربرخی دیگر بیشتر.


البته این امر موید این است که اقصی نقاط جهان با اصطلاح چند زبانگی آشنا هستند ،از این روست که جوامع زبانی همواره در ارتباط با هم و در کنار هم قرارمیگیرند.و همین چند زبانگی خود باعث میشود که این زبان ها با یکدیگر در تماس و برخورد باشند.

حال این برخوردها می تواند در سطح جامعه رخ دهد یا در سطح فردی (یعنی فردی بخواهد زبان دیگری را بیاموزد).نتیجه ی همین برخوردهاست که زبان شناسان را وا می دارد تا در مورد آن به بحث و بررسی بپردازند ؛ که حاصل آن ذیل "زبان شناسی اجتماعی" قرار می گیرد. آنچه ما در این مبحث می خواهیم بدان بپردازیم این است که در جامعه ی ما این اتفاق چگونه و به چه شکلی رخ می دهد و آنچه ماحصل این اتفاق (برخورد) است چه چیزی است ؟

زبان شناسان معتقدند که تداخل ها و قرض گیری ها در بین زبان ها امری ست عادی و طبیعی ، همسایگی بین جوامع زبانی این امکان را برای آن ها فراهم می آورد که از تجارب یکدیگر برای نامیدن ، رساندن مفهوم ، مکالمه و…استفاده کنند اما آنچه که این مباحث طبیعی را قابل توجه می نمایاند چگونگی بکارگیری زبان "مهمان"در بکار گیرندگان "میزبان"است. حال این اتفاق چگونه رخ می دهد؟ یعنی این که تداخل ها در چه سطحی وچگونه وارد زبان دیگری می شوند ؟

مسلما چگونگی ورود این تداخل ها از سوی "سخنوران"رخ میدهد ، یعنی کسانی که زبان جدید را مورد استفاده قرار می دهند ، اما در چه سطحی ؟

زبان شناسان در سه سطح  زبان مهمان را جای میدهند:

 1) تداخل های واجی؛        2) تداخل های نحوی؛        3) تداخل های واژگانی.

تفاوت در مصوت های کوتاه و بلند که واژه را به لحاظ تلفظ دچار تغییر میکند ؛ دشواری این مصوت ها و تفاوت قایل شدن بین این مصوت ها گاهی چنان سخت است که سخنوران برای بکاربردن سهل آن ،واژه را آن گونه که راحت تر هستند مورد استفاده قرار می دهند ؛ در حالی که در زبان اصلی واژه آن گونه بکار برده نمی شود.

در تداخل های نحوی ساختار زبان متحول می شود ؛ یعنی جمله در زبان مهمان با قواعد دستوری زبان میزبان ساخته می شود. معمولا کسانی که زبان دومی را می آموزند،آن را در قالب زبان اول بکار می گیرند که ترجمه ی لفظ به لفظ هم از اشتباهاتی است که در این سطح صورت می گیرد ؛ در نهایت تداخل واژگانی که تنها واژگان به عاریت گرفته می شود.

گاه واژه به همان صورت اصلی بکار برده می شود گاه برای راحتی تلفظ آن ، مورد تغییر قرار می گیرد و به لهجه ی کاربران زبان میزبان در می آید. این مورد در پیامد منطقی خود می تواند به قرض گیری بینجامد که برخلاف تداخل که امریست فردی،قرض گیری امریست جمعی.*  اما بکارگیری هم زمان دو زبان به هیچ وجه تداخل زبانی به حساب نمی آید.وقتی افراد به تناوب از هر دو زبان استفاده می کنند ممکن است آن دو در گفتارافراد در هم آمیخته شوند و "دو زبان گونگی" را پدید آورند.یعنی هنگام استفاده،از زبانی به زبان دیگر می روند و هردو را درهم می آمیزند و قاعده ای هم بر آن مترتب نیست ، بلکه ترکیبی از دو زبان است که آنچه مد نظر این نوشتار است همین قسم از "دوزبان گونگی"ست. چرا که وجود دو صورت زبانی در جامعه ای واحد پیامد ناخوشایندی برای یکی از زبان ها به همراه دارد ؛ این پیامد تقسیم " گونه پست "  و " گونه والا " ی زبان می باشد.حالا می توان مشخصه های این دو را از یکدیگر با توجه به کاربردهایش معین کرد:

۱) تقسیم نقش در کاربرد زبان ها؛ گونه ی والا همان زبانی  است که در محافل رسمی،آموزش،دانشگاه ها،سخنرانی ها و مکاتبات مورد استفاده قرار می گیرد.اما گونه ی پست در گفت و گوهای خودمانی،در ادبیات مردمی و شفاهی به چشم می خورد.

 2) گونه ی والا از یک اعتبار اجتماعی برخوردار است که گونه پست فاقد آن است. همین که کسانی که نمی توانند زبان والا را در محافل رسمی و غیر رسمی بکار گیرند،خجالت زده می شوند و یا تاسف می خورند.

3) گونه ی والا برای تولید ادبیات رسمی و فاخر مورد استفاده قرار می گیرد و همه ی امکانات کشور هم در اختیار اوست. به عنوان مثال وجود مرکزی به نام " فرهنگستان زبان و ادب فارسی "که از وظایف آن پالایش زبان فارسی از لغات "غیر" است،نشان از آن دارد که حفاظت از این زبان به حاشیه راندن زبان های دیگررا به دنبال دارد.هر چند این روند عادی و طبیعی تلقی می شود ولی وقتی عادلانه است که برای زبان های دیگر جامعه نیزچنین امکانی فراهم شده باشد.

 4) معمولا گونه پست " به طور طبیعی " آموخته می شود و زبان مادری گویندگان محسوب می شود اما گونه ی والا در آموزش بکار گرفته میشود و این یعنی ، کسانی که تحصیل کرده هستند می توانند به این زبان صحبت کنند ؛ و در طرف دیگر تحصیل نکردگانی هستند که به زبان مادری تکلم می کنند ! می توانیم حالت دیگری را هم متصور شویم؛ از آنجایی که در بحث از فرهنگ ، به آموزش اعتبار خاصی بخشیده می شود ناخودگاه هم زبان آموزش و هم زبان آموزش دیدگان (البته آموزش دهندگان نیز!) از اعتبار اجتماعی خاصی برخوردار می شوند ، حال می توان حدس زد که چه اتفاقی می افتد؟ بله؛ صاحبان خاص فرهنگ همانانی هستند که آموزش دیده اند و زبان رسمی را هم آموخته اند و بی بهره گان از فرهنگ؛ همانانی که نمی توانند زبان رسمی را بکارگیرند.(خوشبختانه به برکات حرکات انقلابی دیگر آموزش دیدگان،صاحبان خاص فرهنگ به شمار نمی آیند!).

 5) زبان معیار؛ به طور معمول گونه ی والا ،زبان معیار تلقی می شود و  بقیه ،جزئی از آن   (لهجه،گویش و… ).تلویزیون،آثار مکتوب و فرهنگ سازی از این طریق و… این را به نمایش می گذارد که تنها یک زبان معیار وجود دارد.

با مباحث ارائه شده می توان گفت که آنچه در جامعه ی ایرانی رخ می دهد "دوزبان گونگی"ست و تقسیم "گونه والا" و "گونه پست" نیز در آن به وضوح دیده می شود.به نظر می رسد اکثریت افراد جامعه از "دو زبان گونگی " بهره می برند و با القائات صورت گرفته؛ ناخودگاه زبان مادری خود را "گونه پست" و زبان دوم را "گونه والا" می پندارند ! از این رو سعی می کنند قبل از شروع آموزش رسمی و مدرسه ای ، زبان دوم را به فرزندان خود آموزش دهند.

متاسفانه تقسیم بندی های زبانی که با حرارت تمام نیز ارائه می شوند نوعی "تحقیر" و "پست" بودن را در نهاد خود نهفته دارند ؛ این که زبانی اصل و معیار است و زبانی لهجه، و آن یکی گویش و آن دیگری درباری ست و این یکی نسبش به همسایه برمی گردد و یکی دیگر اصالتش با خاک در آمیخته ، و زبان از آنِ جامعه ای متمدن است و گویش ها و لهجه ها خاصِّ جوامع غیرمتمدن و قبیله ای و… ، همگی نشان از وجود نوعی خود برتر بینی است که با تحقیر دیگران حاصل می آید .

البته می توان مدعی شد که همه ی اینها حاصل مدرنیته است ؛ چرا که روند مدرنیزاسیون بود که آنچه را از گذشته به ارث برده بود را نادیده می گرفت و آن را تحقیر می کرد.از این رو برای تشکیل دولت-ملی دست به ابداعات جدیدی زد و دولت ها را در قالب ملت ها درآورد و ملت ها را در قالب زبان . از این طریق ناسیونالیسم نیز پا به عرصه ی وجود گذاشت تا "دوگانه" ی متضاد دیگر  با عنوان " خود "  و "غیر" در اندیشه ی سیاسی غرب شکل گیرد.** البته این نکته منکر پیشرفت های بدست آمده از طریق مدرنیته نیست  اما به لحاظ نگاه ارزشی به مسائل طبیعی ، می توان مدرنیته را به چالش کشید(همان کاری که پست مدرن ها برآن هستند!).

می توان ماحصل "دوزبان گونگی" را این گونه بیان کرد که به خاطر احساس امنیتی که در بکارگیری زبان به کاربران آن دست می دهد بستگی به نوع نگاهی که در اجتماع وجود دارد؛گویندگان دست به انتخاب زبان خود می زنند. از این رو اگر از طرف جامعه ، فشار و سخت گیری (لزوما این سخت گیری ها سخت افزاری نیست ) نسبت به بکارگیری زبان رسمی وجود داشته باشد، این زبان در اولویت قرار می گیرد و شخص برای نجات خود از فشارها سعی وافر می نماید که بدون هیچ لغزشی زبان رسمی را بکار گیرد ؛ حال اگرموفق نشود ، می توان تصور کرد که چگونه به لحاظ روحی و عاطفی شکننده است !

روحی ، از آن جهت که اعتماد به نفس حضور در اجتماع را تحت تاثیر قرار می دهد و عاطفی ، از آن رو که می توانست یکی از ویژگی های برجسته ی شخص در برقراری ارتباط عاطفی باشد (برای هر دو جنس زن و مرد،می تواند مهم باشد).   همه ی اینها در جامعه ای  اتفاق می افتد که زبان ، مورد تمسخر قرار می گیرد و شمایل افراد گنگ و در حاشیه (که نگارنده هیچ اعتقادی بدان ندارد!) به سخنوران یک زبان تقلیل می یابد  و بدتر از آن ، مورد پرسش قرار گرفتن افراد در مواقعی که به زبان مادری خود صحبت می کنند،است که این جدایی فرد از اجتماع را بطور مضاعفی به رخ می کشند. یعنی این که این زبان از اهمیت چندانی برخوردار نیست و اعتباری ندارد و با این اوصاف فاقد تشخص اجتماعی نیز می تواند باشد ؛ پس بکارگیرنده ی آن مورد پرسش قرار می گیرد؛که چرا؟!

این است که بکارگیری زبان مادری در اجتماعی که همه ی تلاش ها برای به حاشیه راندن و تحقیر کردن آن است با نگاه های تعجب برانگیز دنبال می شود و " نا امنی زبانی " آشکارا نمایان می گردد!                    

ترس از بکارگیری زبان مادری که مورد سخره قرار می گیرد و عدم بگارگیری زبان دوم (رسمی) به صورت سلیس و روان و مثل زبان مادری ، که طبیعت آن است و در جوامع پیشرفته ، یک اصل پذیرفته و طبیعی می باشد ولی در جوامع جهان سومی نوعی نقص به حساب می آید ، فرد را در تنگنای روحی – روانی قرار  می دهد که می توان حدیثی مفصل خواند از این مجمل !

آنچه که در بالا به آن اشاره شد پیامدی است که فرد را دچار استرس و نگرانی می کند ؛ اما آنچه در ذیل می آید یک نگرانی اجتماعی را در خود به همراه دارد ، چرا که پیامد این نگرانی ها که فرد دچار آن می شود این است که هر چه سریعتر خود را با زبان معیار وفق دهد و اگر خود نتوانست ، حد اقل فرزندانش را از این کابوسِ استرس و نگرانی نجات دهد !     برهمگان روشن است که کودکان بیشتر به چشم اعتماد دارند و آنچه را که می بینند باور می کنند؛تا این که با افاضات فاضلانه به آنان گوشزد کنیم و آنان را بباورانیم که گفته هایمان حقیقت دارد.حال اگر بزرگترها  بدان عمل نمی نمایند دلیلی بربی اعتباری حقایق و وقایع گفته شده نیست ؛ با همه ی اینها کودک در ذهن خود ،چیز دیگری را می پروراند.

بگذارید به صراحت گفته آید که اگر قرار باشد در جامعه ای زبان افراد به سخره گرفته شود و کسانی که زبان مادری را مورد استفاده قرار می دهند افرادی حاشیه ای تلقی شوند، و همه ی آموزش و رسانه ها به نفع زبان رسمی (دوم) باشد و همه ی تلاش ها برای حفظ تنها یک زبان که عجالتا زبان معیار نیز قرار میگیرد،باشد و افراد متشخص تنها با این زبان شناسانده شوند ( از طریق رسانه های تصویری ومکتوب ) آن وقت خود کودک هم می تواند تشخیص دهد که والدینی که با او به زبان دوم صحبت می کنند چرا این کار را میکنند؟! با این که والدین با هم به زبان اولشان صحبت می کنند ولی  ترجیح می دهند با کودک خود به زبان دوم صحبت کنند ؛ در چنین شرایطی ، کودک هر دو زبان را متوجه می شود ولی دیگر  زبان اول را بکار نمی گیرد ،دلایل بسیاری را هم برای بکارنگرفتنش دارد !

 حال آن کودک پس از سالیانی که از "دوزبان گونگی" به خاطر ارزش و قرب یک زبان به "تک زبان گونگی" گرویده ، طبیعی است با فرزند خود تنها به یک زبان صحبت خواهد کرد ؛ اگر جمع کثیری از افراد جامعه دست به این کار بزنند ( که می زنند ) می توان حساب کرد یک نسل بعد چه بلایی بر سر زبان مادری خواهد آمد و در دو نسل دیگر  وجود زبان اول ( مادری ) را در منطقه مورد نظر باید در داستانها خواند !!

به نظر می رسد زبان به عنوان یک میراث بشری،سوای تعلق خاطر به هر زبانی ، بسیار بیش از این ها ارزش دارد که برای حفظ آن دست به کاری نزد و فقط منتظر ماند. چطور برای حفظ بنا یا اثری تاریخی کوشش ها بعمل می آید؛ چرا که آن بنا شکوه و عظمت دوره ای را به نمایش می گذارد و قابل پاسداشت است،زبان نیز به عنوان یک دستاورد بشری (که قابل مقایسه با هیچ یک از دستاوردهایش نیست)،چنانکه می دانیم بشر بعدها و با سیر تاریخی و پیشرفت به کشف (ابداع) آن نائل شده، از ارزش بسیار والایی برخوردار  است که برخوردهای سیاسی و عقیدتی با آن نا بخشودنی خواهد بود !

      …………………………………………………….

   *کالوه، لویی- ژان، درآمدی برزبانشناسی اجتماعی،ترجمه ی محمد جعفر پوینده،تهران:نقش جهان،۱۳۷۹

 **اشاره به بخشی از نظریات ژاک دریدا فیلسوف پست مدرن فرانسوی که مدعی بود اندیشه ی سیاسی غرب دچار تقابل های دو گانه ای ست که هرگز نخواهد توانست ازآن ها رهایی یابد.
یوردداش

۱۳۹۰ دی ۲۸, چهارشنبه

تاکی بایدآذربایجان ظلم واستبداددولت فاشیستی مرکزی ایران رابچشد؟

بدون شرح

آزربایجان جنوبی در اشغال ایران

چنگیز اوزتورک
 آزبایجان جنوبی در شمال غرب جایی که ایران نامیده میشود قرار دارد. بر اساس برخی برآوردها، تورک های ساکن آزربایجان جنوبی، به اضافه تورک های زیادی که به دلیل نبود کار در وطن خود جلای وطن کرده و به فارسستان (ایران) مهاجرت کرده اند، ۳۵ ملیون نفر میباشد. ناگفته نماند که ایران تورک ستیز برای تداوم استثمار و اشغال آزربایجان جنوبی، تورک ها را همواره بسیار کمتر از آنی که هست نشان میدهد. بنابر این آمار ایران در مورد سرشماری تورک ها به هیچ وجه قابل قبول نیست. کدام آمار ایران درست است که این هم درست باشد؟

چندین طایفه از تورک ها در صده های ۶ و ۱۳ میلادی آسیایه میانه را ترک گفته و قسمتی از آنها در آزربایجان و قسمتی نیز در تورکیه امروزی سکنا گزیدند. وقتی تورک ها به این سرزمین ها رسیدند، این سرزمینها خالی از سکنه نبودند ولی جمعیت زیادی هم نداشتند. بخشی از این ساکنین غیر تورک به جاهای دیگر کوچ کرده و اندکی هم که ماندند با تورک ها در آمیختند که دیگر از آنان اثری بر جای نمانده است. تورک ها سربارانی بسیار جنگجو و با شهامتی داشتند و در نتیجه خیلی زود به قدرت دست یافته و امپراتوری هایی را بنا نهادند. امپراتوری های تورک مانند امپراتوری عثمانی و سلجوقی و صفوی بر نصف جهان حکومت راندند. امپراتوری های تورک همانند دیگر دول زمان خود با دموکراسی فاصله زیادی داشتند (دموکراسی و انتخابات پدیده ای است تازه) ولی چیزی که در مورد امپراتوری های تورک قابل توجه و ستایش است این است که دیگر زبانهای موجود در امپراتوری های خود را کاملا آزاد گذاشته و تلاش نکردند دیگر زبانهاو فرهنگ ها را از بین ببرند. چه شاهدی بهتر از این که ادبیات فارس ها در دوران حکومت های تورک با آزدادی تمام قد برافراشت و اشعار و کتابهای بی شماری در این دوران از طرف فارس ها به رشته تحریر در آمد، با وجود اینکه برخی از این اشعار و کتابها ضد تورک بودند که نمونه بارز آن نیز شاهنامه میباشد

حکومت تورک قاجاریه به دست رضا پهلوی سقوط کرد. برای تورک ها این فقط تغیر حکومت به نظر آمد و آنچه در انتظار شان بود برایشان قابل تصور هم نبود. پس از سرنگونی سلطنت قاجاریه به دست رضا پهلوی، رضا پهلوی در سال ۱۹۲۵حکومتی فارس و تورک ستیزی را پایه گذاری کرد. در ایرانی که رضا پهلوی به وجود آورد، فرهنگ شد فرهنگ فارس، زبان شد زبان فارسی، تاریخ شد تاریخ فارس، و رضا پهلوی تلاش کرد این ها را به تورک ها نیز تحمیل کند. باید در نظر داشت که تاریخ و فرهنگ فارس یک تاریخ و فرهنگ تورک و عرب ستیز بوده و در اصل تاریخ و فرهنگ فارس بر روی تورک و عرب ستیزی بنا شده است و نمونه آن نیز شاهنامه ابولقاسم فردوسی میباشد

پس از رضا پهلوی ملعون، پسر ملعون او محمد رضا پهلوی قدرت را در دست گرفت و سیاست های تورک ستیزانه پدر ملعون خود را با شدت تمام ادامه داد. دیری نپایید که در نتیجه سیاست های تورک ستیزانه فارس ، تورک ها زبان و فرهنگ و هویت خود را در حال نابودی دیدند. در سل ۱۹۴۵، مردم تورک آزربایجان جنوبی به رهبری جعفر پیشه وری اعلام خودمختاری نموده و تورکی را زبان رسمی آزربایجان جنوبی و مدارس نمودند. فارس تورک ستیز خود مختاری آزربایجان جنوبی را نیز تحمل نکرد. در سال ۱۹۴۶، ارتش اشغالگر فارس به آزربایجان جنوبی حمله برده و هزاران تورک بی گناه را قتل عام کرده و حکومت آزربایجان را سرنگون کرد

از این به بعد سیاستهای تورک ستیزانه ایران شدت بیشتری یافت و با همه گیر شدن مطبوعات و مدارس، حکومت فارس ایران از این طریق نیز برای تورک ستیزی استفاده کرده و بنا را به نابودی زبان و هویت تورک ها نهاد. در این برهه از زمان بود که کسی بنام احمق کسروی (احمد کسروی) که خود نیز تورک بود پیدا شده و در خدمت ایران تورک ستیز و محمد رضا شاه ملعون قرار گرفت. احمق کسروی با تمام بی شرمی با داستان سرایی های بسیار مضحکی تلاش کرد تورک ها را متقاعد کند که تورک نیستند. احمق کسروی قومی بنام آذری را اختراع کرد و تورک ها را به این قوم و هویت جعلی نسبت داد. در کنار قوم و هویت جعلی آذری، نژاد جعلی آریایی نیز اختراع شد و احمق کسوری گفت تورک ها آذری هستند و آریایی
پس از محمد رضا شاه ملعون جمهوری اسلامی سر کار آمد و تغیرات زیادی در سیاست های داخلی و خارجی به عمل آورد ولی جمهوری اسلامی سیاست های تورک ستیزانه را نه تنها کنار نگذاشت بلکه آن را با همان شدت دنبال نمود. رهبر فعلی حکومت ایران سید علی خامنه ای، مادر او فارس و اصلیت پدر او از اطراف تبریز بوده ولی در نجف و مشهد بزرگ شده بود. روشنفکر نماهای بی فکر ایرانی (فارس) با علم کردن خامنه ای و تورک نامیدن او سعی در توجیه تورک ستیزی و اشغال آزربایجان جنوبی را دارند. علم کردن خامنه ای بعنوان تورک از طرف روشنفکرنماهای ایرانی مضحک و نماینگر احمقیت آنها است. جهت اطلاع این روشنفکر نماها باید گفت که نه فقط خامنه ای (پدر تورک و مادر فارس) تورک های زیادی در حکومت ایران پست های بسیار حساس و بالایی را دارا هستند. آیا اینها اشغال آزربایجان جنوبی و سیاستهای تورک ستیزانه ایران را توجیه میکنند؟ آیا برای این افراد به اصطلاح تورک، مردم تورک و زبان و هویت آنها و کرامت آنها مهم است؟ خامنه ای در عمل نشان داده است که او یک تورک ستیز مذهبی بوده و بنا بر نیاز حکومت اش، گاهی فرهنگ ایرانی(فارس) و گاهی فرهنگ و ارزش های اسلامی را علم میکند

نمونه های بارز دیگری: داریوش اقبالی (خواننده) هم پدرش و هم مادرش تورک و خود او نیز تورک است. مگر داریوش اقبالی یک تورک ستیز نیست؟ احمق کسروی (احمد کسروی) هم پدرش و هم مادرش و هم خود او تورک بود، مگر احمق کسروی تورک ستیز به تمام عیار نبود؟

برخی از این افراد فقط به فکر پول و حکومت هستند و بس و دیگر چیزی برایشان مهم نیست. برخی از این افراد به دلیل وابستگی شدید مذهبی، تورک ستیزی را با مذهب ادغام کرده و به مذهب رنگ و بوی تورک ستیزانه و ایران پرستی داده اند (مانند تورک هایی که در حکومت فعلی ایران دارای پست و مقام هستند). برخی نیز در نتیجه سیاست و فرهنگ تورک ستیز فارس شده اند برده فارس. داریوش اقبالی (خواننده) و میر حسین موسوی نمونه هایی از این افراد هستند

حال تورک ها از خود میپرسند چرا فارس=ایران به تورک ها این همه ظلم و ستم میکند؟ چرا زبان و فرهنگ تورک ها هدف غیر انسانی ترین سیاستهای تورک ستیزانه ایران قرار گرفته است؟ چرا مذهبیون فارس بدتر از ملی گرایان و باستان پرستان فارس و ملی گرایان و باستان پرستان فارس بدتر از مذهبیون فارس تورک ستیز و اشغالگر هستند؟ چرا 100 سال است فارس در تلاش است تورک ها را از فرهنگ و زبان و هویت خود تهی کرده و آنها رابه نژاد و قوم جعلی آذری و آریایی سنجاق بزند؟ چرا فارس منابع طبیعی و انسانی آزربایجان جنوبی را استثمار میکند؟ چرا تورک ها و آزربایجان جنوبی تاوان ناکارآمدی و ماجراجویی فارسستان را میپردازند؟ چرا باید جندین ملیون تورک جلای وطن گفته وبه تهران و اصفهان و یا دیگر شهر های فارسستان مهاجرت کنند؟ چرا فارسستان کرامت انسانی تورک ها را با افکار و رفتار طالبانی و تورک ستیزانه خود مورد هدف قرار داده است؟ چرا باید تورک ها در جنگ فارسستان و عراق جان میدادند؟ چرا باید هر تورکی دو سال از بهترین سالهای زندگی خود را در خدمت نیروهای امنیتی تورک ستیز فارس باشد؟ مگر تورک های آزربایجان جنوبی از برادران خونی خود در تورکیه و آزربایجان شمالی و دیگر جمهوری های تورک چه کم دارند؟ چرا آزربایجان جنوبی مانند دیگر جمهوری های تورک مستقل و آزاد نیست؟

جواب این پرسش ها بسیار ساده است: فارسستان آزربایجان جنوبی را اشغال کرده و از اشغالگر نیز به غیر از این انتظار نمیرود. تنها وجه مشترک تورک های آزربایجان جنوبی با فارسستان و فارس فقط همین زبان فارسی است که آن نیز به ما تحمیل شده است. پرسش نباید این باشد که چرا فارس به تورک ها ظلم میکند، بلکه پرسش باید این باشد که چرا باید آزربایجان جنوبی در اشغال ایران باشد؟ جواب این هم ساده است: مگر اشغال را میشود توجیه کرد؟ نه. ایران آزربایجان جنوبی را اشغال کرده و در حال استثمار آن آب و خاک و مردم است و این اشغال باید هرچه زودتر پایان یابد. شنیده میشود اشغالگران فارس و نوچه های آنها آزربایجان را سر ایران مینامند. این خود اهانتی است به ملت شریف آزربایجان جنوبی. این مانند این میماند که عراق در جنگ هشت ساله با فارسستان،آن را اشغال میکرد و سپس صدام حسین فارسستان را سر عراق مینامید. آیا این عوام فریبی و توهین نمیشد؟
برخی از فارسهای ضد توک تداوم اشغال آزربایجان جنوبی را به نفع خود آزربایجان تبلیغ میکنند و میگویند بدین صورت پول نفت مناطق اعراب به آزربایجان نیز سرازیر میشود. نخست اینکه آزربایجان جنوبی نفت و دیگر منابع طبیعی سرشاری دارد که میتواند آزربایجان را در کمترین مدت به یک کشور پیشرفته و قدرتمند تبدیل کند. دوم اینکه، حتی اگر آزربایجان اصلا منابع طبیعی نداشت، باز نیازی به نفت ایران نداشت به خاطر نفت تن به اشغال و استثمار ایران نمیداد. مگر تورک ها نفت و بنزین را مفت دریافت میکنند؟ مگر آن را از حکومت فارس با پول نیمگیرند؟ مگر تورک ها کرامت انسانی و شرف خود را به خاطر نفت فروخته و به اشغال تن میدهند؟ مگر تورکیه نفت دارد که به سرعت در حال پیشرفت و آبادانی است؟ مگر آلمان و فرانسه با نفت اهواز پیشرفت کرده است؟ مگر ژاپن با پول نفت اهواز پیشرفت کرده است؟ اگر قرار باشد اشغال را به دلیل نفت قبول کرد، پس چرا ایران (فارسستان) زیر اشغال عراق نرفت و زیر اشغال عربستان نمیرود؟ آنها که نفت بسیار زیادی دارند

ستارخان و باقر خان به دلیل سادگی و عدم درک عمیق شرایط آن زمان و آینده، به جای آزادی آزربایجان از اشغال ایران، برای مشروطه و اصلاح حکومت ایران جنگیدند و جان دادند. کمتر از دو دهه پس از ستار خان و باقر خان، رهبر کبیر جهان تورک، آتا تورک کبیر به پا خواست و تورکیه را به استقلال و مردم خود را به آزادی رساند. با احترام به مبارزان و قهرمانانی مانند ستار خان و باقر خان، باید اذعان کرد که آنان معصوم نبوده و دچار اشتباهاتی شده اند که نمونه بارز آن مبارزه برای استقلال آزربایجان نبود. باید از تاریخ و اشتباهات گذشته درس گرفت و از تجربیات موفق استفاده کرد. واضح است که تجربه موفق تورکیه و رهبری و درایت منحصر به فرد آتاتورک کبیر میباشد. حال مردم مظلوم آزربایجان جنوبی پس از صده ها زندگی در اسارت و اشغال فارس راه آتاتورک کبیر را در پیش گرفته و به چیزی کمتر از استقلال از اشغال ایران قانع نخواهند شد

مردم تورک آزربایجان جنوبی آزموده را باز نخواهند آزمود. راه یکی است و آن راه آزادی از اشغال فارس و به دست آوردن استقلال و آزادی است

۱۳۹۰ دی ۲۶, دوشنبه

وطن و وطن پرستی و هم وطن دوستی چیست؟

حتی برای نیم ساعت هم که شده احساسات کذب ایران پرستی را که فکر و روح ات را به اسارت گرفته است کنار بگذار


وطن و وطن پرستی و هم وطن دوستی چیست؟
چرا باید مردم آزربایجان ایرانی وطن پرست باشند؟
چنگیزاؤزتورک

محدوده های سیاسی-جعرافیایی همه کشورها در طول تاریخ دست خوش تغییرات شده اند و این تغییرات ادامه خواهد یافت. مثلا همین جاییکه ایران نامیده میشود سالیانی نه چندان دور گرجستان و ارمنستان و قزاغستان و تاجیکستان را نیز در بر داشت. آیا ان موقع هم حس وطن پرستی و هم وطن دوستی در ایرانی به آن بزرگی وجود داشت؟ مثلا مردم شیراز و اصفهان به قرقیزستان و تاجیکستان رفته و آنجاها را دیده و عاشق آن سرزمین و مردم شده بودند؟ جواب خیر است. پس چطور جا و مردمیکه را ندیده بودند را دوست داشتند؟ اگر آن موقع هم حس وطن پرستی و هم وطن دوستی وجود داشت٬ آن حس وطن پرستی و هم وطن دوستی به چه دلیل و منطق بود؟ آیا اگر چنان احساساتی وجود داشت٬ به دلیل خود خواهی بر این اساس که کشور پهناوری دارند نبود؟ البته در ان زمانها وسعت هر کشوری به معنای قدرت زیاد آن نیز بود ولی حالا دیگر قدرت نه در وسعت بلکه در تکنولوژی و صنعت است. مثلا کشورهای کوچکی مانند ژاپن و آلمان قدرتمندتر از کشورهای پهناوری مانند ایران و افغانستان و پاکستان هستند. حتی اگر بگوییم وطن و هم وطن دوستی به دلیل احساس قدرت و امنیت کردن بوده٬ آیا باز این احساسی بر آمده از منافع شخصی و استفاده ابزاری از همدیگر نبود؟

چرا مردم آزربایجان باید ایران که شامل استانهای فارس و کرد و لر و بلوچ و عرب...نیز میشود را دوست داشته باشند؟ مگر چند درصد مردم آزربایجان به شهرهای اهواز و لرستان و کردستان مسافرت کرده و عاشق مردم و خاک آنجاها شده اند؟ همه موافق هستیم که اکثر مردم آزربایجان (و مردم دیگر ملل در ایران) بیشتر شهر و روستاهای ایران را ندیده اند. چطور میشود مردم و شهر و روستاهایی را که ندیده و نه رفته ای را دوست داشته باشی؟ آیا این چنین احساس وطن پرستی و هموطن دوستی بی پایه و بی منطق نیست؟ حتی اگر خیلی هم اهل مسافرت باشی٬ مگر در هر مسافرت با چند نفر حرف میزنی و آنها را جقدر میتوانی بشناسی و حقیقتا دوست داشته باشی؟ آیا این ممکن نیست که پس از شناخت درست از آشنایی پشیمان هم بشوی؟ آیا برای اینکه این مردم را دوست داشته باشی اینها حتما باید بخشی از ایران باشند؟

آیا هموطن دوستی به دلیل این است که مردم جاییکه وطن میخوانی (ایران) آدمهای خوبی هستند؟ اگر شماری از این آدمهای خوب (مردم آزربایجان) که دوستشان داری بخواهند از ایران جدا شوند٬ باز دوست شان خواهی داشت و از آنها حمایت خواهی کرد و یا آنها را قتل عام خواهی کرد؟ مگر نه این است که انسان باید کسانی را که دوست دارد را برای رسیدن به آرزو و خواستشان حمایت کند؟ اگر بر سر راه آنها قرار بگیری٬ پس ادعای دوستی و عشق تو دروغ نیست؟ شاید فکر بکنی مردمیکه میخواهند سرزمین خود را از ایران جدا کنند همه اشتباه میکنند. آیا به این صورت این مردم را احمق و فریب خورده نمیشماری؟ آیا فکر نمیکنی که تو خود فریب خورده و نادان باشی که در مورد آنها چنین فکر میکنی؟ اگر جدا کردن سرنوشت سیاسی-جعرافیایی مردمی از مردمی دیگر نشان احمقیت و فریب خورگی باشد٬ وجود این همه کشور در دنیا از جمله ایران که بدان افتخار میکنی نشان احمقیت و فریب خوردگی مردم هستند؟ پس همه مردم دنیا احمق و فریب خوده هستند و دنیا باید یک کشور میشد؟ شاید فکر بکنی مردمی که میخواهند سرنوشت سیاسی-جعرافیایی خود را از ایران جدا کنند اشتباه میکنند و به ضرر خودشان است٬ ملل آسیایه میانه که زمانی بخشی از ایران بودند امروز مستقل هستند٬ آیا انها خیلی بدبخت تر از ایران هستند؟ از نظر شما شاید آنها بدبخت باشند٬ ولی فکر نمکینی از اینکه آنها کشور مستقلی دارند احساس شادی و غرور میکنند؟ آیا برای خوشحالی انها خوشحال نیستی؟

نگه داشتن آزربایجان در محدوده سیاسی-جعرافیایی ایران چه ارمغانی برای آزربایجان و مردم آن داشته است؟ قتل عام هزاران نفر از مردم بیگناه آزربایجان جنوبی در سال ۱۹۴۶ به دست فارس. آپارتاید نژادی بر علیه مردم تورک آزربایجان هم در حکومت های پهلوی و هم حکومت فاشیستی فعلی با نقاب اسلامی. کشناندن زبان و فرهنگ تورک آزربایجان به ورطه نابودی. کشیده شدن آزربایجان به ۸ سال جنگ صدام بر سر اهواز که هیچ ربطی به آزربایجان نداشت. تحقیر مردم ترک آزربایجان از طرف فاشیزم فارس و جعل و تعیین هویت فاشیزم فارس به مردم آزربایجان. حالا بیاید در تخیلات خود این بلاهایی که به دلیل بخشی از ایران بودن بر سر آزربایجان و مردم آن آمده است را بر عکس کنیم و فرض کنیم ایران (فارس) موهبت های بیشماری به مردم آزربایجان ارمغان آورده بود. بیاید فرض کنیم که نه ۴۰۰ سال پیش بلکه تا ۴۰ سال پیش ما مردم آزربایجان آذری و یا حتی فارس بودیم. ولی ۴۰ سال پیش بنا به دلایلی تورکی یاد گرفتیم و حال خود را تورک میدانیم و به تورک بودن خود افتخار میکنیم و هیچ میلی هم به دوباره فارس شدن نداریم و این حقیقتی است که مردم آزربایجان در تطاهرات خود با شعار هارای هارای من تورکم با صدایی رسا به گوش همه منکرین هویت تورک آزربایجان رسانده اند. بیایید حتی خصلت و سیاست های ضد تورک شما فارسها و حکومت فارس با نقاب اسلامی یا نقاب کورشی را نادیده بگیریم. با همه این حال اگر مردم آذربایجان بخواهند کشوری مستقل آزربایجان جنوبی داشته باشند٬ شما دوست فارس و فارس پرست٬ بر سر راه مردم آزربایجان میگیری؟ آیا با قرار گرفتن بر سر راه مردم آزربایجان ثابت خواهی کرد که به دروغ ادعا میکردی مردم آزربایجا را دوست داری؟


در طول تاریخ بشریت٬ مرزهای کشورها همواره تغییر کرده و باعث به وجود آمدن کشورهای جدیدی شده اند. البته در گذشته این تغییر مرزها باعث بلعیده شدن برخی کشورها از طرف دیگر کشورها نیز شد ولی با قوانین موجود در دنیا تنها ممکن به وجود آمدن کشورهای جدید بوده و جامعه و قوانین جهانی اجازه بلعیدن کشوری از طرف کشور دیگری را نخواهد داد. آخرین نمونه از کشورهای جدید سودان جنوبی است و به وجود امدن چنین کشورهایی ادامه خواهد داشت٬ بخصوص در خاورمیانه که همزیزستی ملیت های متفاوت در یک محدوده سیاسی-جعرافیایی با تبعیض اقتصادی و نسل کشی فرهنگی همراه است. هیچ سیستم سیاسی و محدوده مرزی٬ در اصل هیچ چیزی در دنیا ابدی نیست. مرزهای جدید و کشورهای جدیدی به وجود خواهند آمد و متعصبین کور به اصطلاح وطن پرست هیچ کاری نخواهند توانست بکنند. تنها کاریکه میشود کرد این است که به جای مبارزه با مردمی که خواستار استقلال برای سرزمین خود هستند٬ با تعصب کور «وطن پرستی» خود مبارزه کرد و به خود و مردم خواستار استقلال هزینه جانی و مالی تحمیل نکرد.

۱۳۹۰ دی ۱۸, یکشنبه

جهموری اسلامی انتخابات را تحریم کرد ــ رضا طالبی

تبریز سسی : اعتقاد داشتم که باید انتخابات را تحریم کرد و درآن شرکت ننمود زیرا مشارکت ملی را نشانه مشروعیت حاکمیت می دانستم و اینکه اطاعت پذیری مدنی پایه های حکومت را محکم تر میکند

ولی آیا حکومت جمهوری اسلامی که خود از درون ساختار جامعه و نیازها و خواست های ملی کاملا آگاه هست کی به این موارد اهمیت داده است تا این برای بار دوم باشد.زیرا رژیم به خوبی می داند که خواست ملی مخالف با ایدئولوژی و بازخورد حکومتیست و تحریم یا تشریک در انتخابات هیچ فرقی برای حکومت نمی کند اما در بعضی از مقاطع حساس قومی مساله اصلی بازیهای سیاسی نیست و انتخابات یک مساله ابراز وجود شعور مبارزه مدنی با تمام محدودیت های سیاسی در چارچوپی که نطام بسته جمهوری اسلامی در راستای حداقل گرایی دموکراسی باصطلاح اعطا کرده است.لذا من آذربایجانی با تمامی این توصیفات و سبک سنگین کردن نتایج احتمالی باید یک راه را برگزینم یا شرکت یا تحریم؟
 
انتخابات یا انتصاباتی هر طور که ازوازه ها استفاده می کنید اهمیتی ندارد ؛اهمیتی که وجود دارد این است در این سیستم بسته رژیم جمهوری اسلامی هیچ وقت حرکتهای مخالف بدون هیچ زمینه ای قادر به ابراز قدرت نبودند و همیشه کنش های حکومت واکنش هایی را در حرکت ایجاد کرده است به عنوان نمونه همه ما شاهد ابراز قدرت مخالفان جنبش سبز در مساله انتخابات ریاست جمهوری و عصیان حرکت ملی آذربایجان در مساله روزنامه ایران بودیم.باید پذیرفت محرک منفی حکومت همیشه تولید بازخورد از سوی قشر وسیع معترضین بالقوه جامعه داشته است.حکومت کاملا تسلط بر کنترل افکار مخالف را  دارد شاید بهتر بگوییم بعضا خود این افکارا نیز تولید میکند و حکومت خود اپوریسیون خود است.انتخابات ریاست جمهوری 1388 پروزه ای بود تا حکومت جمهوری اسلامی با تلقین تقلب در انتخابات مخالفان اصلاح طلب را براحتی کنترل و حبس نماید و کسانی را که طبق همان سیاست قصاص وار( یعنی حتما باید فعلی صورت گیرد تا مجازاتی باشد) بدون انجام فعل نمی توانست سرکوب کند در اختیار خود گیرد و پروسه بقای خود را افزایش دهد؛ براحتی محبوس کند.موسوی و کروبی و شکستن تابوی خامنه ای همش نتیجه ای چندین سال تیم برنامه نویس دولت در سایه بود تا بتوانند مهره چینی های خود را بدون هیچ اعتراضی انجام دهند؛با یک حرکت برنامه ریزی شده و هوشمندانه اصلاح طلبان و هم جناح خامنه ای بایکوت شد و فرزندی که در موسسه رویان سیاسی حکومت در سایه تولید شده بود پا به عرصه وجود گذاشت و براحتی خط فکری اپوزیسیون نیز تغییر و به سمت اصلاح طلبی نه تنکیر کلی ساختار سیاسی رژیم  سوق پیدا کرد.انفعال در اپوزیسیون که تبدیل به فراکسیونی در تبعید و  کوچه بازاری  که در کرسی های نامرئی مجلس رژیم نشسته اند،سوپاپهای اطمینان که بصورت مداوم نامه از مخوف ترین زندانهایی ایران که نفس کشیدن هم کنترل می شود معجزه وار می فرستند و تامین امکانات رفاهی برای قشر اصلاح طلب بصورت تبعیض آمیز در زندانهای رژِیم و ترویج شعارهای وحدت گرا که رژیم خواهان پراکندگی و عدم اتفاق اپوزیسیون هست همه و همه از یک سیاست بلند مدت وهوشمندانه خبر میدهد.
سیاست تحریم انتخابات تا کنون نتیجه ای نداده است همانطور که تشریک در آن ثمره ای نداشته است (جز هاشمی!)
در حالیکه هم اکنون قریب به اتفاق احزاب اپوزیسیون و اصلاح طلبان انتخابات را تحریم کردند هنوز احزاب حرکت ملی آذربایجان سیاست یکدستی نداشته و یا مواضع خودرا اعلام نکرده اند.احزاب اپوزیسیون چنان وانمود میکند که قبل از انتخابات مبارزات کلانی انجام داده و تاثیر گذار بر مردم بوده اند که اکنون در هنگام انتخابات نیز باشند.البته اگر جریان سبز موسوی را یک مبارزه خودجوش تلقی کنیم و نخواهیم بگوییم که خود حکومت این سوپاپ را بازکرد زیرا از انفجار خواست ملی میترسید و سیاست گذاران مکار رژیم به این نتیجه رسیدند که سبز را تداعی تفکر مبارزاتی تشیع را با توجه به تعلقات مذهبی جامعه دارد ترویج دهند و این شوق مردم را براحتی خالی کرده و بعد خود عمدا و علنا تجاوزات و تعدیات و شکنجه های جسمی و روحی را اعلام کنند تا ملت ترسیده و مبارزه نکنند و سبب شد تمامی احزاب اپوزیسیون بالاجبار تفکر حاکم سبز را پذیرفته و به نوعی در این جریان حل شوند و وحدت فکری اپوزیسیون بطور کلی کار حکومت جهت سرکوب و بزرگ جلوه دادن خود بهینه تر شود.
 اگر فلش بکی به گذشته بزنیم مشاهده میکینم که مردم آذربایجان و حرکت ملی تجربه ای نیم بند در سال 1999 در مساله انتخابات مجلس در زمان ثبت نام دکتر محمود علی چهرگانی داشتند واکنشی که سبب شد موجی نو در ساختار حرکت ایجاد شده و اعتراضات وسیعی علیه حکومت به میدان نمایان شود.تفاوت های اقلیمی و قومی و فرهنگی در ساختار مرزهای ایران ثبت شده است که تمامی اقوام از یک سیاست واحد در قبال رژیم برخوردار نباشد.عدم شناخت اپوزیسیون علی الخصوص اپوزیسیون غیر آذربایجانی از حرکت و خواستهای ملی ملت آذربایجان و ناآشنایی با حساسیت های ملی مردم منطقه و تاثیر گذاری شدید تفکرات احزاب کرد بر روی اپوزیسیون و سوق دادن مخالفین به ایرانگرایی و یکسان سازی قومی با اینکه به عینه این احزاب کرد با آن مخالفند و فقط در ظاهر جهت مشروعیت سیاسی خود در بین احزاب اپوزیسون در جهت حفظ وجهه و تامین قدرتهای معنوی و منابع مالی برای خود جهت سرکوب حرکت آذربایجان با نام های باصطلاح نژادپرستی و پان تورکی به جهت هم پوشانی جامعه هدفشان در برخی نقتط حساس به این سیاست دوگانگی روی اوردند.خود حکومت به خوبی از این مسائل آگاه است و خود به  طور غیر مستقیم و با جدیت ترویج تحریم میکند زیرا میداند که در صورت عدم تحریم انتخابات از سوی احزاب مخالف به یقین افراد شاخصی از بین آنان شرکت کرده و بیشترآنان یا رد صلاحیت شده و یا با ذهنیت تقلبی که در ذهن مردم ایجاد شده است دوباره شبهه انتخابات 1388  ریاست جمهوری در بین ملت ایجاد شده و این دفعه قادر به کنترل آن نخواهند بود لذا هرچه بیشتر بر طبل تحریم میکوبد زیرا همه ما میدانیم چه کسی شرکت کند یا نکند حکومت کار خودرا انجام خواهد داد و آنکه را دوست میدارد بر کرسی خانه ملت(دولت) خواهد نشاند و چه با ایجاد ترس در بین قشری که به نوعی شاغل اداری و یا به هرنحوی وابستگی مالی به حکومت دارند همانطوری که قشر جوان فقیر جامعه را با استخدامات در ارتش و آموزش پرورش با حقوق کم وابسته به خود کرده و یا قشر اندکی در اطلاعات و سپاه و بازار که متملقانه شرکت خواهند کرد ،آنان را به پای صندوقهای کذایی انتصابات خواهد کشاند.
حال اینجا این بحث پیش می آید که اگر فردی از حرکت ملی  آذربایجان و یا نزدیک به خواستهای مطروحی که قادر به ابراز در فضای بسته سیاسی ایران می باشد اعلام کاندیداتوری کرد جدای از اینکه در رابطه با صلاحیت و یا عدم صلاحیت آن بحث کنیم ؛آن موقع چه باید کرد !آیا باید با وقوف بر عدم مشروعیت حکومت و اینکه تا حال شرکت در انتخابات چه ثمری بر حرکت ملی آذربایجان داشته است در اتخابات شرکت نکرد و یا با رصد سیاست های کردگرایی در برخی مناطق آذربایجان و تحریک حس ناسیونالیستی بطور هدایت شده صحیح و بغض و عقده های هزاران ساله ملی شرکت کرد؟
در جریان انتخابات ریاست جمهوری ای که مهندس مهرعلیزاده درآن شرکت کرد و یک شبه آذربایجان دوست شدو البته رای قابل قبولی در سطح مهرعلیزادگی گرفت حرکت ملی یا اشتباه کرد و یا تنبلی زیرا موقعیت ایجاد شده بود حال مهرعلیزاده باشد یا دیگری .چه ولایت مدار باشد چه اصلاح طلب چه ملی مذهبی فرقی چه پاسدار و چه یک فعال ملی فرقی نمی کند(البته وابستگی به حرکت ملی امتیاز را دوبل میکند و این در حالیست که حکومت اجازه مانور و صلاحیت به یک فرد کاملا ملی آذربایجانی نمیدهد و نخواهد داد) باید فرصت را غنیمت میشمارد و منیت و وجود خود را به عرصه اجبار می کرد بطوریکه خود کاندیدا به سمت حرکت ملی با وقوف نفوذ آن بر روی قشر تحصیل کرده جامعه آذربایجانی  سوق می یافت که متاسفانه بازخورد مناسبی دریافت نکرد؛این بدان معنا نیست که مردم آذرباجان از شعارات ناسیونالیستی اشباع شده اند بلکه عدم شناخت صحیح متقابل مردم و حرکات از همدیگر بود که همانند دو پازل از یک جنس اما از دو جورچین متفوت چفت نمی شدند در یک زمانی که البته دیر برای حرکات ناسونالیستی بود بهم رسیده بودند.اما امروزه این پازل ها قابل اتصال بهم هستند و همدیگر را جهت جفت شدن صیقل داده اند.مساله دریاچه اورمیه و سکوت کردان در مورد آن و ابراز برتری دموسترینیشینی حرکت ملی اذربایجان,و عدم تطابق مذهبی اکراد با حکومت در ظاهر به علت حمایت  نا محسوس  غرب(در حالیکه غرب حرکت ملی اذرباجان را به جهت اینکه آینده یک اتحاد ترک در از تراکیا تا خزر را پی ریزی میکند نمی پسندد) ,خود پوان های مثبتی هستند البته بالقوه که اگر بتوانیم با سیاست درست زیرساختی به خدمت بگیریم مفید خواهند بود.
هم اکنون نیز حرکت ملی آذربایجان با استفاده از مهره ای که امروزه بنام اعلمی و یا فرد دیگری  می باشد میتواند یک دوره جدید جهت ابراز اعتراض خود و شعله ور کردن احساسات مردمی ایجاد کند ,دوری گزیدن و طرد مهره های سیاسی تاثر گذار و برخورد منفی مآبانه باآنان  با عدم نگرش به اینکه تغییر دهندگان هر حکومتی از داخل ان حکومت برخاسته اند نه از کره ماه,زیرا اکراد به برتری قاطع خود در کردستان واقفند و با سیاست دوگانه تحریم از سوی احزابی مانند کومله و سکوت مانند دموکرات توپ را به میدان مردم خود میاندازند که انان نیز با توجه به سیستم عشیره ای هیچ وقت تحریم موثر را عملی نکرده اند عملیست زیرکانه از سوی انان که از یک سو خودرا همسو با اپوزیسیون نشان دهند و از سویی دیگر رای را در مناطق ترک نشین نصیب خود کنند. و با یک تیر دو نشان بزنند از سوی حرکت ملی اذرباجان را مخالف با سلسله باصطلاح در ظاهر متحد اپوزیسیون نشان دهند از سویی دیگر آرا رابه نفع خود تمام کنند.البته این در مناطق جنوبی آذربایجان غربی مساله ایست که حساسیت مشارکتی بالایی را می طلبد.
البته اعلمی در انتخابات ریاست جمهوری و رد صلاحیتش پشتوانه ملی اذربایجان را نداشت که خود نیز مقصر است زیرا هنوز نتوانسته با شیزوفرنی اصلاح طلبی و ملی گرایی آذربایجانی کنار بیاید و هنوز که هنوز است با این پارادوکس مجادله و زندگی می کند که صد البته ساپورت سیاسی فعالین حرکت ملی در جهت رها شدن چنین اشخاصی که متاسفانه طرد و یا به حال خود رها شده اند موثر خواهد بود.
 اگر اشخاصی مانند اعلمی ها رد صلاحیت شوند که تمام است و انتخابات تحریم و پتانسیل اعتراضی هم درآن موقع به حد قوی ای نیست که هزینه داده شود ولی اگر بالعکس  حکومت جمهوری اسلامی اگر ببیند نتوانسته است با مساله ای بنام تراختورسازی حرکت  ملی آذربایجان را کنترل کند که مردم بیایند در استادیوم شعار بدهند و خودرا تخلیه کنند و همانند زود پز بخارش را دربیاورد و یا با آزادیهای بسیار ریز و مقطعی موسقیایی حرکت را به سمت قانع کردن نیازهای خود در راستای امور کوچک فرهنگی سوق دهد و  سعی کند وبخواهد پروژه موسوی را برای ملت آذربایجان اجرا کند فرصت مناسبی برای فعالین جنبش ملی اذربایجان خواهد بود که البته با توجه به قرینه های تاریخی گذشته در بازخوردهای حکومتی حرکت ملی استفاده لازم را نموده و اعتراضات خودر اعلی الخصوص با توجه به بحران جدیده دریاچه اورمیه پررنگ تر کند همانطوری که در مساله خرداد 85 شاهد ان بودیم و فقدان یک فرد اکتیو سیاسی حال با هر سیاست فکری ای که باشد بطوری که به عنوان سمبل حرکت انتخاب شود اگر رای هم بیاورد و یا نیاورد که ایکاش نیاورد و کاتالیزوری شود برای حرکت ملی و خود نیز خواهد دید که بالاجبار خواسته یا نخواسته محلول در تفکر ملی خواهد شد نه تنها به ضرر حرکت ملی نیست بلکه محرک و تقویت کننده آن هم خواهد بود.
لذا ما دو راه آشکار پیش رو داریم یا شرکت در انتخابات؛ ابزار قراردادن ایکس یا ایگرگی برای اعتراضات  که در هرصورتی چه پیروزی انتخاباتی و چه شکست منافع بسیاری برای ما و دمیده شدن یک روح تازه در حرکت خواهد داشت و یا عدم شرکت همسویی با اپوزیسسون ؛واگذاری مناطق حساس آذربایجان غربی به اکراد و موجه جلوه دادن اکراد در تکبیر نقشه خیالی کردستان بزرگ و انفعالی که هم اکنون تمامی احزاب مخالف رژیم به این اپیدمی دچارند.
حال باید برگزینیم فرصتی نداریم  زیرا جمهوری اسلامی چیزی را بیشتر از تحریم برای ثبات خود بیشتر نمی پسندد.
بیاندیشیم
رضا طالبی