مقدمه : زبان اولین وسیله
ارتباطی انسانهاست،كه وظیفه اصلی آن برقراری ارتباط كلامی است. اما وظیفه
فرعی دیگری را نیز بردوش می كشد كه بعضا مهمتر از وظیفه اول می باشد و آن
تشكیل یكی از پایه های هویت ملی اقوام بشری است. در هرزبانی معمولا یك زبان
مادر وجود دارد كه شاخه هایی به نام لهجه از آن انشعاب یافته است. یادگیری
زبان مادری بر همه گویندگان آن زبان فرض مسلم می باشد. چرا كه بدون زبان
مادری پایه های هویت و شخصیت فرهنگی افراد و به تبع آن، جامعه به طور ناقص
شكل می گیرد. شاید به همین دلیل سازمانهای فرهنگی دنیا با ارائه كنوانسیون
وبیانیه های مختلف خواستار حمایت و احیای زبان مادری اقوام مختلف در
سراسرجهان هستند. سازمان یونسكو به عنوان مهمترین سازمان فرهنگی جهان، با
نامگذاری 21فوریه(دوم اسفند) به عنوان " روز جهانی زبان مادری " نقش مهمی
دراین میان ایفا نموده است، تا زبان مادری برای همیشه درتقویم فرهنگی
كشورها زنده بماند و میلیونها انسان مهجوراز زبان مادری، طریق كسب زبان
مقدس مادری را بیاموزد.
زبان مادری چیست و چرا اهمیت دارد؟
زبان مادری زبانیست که از مادر، پدر و نزدیکانمان آموخته ایم. بنا به نطر پژوهشگران کودک در رحم مادرش با زبان مادریش آشنا می شود و هنگام بدنیا آمدن که گریستن آغاز می کند اگر به زبان مادریش با وی سخن گفته شود، گریه اش را قطع کرده گوش می دهد.
کودک با گذشت زمان و شنیدن مکرر، زبان مادریش را آموخته آغاز به ادای آن می کند. کم کم با ساختن جملات کوتاه آغاز به سخن گفتن به زبان مادریش می کند. در طول زمان کوتاهی می آموزد تا به زبان مادریش احساسات و خواسته هایش را به اطرافیان خود تفهیم نماید. با زبان مادریش با دیگران رابطه برقرار کند. با همین زبان بازی می کند، می خندد، می گرید و وارد مشاجره و بگو مگو می شود. تنها و تنها با زبان مادریش است که قادر می شود دنیای پیرامون خود را بشناسد و بیان نماید. با سخن گفتن به زبان مادری از فردیت و تنهایی خویش خارج گشته از تعلق خود به گروه ویژه ای آگاه می شود. او با مهر و محبت، اعتماد و امنیتی که این تعلق به وی ارزانی داشته است زندگی می کند.
اگر بخواهیم یک توضیح علمی بدهیم، خواهیم گفت که سخن گفتن خود تفکری آهنگین (مصوّت) است. ما هنگام تفکر، خاموشانه با خود سخن می گوئیم. و آنگاه که لب به سخن می گشائیم، در حقیقت با صدا می اندیشیم.
هنگامیکه ما به زبان مادری سخن می گوئیم، بین ذهن و زبان (دهان) رابطه ای مستقیم برقرار می شود. دراینجا می خواهم مسئله را قدری بیشتر باز کنیم ، زمانیکه ما بزبان مادریمان سخن می گوئیم در حقیقت بین قلب و ذهن و زبانمان، رابطه ای تنگاتنگ برقرار می شود. زیرا این سخنان لحظات زندگی و تجارب گذشته مان را تداعی کرده در ذهن و روانمان زنده می کند، با هر واژه ای احساسهای عمیقی را بروز می کنیم و با آن، زندگی می کنیم، خرسند می شویم، ناخشنود می گردیم، حسرت می خوریم و انتظار می کشیم. با زنده شدن جملاتی که در ذهنمان شکل گرفته اند، مکنونات دلمان جان گرفته، از طریق ذهن، دهان و زبان تمامی احساسات و اندیشه های خودرا بیان و بدیگران تفهیم می کنیم. درست بهمین جهت هنگامیکه ما بزبان مادریمان سخن می گوئیم، مکانیزم سه گانه ای بین دهان و قلب و ذهنمان نظم و شکل میگیرد که با طبیعت انسانی سازگاری کامل و تمام دارد. لذا زبان مادری همچون کلیدیست که دنیای درونی مان را گشوده و به نمایش می گذارد. حجب و حیا، عیب و هنر و تمامی مکنونات درونی مان تنها و تنها زمانی آشکار می گردد که ما به زبان مادریمان سخن می گوئیم.
کودک در پنج سال اول زندگیش ۸۰% کل معلوماتی را که در تمام طول زندگیش باید بیآموزد، درخانواده اش کسب می کند و در ۷-۶ سالگی نیز سن مدرسه رفتنش فرا می رسد. مدرسه در شکل گیری شخصیت کودک نقش بسیار بزرگی دارد، زیرا مدرسه همانند پلی است بین خانواده و جامعه بزرگ، که آموخته های کودک در آغوش خانواده اش را کامل تر و علمی تر می کند و با پرورش جسم و روحش، وی را جهت کار و زندگی درجامعه آماده می کند. احساس هویتی را که کودک در آغوش خانواده اش کرده بود و نیز پیوند اورا به خانواده تقویت می نماید و در عین حال وی را از مسئولیتهائی که در قبال جامعه اش دارد آگاه می سازد. در این مرحله دو وضعیت مختلف پیش می آید:
-۱ کودک در مدرسه بزبان مادریش تحصیل خواهد کرد.
۲-کودک به زبانی کاملاً بیگانه با زبان مادریش تحصیل خواهد کرد.
در اینجا نخست تأثیرات روحی و شخصیتی شرائطی را بررسی می کنیم که کودک به زبان مادری خود تحصیل می کند:
گرچه متأسفانه این شرایط برای ما(ترک زبانان) آشنا نیست، اما آن چیزیست که ما پیوسته در آرزو و حسرت آن بسر برده ایم. نخستن باری که کودک پا به مدرسه می گذارد، از آنجائیکه نخستین جدائیش از میان خانواده و نزدیکانش نیز می باشد، احساسات غریب و شگفت انگیزی احاطه اش می کند. نخستین بار در یک محیط رسمی وارد می شود که در آنجا کسی را نمی شناسد. کودک با چنین احساساتی وارد کلاس می شود، سپس معلم نیز وارد شده به سخن گفتن آغاز می کند. معلم جایگاه بسیار ارجمندی دارد. کودک هم از وی می ترسد و هم احترامش می گذارد.
هرچند کودک در گیر و دار اینهمه احساس تنهائی و بیگانگی، خانواده و نزدیکانش را در کنار خود ندارد، اما او آنچنان نیروی حمایتگری با خود دارد که وی را در ایجاد رابطه با دیگران یاری می رساند و در این محیط شگفت و بیگانه گرما و نیرو می بخشد. این نیروی حمایت گر و نجاتبخش " زبان مادری" اوست که در اختیار دارد . بیاری زبان مادری با دیگران و حتی با انسانهای نا آشنا ایجاد رابطه می کند. معلم را نمی شناسد اما زبانی را که او صحبت می کند بخوبی می فهمد و در سایه این زبانست که او احساس می کند معلم نیز یکی از افراد ملتش میباشد. دروسی را که معلم می آموزد، چون به زبان مادریش می باشد می تواند بخوبی بفهمد.
ازآنجائیکه زبان گوینده بهمان زبانیست که وی بخوبی درک و احساس می کند، به سرعت قادر می شود به سئوالهای معلم جواب دهد، و این بنوبة خود به کودک حضور ذهن و آرامش روحی می بخشد و راه خلاقیت را برویش می گشاید.
کودک صاحب آنچنان توان و امکانیست که گفته های معلم را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده سئوالات جدیدی را طرح نماید و بهمین جهت نیز نیروی تحقیق و بررسی، پرس و جو و خلاقیتش به مرحله رشد و شکوفائی می رسد.
بعلت اینکه تدریس به زبان مادریش جریان پیدا می کند، در وجود کودک نیر اعتماد بخود، به خانواده و جامعه ای که به آن تعلق دارد هرجه بیشتر و مستحکمتر گشته، هویتش بطور کامل شکل می گیرد.
اکنون ببینیم اگر تحصیل به زبان مادری نباشد چه پیش خواهد آمد؟
کودک نخستین روز پا به مدرسه می گذارد. معلم وارد کلاس شده سر سخن را باز می کند. کودک چیزی از گفتار معلم نمی فهمد زیرا زبان اورا نمی داند. کودک خودرا گرفتار شرائط و فضای تلخ و ناگواری می بیند! در اینجا کودک عملا مشاهده می کند، زبانی که از مادر و پدرش آموخته و بدان افتخار می کرد، بکار نمی آید و ارزشی ندارد.
بدین ترتیب کلیة کسانیکه بزبان مادریش با او صحبت می کنند، در ذهن او از اعتبار و اعتماد می افتند. اینگونه تفکّرات تلخ هر روز و هر ساعت بر روح و روانش ضربه وارد می کند و بدین وسیله نیز هر روز و هر ساعت اعتمادی که به خانواده، زبان و فرهنگش داشت در وجودش می میمرد. کودک هر روز تحقیر می شود و پس از زمانی نه چندان دراز هویتی که از خانواده گرفته بود نابود می شود و بتدریج اعتماد و پیوندی نیز که به جامعه و ملتش داشت گسسته از بین می رود.
کودک چون زبان معلمش را نمی داند، بخش عمده آموزشهای اورا نیز نمی تواند بفهمد. گفته های معلم را نه می تواند بررسی کند، نه می تواند سئوالی طرح کند و نه می تواند درک کند. اگر هم چیزی بفهمد نمی تواند به زبان بیآورد و برای دیگران توضیخ دهد. زیرا زبان فهم و بیانش جدا شده است. در زبان مادریش می فهمد، اما نمی تواند فهمیده هایش را بیان کند. یعنی رابطة بین ذهن، قلب و زبان (دهان) تماماً قطع می گردد. و این زیان جبران ناپذیری برای رشد انسان بوده، تأثیر منفی بسیار بزرگی بر روح و روان و شخصیت آدمی می گذارد.
نتیجه اینکه، آنچه راکه بعلّت محرومیت از تحصیل بزبان مادری بر سر کودک می آید، می توان چنین خلاصه کرد:
ـ بسیاری از کودکان بعلت محرومیت از تحصیل بزبان مادری، اعتماد بنفس خودرا از دست داده از همان ابتداء از رفتن به مدرسه امتناع می ورزند. بهمین جهت نیز درصد بیسوادی در اینگونه جوامع بسیار بالاتر از جوامعی است که در آن کودکان بزبان مادری خود تحصیل می کنند.
ـ از آنجائیکه کودکان زبان معلم را نمی دانند، قادرند فقط بخش اندکی از دروس را بفهمند. و این باعث می شود که اینگونه کودکان بتدریج اعتماد بنفس خودرا از دست بدهند.
ـ از آنجائیکه اینگونه کودکان اعتماد خودشان را به خود، خانواده و جامعه و ملتی که بدان منسوبند از دست می دهند، ناگزیر در پی کسب هویّت دیگری خواهند بود.
ـ از آنجائیکه زبان فهم کودکان با زبان بیان آنان بیگانه است، قادر نخواهند بود شنیده ها و آموخته های خودرا مورد تجزیه و تحلیل قرار دهند، زیر سئوال ببرند، تحقیق و بررسی کنند. در نتیجه صرفاً به یک مقلّد و تکرار کنندة طوطی وار محفوظات تبدیل خواهند شد.
ـ اگر خلاصه و روشن بگوئیم: فرزندان چنین ملتی نسبت به فرهنگ، اندیشمندان، زبان، تاریخ و تمامی گذشتة خود بیگانه گشته، بر اساس نقشه ای که برایش ریخته اند، به نسلی آماده به پذیرفتن بردگی تبدیل خواهند شد. زیرا یک نسل تنها زمانی به برده تبدیل خواهد شد که از زبان مادریش و از فرهنگ و تاریخش جدا افتاده باشد.
ـ همانند نسلی که از زبان مادریش محروم گشته است، خود زبان مادری نیز قربانی بزرگی خواهد بود. زیرا این زبان نخواهد توانست رشد و انکشاف پیدا کند و به زبان علمی تبدیل گردد.
- هدف ازآموزش زبان مادری ، پاسخ ، به نیازهای احساسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی فرد است. عدم توجه و آموزش به زبان مادری فرد، به عدم تکميل نظام فکري و شخصيتي او منجر شده، عوارضي چون کاهش خلاقيت و ضعف بيان را به همراه دارد. خلاقيت ادبي نيز نقطه آغازخلاقيت هاي فرهنگي و روشنفکري است. فرد در اثر ضعف قدرت بيان از مطرح کردن سئوال يا ايده خويش حتي دربزرگ سالی نيز می گريزد. کسي که ازبيان تفکرات خود مي هراسد، در فکر کردن نيز تنبل مي شود. فردی که به زبان مادری و هويت خود بيگانه شد و علاقه خود را نسبت به ملت و منطقه سکونت خود از دست داد، به راحتي و با کوچکترين مشکلي از محل سکونت خود مهاجرت مي کند.
- درهرجامعه ایکه انسانها از تعلیم و تربیت به زبان مادری خود محرومند، معنی اش این است که درآن بی عدالتی وجود دارد، زیرا درآنجا زبانی بردیگر زبانها در موضعی برتر و حاکم قرار دارد. این به معنی آنست که در آن جامعه محو شدن زبان انسانهای غیرحاکم از صحنه تاریخ از پیش طرح ریزی گشته است. هر ملت و قومی که زبان مادریش را فراموش کرده باشدخواهد مرد و نامش از تاریخ زدوده خواهد شد .
نوشته شده توسط اسماعیل سالاریان
پوستر یونسکو به مناسبت روز جهانی زبان مادری
زبان مادری چیست و چرا اهمیت دارد؟
زبان مادری زبانیست که از مادر، پدر و نزدیکانمان آموخته ایم. بنا به نطر پژوهشگران کودک در رحم مادرش با زبان مادریش آشنا می شود و هنگام بدنیا آمدن که گریستن آغاز می کند اگر به زبان مادریش با وی سخن گفته شود، گریه اش را قطع کرده گوش می دهد.
کودک با گذشت زمان و شنیدن مکرر، زبان مادریش را آموخته آغاز به ادای آن می کند. کم کم با ساختن جملات کوتاه آغاز به سخن گفتن به زبان مادریش می کند. در طول زمان کوتاهی می آموزد تا به زبان مادریش احساسات و خواسته هایش را به اطرافیان خود تفهیم نماید. با زبان مادریش با دیگران رابطه برقرار کند. با همین زبان بازی می کند، می خندد، می گرید و وارد مشاجره و بگو مگو می شود. تنها و تنها با زبان مادریش است که قادر می شود دنیای پیرامون خود را بشناسد و بیان نماید. با سخن گفتن به زبان مادری از فردیت و تنهایی خویش خارج گشته از تعلق خود به گروه ویژه ای آگاه می شود. او با مهر و محبت، اعتماد و امنیتی که این تعلق به وی ارزانی داشته است زندگی می کند.
اگر بخواهیم یک توضیح علمی بدهیم، خواهیم گفت که سخن گفتن خود تفکری آهنگین (مصوّت) است. ما هنگام تفکر، خاموشانه با خود سخن می گوئیم. و آنگاه که لب به سخن می گشائیم، در حقیقت با صدا می اندیشیم.
هنگامیکه ما به زبان مادری سخن می گوئیم، بین ذهن و زبان (دهان) رابطه ای مستقیم برقرار می شود. دراینجا می خواهم مسئله را قدری بیشتر باز کنیم ، زمانیکه ما بزبان مادریمان سخن می گوئیم در حقیقت بین قلب و ذهن و زبانمان، رابطه ای تنگاتنگ برقرار می شود. زیرا این سخنان لحظات زندگی و تجارب گذشته مان را تداعی کرده در ذهن و روانمان زنده می کند، با هر واژه ای احساسهای عمیقی را بروز می کنیم و با آن، زندگی می کنیم، خرسند می شویم، ناخشنود می گردیم، حسرت می خوریم و انتظار می کشیم. با زنده شدن جملاتی که در ذهنمان شکل گرفته اند، مکنونات دلمان جان گرفته، از طریق ذهن، دهان و زبان تمامی احساسات و اندیشه های خودرا بیان و بدیگران تفهیم می کنیم. درست بهمین جهت هنگامیکه ما بزبان مادریمان سخن می گوئیم، مکانیزم سه گانه ای بین دهان و قلب و ذهنمان نظم و شکل میگیرد که با طبیعت انسانی سازگاری کامل و تمام دارد. لذا زبان مادری همچون کلیدیست که دنیای درونی مان را گشوده و به نمایش می گذارد. حجب و حیا، عیب و هنر و تمامی مکنونات درونی مان تنها و تنها زمانی آشکار می گردد که ما به زبان مادریمان سخن می گوئیم.
کودک در پنج سال اول زندگیش ۸۰% کل معلوماتی را که در تمام طول زندگیش باید بیآموزد، درخانواده اش کسب می کند و در ۷-۶ سالگی نیز سن مدرسه رفتنش فرا می رسد. مدرسه در شکل گیری شخصیت کودک نقش بسیار بزرگی دارد، زیرا مدرسه همانند پلی است بین خانواده و جامعه بزرگ، که آموخته های کودک در آغوش خانواده اش را کامل تر و علمی تر می کند و با پرورش جسم و روحش، وی را جهت کار و زندگی درجامعه آماده می کند. احساس هویتی را که کودک در آغوش خانواده اش کرده بود و نیز پیوند اورا به خانواده تقویت می نماید و در عین حال وی را از مسئولیتهائی که در قبال جامعه اش دارد آگاه می سازد. در این مرحله دو وضعیت مختلف پیش می آید:
-۱ کودک در مدرسه بزبان مادریش تحصیل خواهد کرد.
۲-کودک به زبانی کاملاً بیگانه با زبان مادریش تحصیل خواهد کرد.
در اینجا نخست تأثیرات روحی و شخصیتی شرائطی را بررسی می کنیم که کودک به زبان مادری خود تحصیل می کند:
گرچه متأسفانه این شرایط برای ما(ترک زبانان) آشنا نیست، اما آن چیزیست که ما پیوسته در آرزو و حسرت آن بسر برده ایم. نخستن باری که کودک پا به مدرسه می گذارد، از آنجائیکه نخستین جدائیش از میان خانواده و نزدیکانش نیز می باشد، احساسات غریب و شگفت انگیزی احاطه اش می کند. نخستین بار در یک محیط رسمی وارد می شود که در آنجا کسی را نمی شناسد. کودک با چنین احساساتی وارد کلاس می شود، سپس معلم نیز وارد شده به سخن گفتن آغاز می کند. معلم جایگاه بسیار ارجمندی دارد. کودک هم از وی می ترسد و هم احترامش می گذارد.
هرچند کودک در گیر و دار اینهمه احساس تنهائی و بیگانگی، خانواده و نزدیکانش را در کنار خود ندارد، اما او آنچنان نیروی حمایتگری با خود دارد که وی را در ایجاد رابطه با دیگران یاری می رساند و در این محیط شگفت و بیگانه گرما و نیرو می بخشد. این نیروی حمایت گر و نجاتبخش " زبان مادری" اوست که در اختیار دارد . بیاری زبان مادری با دیگران و حتی با انسانهای نا آشنا ایجاد رابطه می کند. معلم را نمی شناسد اما زبانی را که او صحبت می کند بخوبی می فهمد و در سایه این زبانست که او احساس می کند معلم نیز یکی از افراد ملتش میباشد. دروسی را که معلم می آموزد، چون به زبان مادریش می باشد می تواند بخوبی بفهمد.
ازآنجائیکه زبان گوینده بهمان زبانیست که وی بخوبی درک و احساس می کند، به سرعت قادر می شود به سئوالهای معلم جواب دهد، و این بنوبة خود به کودک حضور ذهن و آرامش روحی می بخشد و راه خلاقیت را برویش می گشاید.
کودک صاحب آنچنان توان و امکانیست که گفته های معلم را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده سئوالات جدیدی را طرح نماید و بهمین جهت نیز نیروی تحقیق و بررسی، پرس و جو و خلاقیتش به مرحله رشد و شکوفائی می رسد.
بعلت اینکه تدریس به زبان مادریش جریان پیدا می کند، در وجود کودک نیر اعتماد بخود، به خانواده و جامعه ای که به آن تعلق دارد هرجه بیشتر و مستحکمتر گشته، هویتش بطور کامل شکل می گیرد.
اکنون ببینیم اگر تحصیل به زبان مادری نباشد چه پیش خواهد آمد؟
کودک نخستین روز پا به مدرسه می گذارد. معلم وارد کلاس شده سر سخن را باز می کند. کودک چیزی از گفتار معلم نمی فهمد زیرا زبان اورا نمی داند. کودک خودرا گرفتار شرائط و فضای تلخ و ناگواری می بیند! در اینجا کودک عملا مشاهده می کند، زبانی که از مادر و پدرش آموخته و بدان افتخار می کرد، بکار نمی آید و ارزشی ندارد.
بدین ترتیب کلیة کسانیکه بزبان مادریش با او صحبت می کنند، در ذهن او از اعتبار و اعتماد می افتند. اینگونه تفکّرات تلخ هر روز و هر ساعت بر روح و روانش ضربه وارد می کند و بدین وسیله نیز هر روز و هر ساعت اعتمادی که به خانواده، زبان و فرهنگش داشت در وجودش می میمرد. کودک هر روز تحقیر می شود و پس از زمانی نه چندان دراز هویتی که از خانواده گرفته بود نابود می شود و بتدریج اعتماد و پیوندی نیز که به جامعه و ملتش داشت گسسته از بین می رود.
کودک چون زبان معلمش را نمی داند، بخش عمده آموزشهای اورا نیز نمی تواند بفهمد. گفته های معلم را نه می تواند بررسی کند، نه می تواند سئوالی طرح کند و نه می تواند درک کند. اگر هم چیزی بفهمد نمی تواند به زبان بیآورد و برای دیگران توضیخ دهد. زیرا زبان فهم و بیانش جدا شده است. در زبان مادریش می فهمد، اما نمی تواند فهمیده هایش را بیان کند. یعنی رابطة بین ذهن، قلب و زبان (دهان) تماماً قطع می گردد. و این زیان جبران ناپذیری برای رشد انسان بوده، تأثیر منفی بسیار بزرگی بر روح و روان و شخصیت آدمی می گذارد.
نتیجه اینکه، آنچه راکه بعلّت محرومیت از تحصیل بزبان مادری بر سر کودک می آید، می توان چنین خلاصه کرد:
ـ بسیاری از کودکان بعلت محرومیت از تحصیل بزبان مادری، اعتماد بنفس خودرا از دست داده از همان ابتداء از رفتن به مدرسه امتناع می ورزند. بهمین جهت نیز درصد بیسوادی در اینگونه جوامع بسیار بالاتر از جوامعی است که در آن کودکان بزبان مادری خود تحصیل می کنند.
ـ از آنجائیکه کودکان زبان معلم را نمی دانند، قادرند فقط بخش اندکی از دروس را بفهمند. و این باعث می شود که اینگونه کودکان بتدریج اعتماد بنفس خودرا از دست بدهند.
ـ از آنجائیکه اینگونه کودکان اعتماد خودشان را به خود، خانواده و جامعه و ملتی که بدان منسوبند از دست می دهند، ناگزیر در پی کسب هویّت دیگری خواهند بود.
ـ از آنجائیکه زبان فهم کودکان با زبان بیان آنان بیگانه است، قادر نخواهند بود شنیده ها و آموخته های خودرا مورد تجزیه و تحلیل قرار دهند، زیر سئوال ببرند، تحقیق و بررسی کنند. در نتیجه صرفاً به یک مقلّد و تکرار کنندة طوطی وار محفوظات تبدیل خواهند شد.
ـ اگر خلاصه و روشن بگوئیم: فرزندان چنین ملتی نسبت به فرهنگ، اندیشمندان، زبان، تاریخ و تمامی گذشتة خود بیگانه گشته، بر اساس نقشه ای که برایش ریخته اند، به نسلی آماده به پذیرفتن بردگی تبدیل خواهند شد. زیرا یک نسل تنها زمانی به برده تبدیل خواهد شد که از زبان مادریش و از فرهنگ و تاریخش جدا افتاده باشد.
ـ همانند نسلی که از زبان مادریش محروم گشته است، خود زبان مادری نیز قربانی بزرگی خواهد بود. زیرا این زبان نخواهد توانست رشد و انکشاف پیدا کند و به زبان علمی تبدیل گردد.
- هدف ازآموزش زبان مادری ، پاسخ ، به نیازهای احساسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی فرد است. عدم توجه و آموزش به زبان مادری فرد، به عدم تکميل نظام فکري و شخصيتي او منجر شده، عوارضي چون کاهش خلاقيت و ضعف بيان را به همراه دارد. خلاقيت ادبي نيز نقطه آغازخلاقيت هاي فرهنگي و روشنفکري است. فرد در اثر ضعف قدرت بيان از مطرح کردن سئوال يا ايده خويش حتي دربزرگ سالی نيز می گريزد. کسي که ازبيان تفکرات خود مي هراسد، در فکر کردن نيز تنبل مي شود. فردی که به زبان مادری و هويت خود بيگانه شد و علاقه خود را نسبت به ملت و منطقه سکونت خود از دست داد، به راحتي و با کوچکترين مشکلي از محل سکونت خود مهاجرت مي کند.
- درهرجامعه ایکه انسانها از تعلیم و تربیت به زبان مادری خود محرومند، معنی اش این است که درآن بی عدالتی وجود دارد، زیرا درآنجا زبانی بردیگر زبانها در موضعی برتر و حاکم قرار دارد. این به معنی آنست که در آن جامعه محو شدن زبان انسانهای غیرحاکم از صحنه تاریخ از پیش طرح ریزی گشته است. هر ملت و قومی که زبان مادریش را فراموش کرده باشدخواهد مرد و نامش از تاریخ زدوده خواهد شد .
نوشته شده توسط اسماعیل سالاریان
پوستر یونسکو به مناسبت روز جهانی زبان مادری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر