۱۳۹۰ بهمن ۴, سه‌شنبه

نقش زبان رسمی در مرگ تدریجی زبان مادری

اعظم احمدی

 

دردنیایی که ما در آن زندگی میکنیم نزدیک به پنج هزار زبان وجود دارد درحالی که قریب به ۱۹۰کشور وجود خارجی دارند ؛ این یعنی در هر کشوری بطور میانگین بیست الی بیست وچهار زبان برای تکلم وجود دارد ؛ حال در برخی کمتر و دربرخی دیگر بیشتر.


البته این امر موید این است که اقصی نقاط جهان با اصطلاح چند زبانگی آشنا هستند ،از این روست که جوامع زبانی همواره در ارتباط با هم و در کنار هم قرارمیگیرند.و همین چند زبانگی خود باعث میشود که این زبان ها با یکدیگر در تماس و برخورد باشند.

حال این برخوردها می تواند در سطح جامعه رخ دهد یا در سطح فردی (یعنی فردی بخواهد زبان دیگری را بیاموزد).نتیجه ی همین برخوردهاست که زبان شناسان را وا می دارد تا در مورد آن به بحث و بررسی بپردازند ؛ که حاصل آن ذیل "زبان شناسی اجتماعی" قرار می گیرد. آنچه ما در این مبحث می خواهیم بدان بپردازیم این است که در جامعه ی ما این اتفاق چگونه و به چه شکلی رخ می دهد و آنچه ماحصل این اتفاق (برخورد) است چه چیزی است ؟

زبان شناسان معتقدند که تداخل ها و قرض گیری ها در بین زبان ها امری ست عادی و طبیعی ، همسایگی بین جوامع زبانی این امکان را برای آن ها فراهم می آورد که از تجارب یکدیگر برای نامیدن ، رساندن مفهوم ، مکالمه و…استفاده کنند اما آنچه که این مباحث طبیعی را قابل توجه می نمایاند چگونگی بکارگیری زبان "مهمان"در بکار گیرندگان "میزبان"است. حال این اتفاق چگونه رخ می دهد؟ یعنی این که تداخل ها در چه سطحی وچگونه وارد زبان دیگری می شوند ؟

مسلما چگونگی ورود این تداخل ها از سوی "سخنوران"رخ میدهد ، یعنی کسانی که زبان جدید را مورد استفاده قرار می دهند ، اما در چه سطحی ؟

زبان شناسان در سه سطح  زبان مهمان را جای میدهند:

 1) تداخل های واجی؛        2) تداخل های نحوی؛        3) تداخل های واژگانی.

تفاوت در مصوت های کوتاه و بلند که واژه را به لحاظ تلفظ دچار تغییر میکند ؛ دشواری این مصوت ها و تفاوت قایل شدن بین این مصوت ها گاهی چنان سخت است که سخنوران برای بکاربردن سهل آن ،واژه را آن گونه که راحت تر هستند مورد استفاده قرار می دهند ؛ در حالی که در زبان اصلی واژه آن گونه بکار برده نمی شود.

در تداخل های نحوی ساختار زبان متحول می شود ؛ یعنی جمله در زبان مهمان با قواعد دستوری زبان میزبان ساخته می شود. معمولا کسانی که زبان دومی را می آموزند،آن را در قالب زبان اول بکار می گیرند که ترجمه ی لفظ به لفظ هم از اشتباهاتی است که در این سطح صورت می گیرد ؛ در نهایت تداخل واژگانی که تنها واژگان به عاریت گرفته می شود.

گاه واژه به همان صورت اصلی بکار برده می شود گاه برای راحتی تلفظ آن ، مورد تغییر قرار می گیرد و به لهجه ی کاربران زبان میزبان در می آید. این مورد در پیامد منطقی خود می تواند به قرض گیری بینجامد که برخلاف تداخل که امریست فردی،قرض گیری امریست جمعی.*  اما بکارگیری هم زمان دو زبان به هیچ وجه تداخل زبانی به حساب نمی آید.وقتی افراد به تناوب از هر دو زبان استفاده می کنند ممکن است آن دو در گفتارافراد در هم آمیخته شوند و "دو زبان گونگی" را پدید آورند.یعنی هنگام استفاده،از زبانی به زبان دیگر می روند و هردو را درهم می آمیزند و قاعده ای هم بر آن مترتب نیست ، بلکه ترکیبی از دو زبان است که آنچه مد نظر این نوشتار است همین قسم از "دوزبان گونگی"ست. چرا که وجود دو صورت زبانی در جامعه ای واحد پیامد ناخوشایندی برای یکی از زبان ها به همراه دارد ؛ این پیامد تقسیم " گونه پست "  و " گونه والا " ی زبان می باشد.حالا می توان مشخصه های این دو را از یکدیگر با توجه به کاربردهایش معین کرد:

۱) تقسیم نقش در کاربرد زبان ها؛ گونه ی والا همان زبانی  است که در محافل رسمی،آموزش،دانشگاه ها،سخنرانی ها و مکاتبات مورد استفاده قرار می گیرد.اما گونه ی پست در گفت و گوهای خودمانی،در ادبیات مردمی و شفاهی به چشم می خورد.

 2) گونه ی والا از یک اعتبار اجتماعی برخوردار است که گونه پست فاقد آن است. همین که کسانی که نمی توانند زبان والا را در محافل رسمی و غیر رسمی بکار گیرند،خجالت زده می شوند و یا تاسف می خورند.

3) گونه ی والا برای تولید ادبیات رسمی و فاخر مورد استفاده قرار می گیرد و همه ی امکانات کشور هم در اختیار اوست. به عنوان مثال وجود مرکزی به نام " فرهنگستان زبان و ادب فارسی "که از وظایف آن پالایش زبان فارسی از لغات "غیر" است،نشان از آن دارد که حفاظت از این زبان به حاشیه راندن زبان های دیگررا به دنبال دارد.هر چند این روند عادی و طبیعی تلقی می شود ولی وقتی عادلانه است که برای زبان های دیگر جامعه نیزچنین امکانی فراهم شده باشد.

 4) معمولا گونه پست " به طور طبیعی " آموخته می شود و زبان مادری گویندگان محسوب می شود اما گونه ی والا در آموزش بکار گرفته میشود و این یعنی ، کسانی که تحصیل کرده هستند می توانند به این زبان صحبت کنند ؛ و در طرف دیگر تحصیل نکردگانی هستند که به زبان مادری تکلم می کنند ! می توانیم حالت دیگری را هم متصور شویم؛ از آنجایی که در بحث از فرهنگ ، به آموزش اعتبار خاصی بخشیده می شود ناخودگاه هم زبان آموزش و هم زبان آموزش دیدگان (البته آموزش دهندگان نیز!) از اعتبار اجتماعی خاصی برخوردار می شوند ، حال می توان حدس زد که چه اتفاقی می افتد؟ بله؛ صاحبان خاص فرهنگ همانانی هستند که آموزش دیده اند و زبان رسمی را هم آموخته اند و بی بهره گان از فرهنگ؛ همانانی که نمی توانند زبان رسمی را بکارگیرند.(خوشبختانه به برکات حرکات انقلابی دیگر آموزش دیدگان،صاحبان خاص فرهنگ به شمار نمی آیند!).

 5) زبان معیار؛ به طور معمول گونه ی والا ،زبان معیار تلقی می شود و  بقیه ،جزئی از آن   (لهجه،گویش و… ).تلویزیون،آثار مکتوب و فرهنگ سازی از این طریق و… این را به نمایش می گذارد که تنها یک زبان معیار وجود دارد.

با مباحث ارائه شده می توان گفت که آنچه در جامعه ی ایرانی رخ می دهد "دوزبان گونگی"ست و تقسیم "گونه والا" و "گونه پست" نیز در آن به وضوح دیده می شود.به نظر می رسد اکثریت افراد جامعه از "دو زبان گونگی " بهره می برند و با القائات صورت گرفته؛ ناخودگاه زبان مادری خود را "گونه پست" و زبان دوم را "گونه والا" می پندارند ! از این رو سعی می کنند قبل از شروع آموزش رسمی و مدرسه ای ، زبان دوم را به فرزندان خود آموزش دهند.

متاسفانه تقسیم بندی های زبانی که با حرارت تمام نیز ارائه می شوند نوعی "تحقیر" و "پست" بودن را در نهاد خود نهفته دارند ؛ این که زبانی اصل و معیار است و زبانی لهجه، و آن یکی گویش و آن دیگری درباری ست و این یکی نسبش به همسایه برمی گردد و یکی دیگر اصالتش با خاک در آمیخته ، و زبان از آنِ جامعه ای متمدن است و گویش ها و لهجه ها خاصِّ جوامع غیرمتمدن و قبیله ای و… ، همگی نشان از وجود نوعی خود برتر بینی است که با تحقیر دیگران حاصل می آید .

البته می توان مدعی شد که همه ی اینها حاصل مدرنیته است ؛ چرا که روند مدرنیزاسیون بود که آنچه را از گذشته به ارث برده بود را نادیده می گرفت و آن را تحقیر می کرد.از این رو برای تشکیل دولت-ملی دست به ابداعات جدیدی زد و دولت ها را در قالب ملت ها درآورد و ملت ها را در قالب زبان . از این طریق ناسیونالیسم نیز پا به عرصه ی وجود گذاشت تا "دوگانه" ی متضاد دیگر  با عنوان " خود "  و "غیر" در اندیشه ی سیاسی غرب شکل گیرد.** البته این نکته منکر پیشرفت های بدست آمده از طریق مدرنیته نیست  اما به لحاظ نگاه ارزشی به مسائل طبیعی ، می توان مدرنیته را به چالش کشید(همان کاری که پست مدرن ها برآن هستند!).

می توان ماحصل "دوزبان گونگی" را این گونه بیان کرد که به خاطر احساس امنیتی که در بکارگیری زبان به کاربران آن دست می دهد بستگی به نوع نگاهی که در اجتماع وجود دارد؛گویندگان دست به انتخاب زبان خود می زنند. از این رو اگر از طرف جامعه ، فشار و سخت گیری (لزوما این سخت گیری ها سخت افزاری نیست ) نسبت به بکارگیری زبان رسمی وجود داشته باشد، این زبان در اولویت قرار می گیرد و شخص برای نجات خود از فشارها سعی وافر می نماید که بدون هیچ لغزشی زبان رسمی را بکار گیرد ؛ حال اگرموفق نشود ، می توان تصور کرد که چگونه به لحاظ روحی و عاطفی شکننده است !

روحی ، از آن جهت که اعتماد به نفس حضور در اجتماع را تحت تاثیر قرار می دهد و عاطفی ، از آن رو که می توانست یکی از ویژگی های برجسته ی شخص در برقراری ارتباط عاطفی باشد (برای هر دو جنس زن و مرد،می تواند مهم باشد).   همه ی اینها در جامعه ای  اتفاق می افتد که زبان ، مورد تمسخر قرار می گیرد و شمایل افراد گنگ و در حاشیه (که نگارنده هیچ اعتقادی بدان ندارد!) به سخنوران یک زبان تقلیل می یابد  و بدتر از آن ، مورد پرسش قرار گرفتن افراد در مواقعی که به زبان مادری خود صحبت می کنند،است که این جدایی فرد از اجتماع را بطور مضاعفی به رخ می کشند. یعنی این که این زبان از اهمیت چندانی برخوردار نیست و اعتباری ندارد و با این اوصاف فاقد تشخص اجتماعی نیز می تواند باشد ؛ پس بکارگیرنده ی آن مورد پرسش قرار می گیرد؛که چرا؟!

این است که بکارگیری زبان مادری در اجتماعی که همه ی تلاش ها برای به حاشیه راندن و تحقیر کردن آن است با نگاه های تعجب برانگیز دنبال می شود و " نا امنی زبانی " آشکارا نمایان می گردد!                    

ترس از بکارگیری زبان مادری که مورد سخره قرار می گیرد و عدم بگارگیری زبان دوم (رسمی) به صورت سلیس و روان و مثل زبان مادری ، که طبیعت آن است و در جوامع پیشرفته ، یک اصل پذیرفته و طبیعی می باشد ولی در جوامع جهان سومی نوعی نقص به حساب می آید ، فرد را در تنگنای روحی – روانی قرار  می دهد که می توان حدیثی مفصل خواند از این مجمل !

آنچه که در بالا به آن اشاره شد پیامدی است که فرد را دچار استرس و نگرانی می کند ؛ اما آنچه در ذیل می آید یک نگرانی اجتماعی را در خود به همراه دارد ، چرا که پیامد این نگرانی ها که فرد دچار آن می شود این است که هر چه سریعتر خود را با زبان معیار وفق دهد و اگر خود نتوانست ، حد اقل فرزندانش را از این کابوسِ استرس و نگرانی نجات دهد !     برهمگان روشن است که کودکان بیشتر به چشم اعتماد دارند و آنچه را که می بینند باور می کنند؛تا این که با افاضات فاضلانه به آنان گوشزد کنیم و آنان را بباورانیم که گفته هایمان حقیقت دارد.حال اگر بزرگترها  بدان عمل نمی نمایند دلیلی بربی اعتباری حقایق و وقایع گفته شده نیست ؛ با همه ی اینها کودک در ذهن خود ،چیز دیگری را می پروراند.

بگذارید به صراحت گفته آید که اگر قرار باشد در جامعه ای زبان افراد به سخره گرفته شود و کسانی که زبان مادری را مورد استفاده قرار می دهند افرادی حاشیه ای تلقی شوند، و همه ی آموزش و رسانه ها به نفع زبان رسمی (دوم) باشد و همه ی تلاش ها برای حفظ تنها یک زبان که عجالتا زبان معیار نیز قرار میگیرد،باشد و افراد متشخص تنها با این زبان شناسانده شوند ( از طریق رسانه های تصویری ومکتوب ) آن وقت خود کودک هم می تواند تشخیص دهد که والدینی که با او به زبان دوم صحبت می کنند چرا این کار را میکنند؟! با این که والدین با هم به زبان اولشان صحبت می کنند ولی  ترجیح می دهند با کودک خود به زبان دوم صحبت کنند ؛ در چنین شرایطی ، کودک هر دو زبان را متوجه می شود ولی دیگر  زبان اول را بکار نمی گیرد ،دلایل بسیاری را هم برای بکارنگرفتنش دارد !

 حال آن کودک پس از سالیانی که از "دوزبان گونگی" به خاطر ارزش و قرب یک زبان به "تک زبان گونگی" گرویده ، طبیعی است با فرزند خود تنها به یک زبان صحبت خواهد کرد ؛ اگر جمع کثیری از افراد جامعه دست به این کار بزنند ( که می زنند ) می توان حساب کرد یک نسل بعد چه بلایی بر سر زبان مادری خواهد آمد و در دو نسل دیگر  وجود زبان اول ( مادری ) را در منطقه مورد نظر باید در داستانها خواند !!

به نظر می رسد زبان به عنوان یک میراث بشری،سوای تعلق خاطر به هر زبانی ، بسیار بیش از این ها ارزش دارد که برای حفظ آن دست به کاری نزد و فقط منتظر ماند. چطور برای حفظ بنا یا اثری تاریخی کوشش ها بعمل می آید؛ چرا که آن بنا شکوه و عظمت دوره ای را به نمایش می گذارد و قابل پاسداشت است،زبان نیز به عنوان یک دستاورد بشری (که قابل مقایسه با هیچ یک از دستاوردهایش نیست)،چنانکه می دانیم بشر بعدها و با سیر تاریخی و پیشرفت به کشف (ابداع) آن نائل شده، از ارزش بسیار والایی برخوردار  است که برخوردهای سیاسی و عقیدتی با آن نا بخشودنی خواهد بود !

      …………………………………………………….

   *کالوه، لویی- ژان، درآمدی برزبانشناسی اجتماعی،ترجمه ی محمد جعفر پوینده،تهران:نقش جهان،۱۳۷۹

 **اشاره به بخشی از نظریات ژاک دریدا فیلسوف پست مدرن فرانسوی که مدعی بود اندیشه ی سیاسی غرب دچار تقابل های دو گانه ای ست که هرگز نخواهد توانست ازآن ها رهایی یابد.
یوردداش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر