۱۳۹۰ اردیبهشت ۳, شنبه

پيشينه مسئله كرد و آذربايجان از صفويه تا حال– اورمولو تايماز


چه كردها و چه هم مسلكان آريايي آنها تاكنون نتوانسته اند از منشا نژادي و پيداش كردها چيز دقيق و علمي بدست دهند. با طرح شعارهايي همچون كرد ها آريايي و ايراني ترين ايرانيها هستند خواسته اند بنا به منافع سياسي خود كرد ها را ايراني جلوه داده و از شدت شورش هاي آنها بكاهند و يا بدينوسيله از آنان متحدي براي خود در مقابل ترك ها بسازند . زماني آنها را به گوتی.لولوبي.کاسی.نایری.میتانی.سوباری.مانایی.اورارتونسبت داده اند و زماني آنها را با قبايل هند و اروپايي پيوند زده اند.اكنون معلوم شده ملل فوق يا بكلي متفاوت از كرد ها بوده و يا از اقوام و ملل پروترك مي باشند. مطلب زير را يكي از سايت هاي كرد در مورد نژاد كرد ذكر مي كند:
البته تا کنون هیچ مورخی نتوانسته تاریخ دقیق حضور کردها را در سرزمینهایی که هم اکنون سکونت دارند و قبلا ساکن بوده اند را مشخص کند چرا که این گونه مینمابد که کردها خیلی قبل تر از آنکه بشود تاریخ را پشتوانه قرار داد در این سرزمینها سکونت داشته اند و چون قبایلی قدرتمند بوده اند بیش از آنکه با نام  کرد شناخته شوند با نام قبایلشان که در بالا اشاره شد معروف گشته اند. دلیل اثبات این ادعا همین بس که کردها هم اکنون نیز به نام قبایل و پیشینه خودشان بیشتر مفتخرند تا سرزمینی واحد.
خوب حتي اگر خواننده حرفه اي تاريخ نيز نباشيم به سست بودن اين ادعا مي توانيم يقين حاصل كنيم . اخيرا برخي آقايان كرد خود را به ماد ها نسبت مي دهند. اين نيز ياوه اي بيش نيست. طبق نوشته هرودوت و منابع کهن آشوری و یونانی در مجموع معلوم می‌گردد که سه طایفه از شش طایفه تشکیل دهندهً اتحاد مادها یعنی بوسیان، ستروخاتیان و بودیان بوده و سه طایفه مادی دیگر عبارت بوده‌اند از آریزانتیان و مغها و سرانجام پارتاکانیان.هيچكدام از اينها هيچ ربطي به كردها ندارند.تركيب قومي و اصل و تبار ماد بخصوص حصه غربي آن كاملا مشخص است و طي هزاره سوم تا اول قبل از ميلاد دست نخورده مانده است . بخش بالاي دياله از قوم قوتي و لولوبي ، لولوبي ها يا اولو بيليلر در نواحي غربي و قوتي ها در نواحي شرقي ، همچنين بعضي عناصر هورياني نز ديده مشوند. چنانچه مي بينيم اينها تماما اقوام پروترك مي باشند و دخلي به كردها ندارند.


پس منشا واقعي كردها كدام است؟
به نظر ميرسد بعد از مهاجرت ارمني ها از بالكان ها به محدوده سوريه كنوني و امتزاج آن ها با آشوريان به مدت 1500سال امپراطوري آشور بلاي جان ملل منطقه شده بود . اين قوم وحشي بر خلاف تبليغاتي كه مورخان عمدتا يهودي غربي به راه انداخته اند نه بنا كنندگان تمدن بلكه نابود كنندگان حرفه اي تمدن بشري بوده اند. بارها به آذربايجان فعلي كه محل سكونت اجداد ما بوده هجوم آورده و  وارد و خارج شده اند وهمينطور بارها به بابل هجوم بردند. تمدن عظيم بشري سومر را نابود كردند. باعث زحمت كاسسي ها ، عيلاميها و تمدن شوش بوده اند . نهايتا با اتحاد ماد (از اجداد ترك هاي كنوني)و امپراطوري بابل حكومت آشور به كلي منهزم گرديده و ديگر قابليت ايجاد دولت را بدست نياورد. جماعتي از آنان به عنوان اسير به آذربايجان و قسمتي ديگر در آناطولي ساكن شدند و برخي نيز در عراق كنوني باقي مانده اند . (نوادگان همين ها بودند كه اواخر قرن نوزده آن فجايع عظيم بشري رادر آذربايجان و آنادولي به همراه ارامنه بوجود آوردند) . در اثر اين شكست ارامنه نيز به سرنوشت آنها دچار شدند ودر ايران فعلي ، هند و عثماني پراكنده شدند. ما بقي در اثر امتزاج با قبايل هند و اروپايي كه به فلات ايران آمده بودند تغيير ماهيت داده و پايه كرد هاي فعلي را گذاشتند . بنابراين كردها در منطقه بعد از ترك ها ، ارامنه ، آشوري ها و قبايل فارس بوجود آمده و اساساً ملت جديدي هستند. در طول تاريخ نتوانسته اند هيچ دولت بزرگ و ماندگاري برپا كنند به جز چند خان نشين كه به فوريت از طرف همسايگان سركوب شده اند. ماهيت معيشت آنان نيز بر پايه دامداري و جنگ و راه زني بوده به همين سبب است كه در تلاريخ به نام دانشمند يا شاعر و يا معمار و سر سلسله و برپاكننده دولتي از ميان كردها برنميخوريم. موسيقي آنها چيزي شبيه موسيقي فارس ها و زبانشان لهجه اي از فارسي است. رقص آن ها نيز تماما شبيه رقص آشوري ها است. لباس ملي كردي كاملاً شبيه لباس آشوري ها است با مختصري فرق در شلوار و دستاري كه به سر مي بندند.
شاهد زنده قرابت نژادي كرد و آشوري نوشته اي از يك سايت كردي است كه به تشريح پيداش حزب دمكرات كردستان در مهاباد به سال 1321مي پردازد:
در بيست وپنجم شهريور ۱۳۲۱ شمسی گروهی کوچک از مردان برخاسته از گروه های میانی شهر مهاباد، جمعيت «کوم له ی ژيانی کرد» را پايه گذاری کردند. «کوم له» به معنای توده، حزب يا کميته و «ژيان» به معنای زندگی، زيستن يا حيات. و «کوم له  ی ژيانی کرد» يعنی کميته يا جمعيت تجدید حيات کرد.
اساس پذ‌‌‌يرفته شدن در جمعيت «ك ژ.ک» بر «کرد بودن بنا نهاده شده بود، به  همين دليل اکراد شيعه، علی اللهی، آشوری ها و مسيحی ها که از نظر ريشه ملی به اکراد می  پيوستند در اين جمعيت يافت مي شدند.
پژوهشگر تاريخ جمهوری مهاباد، آرچی روزولت می‌نويسد: «سرشت کوم له بسيار ملی بود و عضويت در آن محدود به کسانی بود که از پدر و مادر کرد باشند. تنها‌ استثناء اين قاعده کسانی بودند که مادرشان آشوری بود.
يك مثال ديگر: هنگامي كه مارشيمون رهبر مذهبي آشوريها در سال 1917در سلماس ساكن بود جهت اتحاد با اكراد به سيميتقو نامه مي نويسد چنين مي گويد:
ما و شما از يك تبار هستيم آنجه باعث جدايي ما و شما شده كيشي است كه پذيرفته ايم.
به اين ترتيب كاملا معلوم است كه اكراد دنباله آشوري ها هستند. آن چيزي كه مورخان يهودي غربي به عمد از كنار آن گذشته اند . اكنون آنچه در ميان مسيحيان آشوري و ارمني و اكراد در افواه عموم جاري است و من به كرات از زبان اينان در اروميه شنيده ام چنين است كه آشوري ها و كردها برادران ناتني و كردها پسر عمو هاي ناتني ارامنه هستند.
نقشه زير موقعيت آشور در تاريخ باستان را نشان مي دهد كه دقيقا مبتني بر خواست گاه اكراد در سرزميني ميان سوريه و عراق كنوني و قسمتي از تركيه فعلي است.

پس اكراد كي و چگونه به آذربايجان (غربي) وارد شده اند؟
سابقه حضور اكراد در آذربايجان بسيار جديد مي باشد. بنا به نوشته يك سياح ايتاليايي بنام وينچنتو دالساندري كه در زمان شاه طهماسب صفوي شاهد جريان امور در آذربايجان بوده است بنا بدستور سلطان صفوي روستاهاي واقع در دو سوي مرز ايران و عثماني به مسافت 6روز راه ويران شدند.(زمين سوخته) و هر دژي در آن سامان تخريب شد. تا عثمانيان رغبتي به تصرف آن حدود نداشته باشند. به جرات مي توان گفت تا عصر شاه عباس اول در ناحيه غرب آذربايجان كشت و زرع صورت نمي گرفت. در اين زمان به دستور شاه عباس اول ايل افشار وارد جلگه اورميه شدند(نگاه كنيد به :اورمو و افشارلار از مقاله اورمو به قلم نگارنده) و در اندك مدتي غرب و جنوب درياچه را تبديل به زمين بهشت آسا كردند. در اين دوره صدها حكيم ،اديب ، منجم ، طبيب ، شاعر و اساتيد علوم در كنار رزم آوران افشار به پا خواستند.
مكريان يك نام جعلي است:
از حدود جيغاتي (زرينه رود ) تا خانا (پيرانشهر ) 400پارچه آبادي بنام ترغايمشهور بوده است. (اين منطقه را اكنون مكريان مي گويند كه كاملا جديد و جعلياست).نام كوه ترغه يا ترغاي كه هژار (دكتر شرف كندي دبير كل سابق حزب دمكرات كردستان ) آن را به وصف كشيده يادگار همين واژه تاريخي است. واژه بوكان نيز نه يك واژه كردي كه نام يكي از سرداران مغول مي باشد. همينطور دهات مابين بوكان و بانه بنام محال قباغ(قاباغ ) كندي مشهور بوده است . كه حتي هم اكنون پسوند نام فاميل بسياري از اكراد در بانه ؛ بوكان و مهاباد كنوني مي باشد. همچنين اسامي سلدوز ؛ صايين و صد ها قريه و روستا در حوزه مهاباد بوكان بر همين روال مي باشد. اكنون در آكادميهاي غربي شاخه هاي نويني به نام هاي توپونيمي ؛ كليومتريك و دياسپورا باز شده كه به اين مسايل مي پردازد.
توضيح: ترغاي به معناي شانه بسر (هدهد) مي باشد. گفتني است نام پدر و لقب امير تيمور و الغ بيگ(باني رصد خانه سمرقند) ترغاي بوده است.(نگاه كنيد به مقاله نگارنده– اورمولو تايماز- برگي نا خوانده از تاريخ غرب آذربايجان).
(بعد از سقوط اصفهان بدست افغان ها تا ظهور نادر و نبرد هاي كريمخان زند با آزاد خان افغان و خصوصاً بعد از سيزده سال جنگ باروسيه و كوچاندن ارامنه به ايروان در اين زمان  كه باعث تخريب روستاهاي خوي شد.
نام تاريخي ارمنستان فعلي چوققور سعد مي باشد و هيچ دولت ارمني در اين حدود وجود نداشته است . در تاريخ ذكر شده اولين گروه هاي ارمني به ارمنستان كنوني وارد شده و در زمان اشغال قفقاز توسط روسها بناي دولت ارمني ريخته شده و در زمان استالين قره باغ كوهستاني تبديل به محلي براي منازعات آينده و كانون بحران براي آينده ميشود كه با الحاق زنگه زور به ارمنستان و بسته شدن راه نخجوان به باكو به اوج خود مي رسد . بايد به اشتباه تاريخي جمهوري آذربايجان در بخشيدن ايروان به ارمنستان نيز اشاره كرد كه باعث اين همه زحمت براي ملت ما شد.)
حوادث قيام شيخ عبيدالله كرد با دسيسه عثماني و كوچاندن ايل بلباس از ديار بكير(به مهاباد) و طايفه شيكاك از حلب به (سلماس و اورميه، ايل جلايربه اطراف ماكو) وهركي نيز از سوريه و تركيه به مناطق مرزي ايران و عثماني كوچانده شده اند ، ورودجيلوها به غرب آذربايجان و بلواي ايسماييل سيميتقو(ايل شيكاك) كه همراه با خشك ساليها و قحطي هاي ناگوار بود سبب اضمحلال فرهنگ و دانش و توليد علم در آذربايجان غربي شد.
بنا براين همانگونه كه تاريخ شهادت ميدهد تا ظهور صفويه در ايران و شروع جنگ هاي عثماني و ايران و سرزمين هاي سوخته شاه طهماسب هيچ اثري از كرد ها در آذربايجان به چشم نميخورد. اولين تصادم اين قوم با آذربايجاني ها مربوط به زمان شاه عباس مي باشد كه محافظت از آذربايجان را به افشار مي سپارد وكرد ها در نزديكي سلماس در محدوده بين خان تختي تا سلماس در جلگه همواري كه در اين منطقه وجود دارد راه افشار را مي بندند كه سپاهيان افشار درس فراموش نشدني به اينان مي دهند . اين جلگه هم اكنون معروف به "كورد قيران دوزي" يعني جايي كه كردها تارو مار شدند مي باشد. يعني چيزي در حدود 250سال از سكونت اكراد در آذربايجان غربي نمي گذرد ، در مقابل هزاران سال سابقه زندگي ملت ترك در اين منطقه ، بنابراين كردستان ناميدن آذربايجان غربي و يا اروميه بيشتر شبيه يك جوك بي مزه  شبيه است تا يك حقيقت تاريخي.
افسانه پردازي باستان شناسان غربي:
هانري فيلد ، پولاك ، لرد كورزن و راولينستون همه گويي از روي دست يكديگر تقلب كرده باشند بدون هيچ سند و مدركي كردها و لرها را از يك منشا دانسته اند. در حاليكه اسناد و مدارك باستان شناسي تاييد مي كنند كه لر ها باقي مانده كاسسي ها هستند. حتي كورزن كردها را به بختياري ها پيوند ميزند در حاليكه هر بيسواد تاريخ نخواني ميداند كه بختياري ها باقي مانده تمدن انزان يا انشاب مي باشند و ربطي به كرد ها ندارند. همه اين آسمان به ريسمان دوختن ها براي اين است كه كردها را آريايي قلم داد كنند و پايه اي براي قوم موهوم آريايي بسازند. براي مطالعه بيشتر بنگريد به :
حتي داستانسرايي و خلق ملتي جديد را تا جايي رسانده اند كه زير دستان شوونيست آنها همچون يوردشاهيان در كتاب تبار شناسي ملي به عمد قوتتي ها را كوتتي تلفظ كرده و ميگويد شايد هم اين نام كورتي يا كوردي باشد . يعني يك كشف ديگر آريايي !!!، در حاليكه همه مي دانند قوتتي ها سابير ها و هوتي ها همه اقوام پروترك و در بنيه ماد كوچك بوده اند.

دردسر شروع مي شود 

 همانگونه كه در مقدمه ذكر شد تا زمان جنگ هاي صفويه و عثماني در تاريخ سياسي و اتنيك ايران و خصوصاً آذربايجان عنصري به نام كرد وجود ندارد. بتدريج با گسترش جنگ بين اين دو دولت ، دولتمردان عثماني از كارت كرد بر عليه صفويه استفاده مي كنند. تاريخ عالم آراي عباسي براي اولين بار از كرد چنين ياد مي كند:
در زمان شاه طهماسب اول دولت عثماني به آذربايجان تجاوز نموده و شهرهاي خوي و سلماس و اورميه را تصرف كرد. شاه محمد بيگ نامي از اكراد را حكمران اين منطقه نمود. امير بيگ از زير دستان همين فرد با عمر بيگ متحد و از اطاعت شاه محمد سرپيچي مي كند و در جنگ پيش آمده دست امير بيگ قطع و از آن روز به امير بيگ چلاق مشهور ميشود. بعدا شخص مزبور به اردوي صفوي(شاه عباس اول) ملحق و در لشكر كشي چوققور سعد (ايروان )شركت مي كند. شاه عباس به پاس خيانت وي به عثماني امارت اشنويه تا نزديكي اورميه را به وي داده و دستي از طلا براي وي مي سازد . به همين علت كردها وي را امير دست طلا هم لقب داده اند . (نگاه كنيد به بر فراز دوم دوم ). سپس به عادت مالوف كردها ، دوباره به فكر خيانت افتاده و اين بار به فكر تصرف آذربايجان مي افتد. با تحكيم قلعه دوم دوم(دم دم ) يا جمجم دست به تمرد زده و اكراد را از عثماني به طور قاچاق و پراكنده وارد اراضي آذربايجان مي كند. از جمله ايل جلالي و ابدال از طايفه مكري را بدور خود جمع مي كند. جريان امر در اردبيل به سمع شاه عباس رسيده و وي حاتم بيگ اردوبادي را عازم اروميه كرده و فتنه را خاموش مي كند. 

جنگ دوم جمجم:
 امير بيگ از قلعه فرار ميكند.  اما پس از 6سال به سبب برگشت اردوي شاهي و غفلت قبان خان مقدم (همانكه حدود اشنويه تا بوكان به نام وي قبان يا قباغ كندي ناميده ميشود) و خروج وي از قلعه به قصد شكار ، دوباره قلعه به دست اكراد و اين بار بدست الغ بيگ نامي مي افتد. پير بوداقخان  حاكم تبريز به كمك قبان خان آمده و الغ بيگ بر اثر انفجار باروت معدوم مي شود.
 جنگ سوم دوم دوم :
بعد از حكومت كلبعلي خان افشار در اروميه بار ديگر تمر خان پسر امير بيگ چلاق قلعه را بدست آورده و شروع به ناامني مي كند. كلبعلي خان اين بار قلعه را ويران و غائله را خاموش مي كند.

ماجراي قلعه بنار و شهادت عسگر خان افشار :
در سال 273هجري قمري امير سلطان از احفاد امير بيگ چلاق با تحريك افسران عثماني مستقر در سنجاق نوچه وارد خاك آذربايجان ميشود. اين روزها مصادف با جنگ هرات مي باشد. اين شخص به استحكام قلعه بنار يا بنارك در منطقه صوماي اورميه پرداخته و در آنجا مستقر شده شروع به ياغي گري و راه زني (عادت مالوف اكراد) مي كند. حكومت ارومي سرتيپ شجاع افشار عسگر خان را مامور دفع فتنه مي كند. ابتدا بعد از محاصره قلعه ترگور و فشار سخت بر ياغيان پروخان كرد با قرآن مجيد به قصد پوزش از قلعه بيرون آمده و تسليم مي شود. سپس بلادرنگ دستور پيشروي داده  به همراه سواران قره پاپاق در چمن دره گيز اردو مي زند. روز ديگر قلعه بنار طي جنگ خونين سقوط مي كند. و سلطان بيگ ملتمسانه تسليم مي شود. روز بعد دم دم هاي صبح از مردانگي افشار سوءاستفاده نموده و هنگامي كه عسگرخان سرتيپ مشغول نماز بود با خنجر آخته وي را شهيد مي كند. ملك منصور ميرزا و نعمت اله ميرزا وارد آلاچيق شده و آن خائن را در دم به قتل مي رسانند.
به احترام ورود جسد بيجان عسگر خان افشار از دروازه هندو به اروميه ، محله و نام دروازه هندو از آن روز به عسگرخان تغيير پيدا مي كند. بازماندگان آن سردار رشيد ترك در باغ سياوش واقع در خيابان دانشكده فعلي به ياد وي مراسم سياووشان بر پا مي كنند. (نگاه كنيد به : فرضيه اي در اثبات تاريخ هزاران ساله اورميه به عنوان پايتخت باستاني توران).
توجه : نبايستي شهيد عسگر خان افشار با عسگر خان عبدالمالكي اولين سفير قاجار در فرانسه ،( آنكه فراماسوني را وارد ايران كرد) اشتباه گرفته شود.

ماجراي شيخ عبيدالله
  
شيخ عبيدالله پسر شيخ طه از دراويش نقشبنديه، هردو در ميان قبايل كرد از نفوذ كلام عجيبي برخوردار بودند. در عصر  محمد شاه قاجار براي جلب كردها و جلوگيري از عمليات آنها 5قريه از قراء محال مرگور را به تيول شيخ طه دادند و همه ساله نيز به وي هدايا و مواجبي داده شد. شيخ عبيدالله پسر طه در روستاي نوچه سكونت داشت و به آساني به ايران رفت و آمد مي نمود. در جنگ با روس متحد عثماني شد و عثماني به وي مقدار زيادي سلاح داد. همين امر باعث شد به فكر سلطنت ايران و توران بيفتد.
در كتاب كرد و كردستان هدف طغيان وي را كه پس از انقلاب تركيه جوان روي داد تحصيل استقلال براي كردستان ذكر شده است. كار طغيان در مناطق مرزي بدرازا كشيد و سرانجام با اتحاد ايران و عثماني كردها ناگزير به خروج از ايران و برگشت به عثماني شدند . در اين طغيان اورميه،  بناب ، مراغه و حتي تبريز به خطر افتادند. شيخ عبيدالله ابتدا به فلسطين و سپس به مكه تبعيد شد. اين طغيان براي آذربايجان گران تمام شد زيرا جعفر آغا شكاك برادر اسماعيل سميتقو در جريان اين طغيان كشته شد و سميتقو اين واقعه را هميشه علت طغيان خود ذكر ميكرد.
شيوخ سمديان يا شمدينان مدعي نسب از شيخ عبدالقادر گيلاني (1166-1078هجري)بنيانگذار طريقت قادري بودند. حاج مخبرالسلطنه هدايت يكي از علل طغيان عبيدالله را تحريك سلطان عبدالحميد ميداند. بي كفايتي احمد ميرزا كشيكچي باشي حاكم سويوق بلاغ نيز باعث بالاگرفتن كار وي شد. اعلان جهاد عبيدالله با ساختن يك داستان عجيب شروع شد . وي اعلان كرد كه پدرش را در خواب ديده و وي دستور داده ريشه رافضي ها را از بيخ و بن بردارد. وي نيز خون و مال شيعه را بر كرد مباح كرد. اكنون نيز كردها مثلي دارند كه مال عجم حلاله . مهاجمان ابتدا سويوق بلاغ و سپس قوشاچاي را عليرغم مقاومت مردانه مردم تصرف مي كنند. روز 26 شوال 1297ه.ق در قوشاچاي(مياندوآب) 800ترك ، 200ارمني و 50يهودي قتل عام ميشوند. بعد از غارت و قتل ملك كندي (ملكان ) به بناب حمله ور ميشوند. اهالي با راهنمايي ملا علي نامي كه بعدا لقب سيف العلما ميگيرد، مقاومت جانانه اي انجام ميدهند و به اين ترتيب شهر از شر اشرار در امان مي ماند. در اين بين شاهسون به سويوق بلاغ حمله كرده و آنجا را باز پس مي گيرند.
حمله به اورميه
17 ذيقعده 1297ه.ق محمد سعيد از خلفاي شيخ عبيدالله با 4000 سوار به شهر هجوم مي آورد. اقبال السلطنه در قريه بدلبو جلوي اورا ميگيرد و تعدادي از طرفين هلاك ميشوند. اما توپ هاي اردوي اروميه به دست كردها مي افتد. در اين بين 6ده ارمني را قتل عام مي كند. جنگ بيرون شهر ادامه داشته كه يكي از روساي عشاير بلادفاع بودن شهر را به عبيدالله اطلاع ميدهد. شيخ با 12000نفر به شهر از طرف روستاي سير حمله ميكند. بزرگان شهر به لطايف الحيل دو روز وي را بيرون شهر مشغول مي كنند تا اقبال الدوله خود را به شهر مي رساند. اقبال الدوله طي پيامي به شيخ مي گويد: مردم اينجا شيران بيشه نبرد و جانستان ميدان ستيزند و نمي شود با آنها شوخي كرد ... به او بگوييد كه عنقارا بلند است آشيانه ...در تاريخ ذكر شده كه شيخ در شب 18 ذيقعده 1297با 30000نفر به محاصره شهر پرداخته و هجوم را آغاز مي كند. روز بعد هنگام سپيده دم ديدن انبوه كشته هاي مهاجمان روحيه مردم را صد چندان مي كند. در اين جنگ حتي زنان نيز به همراه مردان از شهر به دفاع بر خواستند. روزهاي بعد اكراد با تهوري عجيب جنگ دوم را شروع و موفق شدند از سمت فوج خوي راه نفوذ پيدا كنند اما مدافعان علي گويان با شجاعتي غير قابل باور حمله كرده و 2500نفر از اكراد را بي جان مي كنند. روز 21ذيقعده شيخ براي سومين بار دست به حمله ميزند. امروز نيز مدافعان پروز ميشوند. روز 24 ذيقعده بار ديگر شيخ  به شهر هجوم مي آورد ولي عليرغم كشته هاي بسيار از مدافعين از جمله محمد امين بيگ توپچي باشي تا باغ دلگشا (نزديك ميدان ايالت فعلي)پيش مي آيند ولي مدافعين آنان را عقب ميزنند.
بعد از اين شكست ها دوباره شيخ خواب ميبيند و جاي كشته هاي اكراد را بهشت  تعيين كرده رداي سبز مي پوشد و با خواندن ورد و اذكار و دميدن آن به سوي شهر مهاجمان را به حمله تشجيع مي كند و دوباره جنگ شروع ميشود. روز 29ذيقعده سپاه سردار ماكو از سمت شمال و قلعه اسماعيل آغا به كمك اروميه آمده و شكست سختي به اكراد وارد مي كند . شيخ عبيد الله به تلافي روستاي عسگر آباد را قتل عام مي كند. در اينجا يك واقعه بسيار ناراحت كننده را بايستي ذكر كنم تيمور پاشا خان (سردار ماكو)چون با شجاع الدوله و اقبال الدوله مالكان عسگر آباد اختلاف داشته چشم بر قتل و نابودي اين ده مي بندد و عليرغم امكان به كمك اهالي نمي رود .!!!شيخ در عقب نشيني تمام روستاهاي سر راه را غارت مي كند. شيخ عبيدالله به مرگور فراري ميشود . در اين بين باز هم يك واقعه درد ناك روي مي دهد ، سردار ماكو به حكم عداوتي كه با اقبال الدوله داشته دست سپاهيانش را براي غارت اهالي باز مي كند. نزديك است كه قيام عمومي اهالي اورميه اتفاق بيفتد كه سردار ماكو به بهانه تعقيب شيخ به مرگور ميرود و در آنجا نيز دست به غارت اهالي ميزند.
در اين بين اقبال الدوله اين مرد نيك و سردار كار آزموده به سبب بيماري به ديار باقي شتافته و شهر در عزايش يكسره عزادار ميشود. يك بار ديگر به اثبات ميرسد قواي مهاجم هرچه قدرتمند و مسلح باشند در صورت داشتن سراني شجاع و كار آزموده ، مدافعان مي توانند آنان را دور سازند . كاري كه سالها بعد در مقابل جيلوها و ارمني انجام نشد . صد حيف و دريغ بر آن مردان و زنان دلاور ارومي.
دكتر كاكران كنسول انگليس در اين وقايع نيز نقش بسيار مخرب به نفع اكراد داشت ولي در اثر متانت اهالي و بزرگان شهر مهاجمين طرفي نبسته و مجبور به فرار شدند.

غائله سيميتقو

ايل شيكاك همانطور كه در مقدمه ذكر شد از اكراد بومي سوريه و شهر حلب بودند كه از زمان سلطان طهماسب صفوي وارد خاك آذربايجان شدند و از همان بدو ورود مكراراً باعث زحمت و كشت و كشتار و قتل و غارت در حدود غربي ايران شدند. (به شرحي كه رفت). بعد از مرگ محمد آقا رياست ايل بدست جعفر آقا برادر بزرگتر اسماعيل رسيد. نيكلاي دوم تزار روسيه جعفر آقا را به همراه عبدالرزاق خان و سيد طه شمدينان براي تحبيب و تحريك به روسيه دعوت كرد(1906) پس از اين واقعه حاكم تبريز از عاقبت كار نگران و سال بعد پس از مراجعت وي به ايران در يك طوطئه وي و دونفر همراهش را در تبريز به قتل رساند(1907) اين كار كينه بزرگي در اسماعيل آقا ايجاد كرد. او در جنگ هاي مشروطه با سردار ماكو متحد شد و در جنگ سكمن آباد در خوي ، موجب شكست مجاهدان از سردار ماكو گرديد. در اين ميان با كاپيتان ديكسن وابسته نظامي بريتانيا در وان روابط نزديكي داشت. سيميتقو در 25اسفند 1296مارشيمون رهبر جيلوها را ترور كرد كه به قتل عام مردم كهنه شهر ، سلماس و اروميه منجر شد. خود نيز در اثر حمله جيلوها به عثماني فرار كرد. در 22فروردين 1297 به قتل و غارت ارامنه وان دست زد. در سال 1909 دكتر پاكارد رييس نمايندگي آمريكا در ايران شروع به دادن پول و تجهيز اكراد نمود. در كتاب اروميه در محاربه عالم سوز ص 36 ميخوانيم : امروز يك صاحب منصب افغاني به نام شير بهادر از طرف انگليس ها از موصل وارد ارومي شد. از قراري كه معلوم شد مشاراليه براي مذاكره با اكراد ماموريت مخصوص دارد. در ص 252 همان كتاب : دكتر پاكارد به اكراد ايران و عثماني هرهفته 4قران براي هر نفر حساب كرده و مال دو هفته را يك جا ميدهد. آنها هم فورا اسلحه خودشان را تكميل مي كنند . اين مسئله باعث گرديد در مدت كمي تا 1500نفر كرد مسلح در شهر حاضر گردد. همين مورد در كتاب رحمت الله توفيق نيز عينا تكرار ميشود.  در رمضان همان سال اكراد در قريه قره حسنلو باعث كشتار و غارت ميشوند.

شروع در گيريها:
بعد از غائله ارامنه و جيلو هاي وان به شرحي كه در سلسله مقالات قتل عام در آذربايجان را فراموش نكنيم به صورت كاملا خلاصه بررسي كرديم قشون اتحاد اسلام عثماني قصد مراجعت نمودند و اسلحه و مهمات خود را جهت تهيه اسباب بازگشت براي فروش به اهالي اروميه تقديم نمودند ولي اسفا و شگفتا كه اين مردم بي حال و نادان از خريد آن استنكاف و اكراد همه اسلحه را خريده و زرادخانه خود را تكميل كردند. مردمي كه آنهمه تعديات و سختي را ديده بودند با چه حساب بي حسابي چنين عمل ميكنند؟! از مخيله من خارج است. به هرحال دكتر پاكارد كه همراه مسيحيان از شهر فرار كرده بود دوباره برگشته و عمليات خود را از سر ميگيرد. از اينجا منازعات اهالي و اكراد به صورت عريانتر شروع ميشود. ضياءالدوله(والي اورميه) نقشه ربودن خود را توسط كردهاعقيم و اكراد را منهزم ميكند. اكراد با دادن كشته هايي از شهر بيرون ميشوند. دكتر پاكارد را هم از شهر اخراج مي كنند.
طاهر بيگ از روساي شيكاك بندر گلمانخانه را اشغال و غارت ميكند ولي ضياءالدوله با درايت به تحكيم حصار شهر ميپردازد. در اين بين يك كار عجيب از طرف سپهدار والي تبريز سر ميزند ، ضياءالدوله را بركنار و سردار فاتح را جانشين او كرده و به خيال خود جهت تحميق سيميتقو وي را ملقب به سردار نصرت كرده و يك شمشير مرصع و مقدار كافي پول مي دهد!!! اين چه مخيله خام و چه اقدامات محير العقول است(؟) ، من نميدانم ! اين همه حماقت و اين همه بي درايتي در ميان اهالي و سران مملكت چگونه قابل توجيه است باز هم نميدانم (!!؟؟)
خروج ضياءالدوله و ورود سيميتقو:
سردار فاتح!!! به معيت كنسول انگليس با يكصد سوار قره داغي از راه شرفخانه وارد بندر گلمانخانا ميشود و اسماعيل آقا كه به مقصود خود رسيده به استقبال والي آمده و همراه او با سلام و صلوات وارد شهر ميشود!!!(ببينيد چه كسي را از والي گري شهر خلع و چه كساني به مصدر امور ميرسند! اگر انسان از غصه بميرد جاي سرزنش نيست! واي برما كه چنين سراني داريم !!!)بدينوسيله راه كردها به شهر باز ميشود. سيميتقو به جسارت خود افزوده و حاكم جديد فقط به تماشا مي پردازد. پس از افزايش تعديات به شهر و روستا ها سيميتقو به سردار فاتح پيام مي دهد كه شهر را ترك نمايد. سردار فاتح (عجب نام برازنده اي!!!)از شهر خارج و ميرزا علي اكبرخان امورات را بدست ميگيرد. سيميتقو نيز با سواران خود به شهر حمله كرده و حاكم جديد را زنداني ميكند.
جنگ گلمانخانا:
اسد آقا خان از افسران قزاق كه خود تبريزي بود ، گلمانخانا را مستحكم كرده و به اميد تبريز در برابر عمر خان شيكاك كه با توپ و مسلسل به آنجا حمله ميكند مقاومت جانانه اي انجام ميدهد. متاسفانه برج ها ي مقاومت كه از اروميه تا گلمانخانا ساخته شده بود يكي يكي به تصرف اكراد در مي آيد و كشتي هاي مهمات كه از تبريز آمده اند جرات نزديك شدن به ساحل را نمي يابند و به شرفخانا بر مي گردند. اسد خان از مقاومت عاجز شده و به ناچار پياده از راه انزل به كاظيم خان پناهنده ميشود. و از آنجا به تبريز ميرود . و به اين ترتيب گلمانخانا بدست اكراد مي افتد و راه تبريز بسته ميشود.
فاجعه باغ قيصر خانم:
بعد از تصرف اورميه ، ارشد الملك از جانب سيميتقو زمام حكومت را بدست ميگيرد اين كرد شقي ظلم و تعدي را از حد ميگذارد برخي اشخاص تظلم به درگاه عمر خان شيكاك  ميبرند كه عمو ي سيميتقو است. عمر خان با نماينده اسماعيل آقا وارد شهر ميشود و چنين شايع ميشود كه ميخواهد به درد اهالي برسد. وي در باغ حسين خان افشار معروف به قيصر خانيم (محل فعلي مركز بهداشت و خانه هاي مجاور در خيابان كاشاني)نشسته و در شهر جار ميزند تا علما و تجار و كسبه در باغ مزبور جمع شوند تا به شكايات رسيدگي شود . در زير اين واقعه عجيب ، تعسر آور و آموزنده را از قلمميرزا ابوالقاسم امين الشرع خويي از كتاب مجموعه مجلدات میراث اسلامی، به کوشش رسول جعفریان، جلد دهم مي خوانيم :
... اگر چه جماعت ارمنی و نصرانی بعد از استیلا و دست یافتن بر اسلام بر احدی رحم ناکرده و آنچه را که می توانستند از قتل نفوس خصوصا در اطراف و دهات اورمیه و نهب اموال و اسیری اعراض فرو گذاری نکرده، با همه این ها شکنجه و عذابی [152 ب] و ستم و ظلمی که از کسان اسماعیل آقا بر این جماعت بقیه السلف وارد آمده عشرعشیر آن از مسیحی ها و نصرانی ها به ظهور رسانیده و به جهت اینکه جماعت نصاری اگر چه از قتل نفوس و غارت اموال مضایقه نمی کردند لیکن اقلا شکنجه و عذابی هم نداشتند، بر خلاف اکراد وحشی که در شکنجه و عذاب کردن و مردم را سرازیر آویختن و انواع نکال و تعذیب ابدا کوتاهی ننمودند. بعضی ها را از خایه ها آویختند و برخی را از پاها می آویختند. چنانچه خود این بنده از یک نفر از نجبای افشار شنیدم می گفت: شخصی از خود ایشان که وی را آقازاده می گفتند و از آقایان دموکرات معروف است، اسماعیل آقا وی را به حکومت اورمیه منتخب می نماید و وی در جریمه گرفتن ابدا مضایقه نکرده، سهل است که به اسم اعانه هم وجه هنگفتی از اهالی [دریافت] می کرد و گویا این مساله را برخی از آقایان اورمیه به اسماعیل آقا اطلاع می دهند. اسماعیل آقا وی را در مقام مؤاخذه کشیده آن ناپاک، بیچاره اهالی را به تهمت های غیر واقعی متهم کرده و به مشارالیه ذهنی می نماید که فعلا چندین هزار تفنگ در اورمیه است و خود منتظر هستند که قشون دولت از جانب ساوجبلاغ [مهاباد] خواهد آمد آنوقت این ها با دولتیان دست به دست داده و کسان شما را گرفته به دست دولتیان بسپارند.

اسماعیل آقا از شنیدن این کلمات تغییر کرده و در فکر مجازات بر می آید آنگاه با عمر آقای بی رحم که رئیس قشون اورمیه بوده دستورالعمل شکنجه و آزار را کما ینبغی با تلفون داده ولی صورا یک نفر فقیه کرد را با دو دسته فرستاده و وی مردم را [153 الف] در مسجد جامع خوانده و نطقی می نماید، مقر بر این که پولی که آقازاده از شما به اسم اعانه گرفته به حکم اسماعیل آقا به شما داده خواهد شد. فردا را همگی در حصار قیصر خانم که در خارج شهر حصار بزرگی است جمع شوید و پول خود را پس بگیرید.

بیچاره اهالی کول احمق به گمال{گمان} اینکه اسماعیل آقا رنجبر عدالتی آویخته فردا را قریب هزارو هفتصد نفر در آن حصار رفته، مجتمع می شوند و منتظر بودند که پول خواهیم گرفت. اولا دو روز همان طور گرسنه ایشان را در آن حصار در توقیف نگه داشته بعد از دو روز رئیس قشون هم آمده و روی دیوار ا را کردها با تفنگ ها احاطه می نماید آنوقت مبالغی زغال آورده در میان حصار، بیست سی جا زغال ریخته و سنبه های تفنگ را مثل سیخ کباب پزی در آتش می گذارند آنگاه این فلک زده ها را – اعاذنا الله من امثاله بحق محمد و آله – هر دو پاها با هم بسته و از چاه آویخته و به دست و پای ایشان داغ می گذارند که فلانی مثلا باید بیست قبضه تفنگ و سه تیر و پنج تیر و چندین هزار لیره عین باید بدهید.
 بعد از چندین ناله و فریاد و سوز و گداز بیچاره ها بنا می گذارند که هر کسی هر چه داشته از خانه و لانه و مخلفات خانه همه را فروخته این جریمه را بپردازند. در حالتی که کسی مخلفات نمی خرید وانگهی پول در میدان نبودهباری آن همه تفنگ و پول هنگفت را از اهالی به چه درجه رسوایی و شکنجه می گیرند که پناه می بریم به خداوند رؤوف{رئوف} ودود لذا امثال این امتحانات محفوظ بدارد.

حال عمر خان پس از 32روز اقامت در اروميه ارابه ها تهيه نموده و اسباب و اثاثيه كافي و طلاجات و هر آنچه زير شكنجه از اهالي به يغما برده را با ده هزار ليره عثماني برداشته و به طرف چهريق حركت مي كند.
از فجايع ديگر اجاره دادن مردم توسط سيميتقو است ريال به نحوي كه يكي از متمولين را مثلاً به يكي از بيگ زادگان كرد به 300تومن اجاره داده و پول را نقدا گرفته و سند ميدهد ، اوهم آمده علاوه برسيصد تومن ،  200تومن هم بابت منفعت از آن شخص طلب مي كند !!!
فاجعه كشتار اسيران ژاندارم توسط سيميتقو:
والي بيحال و عافيت طلب تبريز(حاج مخبرالسلطنه)، به  ماژور(سرگرد) ملك زاده دستور ميدهد گردان 14 ژاندارم را از راه بندر دانالو به مهاباد (سويوق بلاغ) برده و به دفع شر سيميتقو بپردازد. ملك زاده اعزام چنين نيروي ضعيفي را بسيار خطرناك دانسته و اعتراض ميكند. استدلال وي كارساز نمي افتد . سيميتقو وقتي از اعزام نيروبه پادگان مهاباد مطلع ميشود با قشون كافي به سرعت حركت كرده  و بعد از شكست نيروهاي دولتي اسيران را در يك اقدام بيسابقه شخصا با آتش مسلسل اعدام ميكند. اين واقعه در ساعت 30/14 روز 13مهر 1300شمسي اتفاق مي افتد و تنها 4نفر زنده مي مانند. اسامي بازماندگان به شرح زير است :
هاشم امين (ستوان دوم)، محمد مظهري (ستوان دوم)،اسكندر محال بيگي(ستوان)، مهدي نورايي(ستوان) اينان زخمي شده و از زير شهدا شبانه برخاسته و خود را به قوشاچاي ميرسانند. سرگرد ملك زاده و سلطان محمد آلپ هم در مقابل فديه بعدا آزاد ميشوند. ازجمله شهداي اين واقعه يكي هم اسدخان تبريزي بوده كه يك چشمش را هم قبلا در جنگ با اكراد ازدست داده بود. بدينسان صدها فرزند آذربايجان در اثر بي لياقتي و بي مبالاتي والي تبريز جان خود را از دست ميدهند. از وقايع قابل ذكر اين روز كشته شدن تعداد زيادي از مردم مهاباد بخصوص اكرادي كه در مهاباد زندگي ميكردند قابل ذكر مي باشد. بعد از قتل عام اول سويوق بلغ به شرحي كه در سلسله مقالات قتل عام در آذربايجان را فراموش نكنيم توسط روس ها و قتل عام دوم توسط سيميتقو اكثريت اهالي مهاباد را كرد ها تشكيل ميدادند ، ولي تا انقلاب بهمن 57نيز تعداد زيادي خانواده هاي ترك در اين شهر زندگي ميكردند كه در اثر تهديدات و قتل و غارت اكرد در اول انقلاب اكثر اين خانوادها همراه با خانواده هاي ترك شهرهاي خانا و اشنويه و جلديان مجبور به جلاي از وطن شدند.
 جنگ اول شكر يازي:
امير ارشد قره جه داغي با قواي خود مشتمل بر 3000نفر از شرفخانه همراه 1500ژاندارم و قواي تحت فرماندهي سردار ماكو در 28 آذر سال 1300شمسي در اطراف قريه شكر يازي سلماس با اشرار برخورد پيدا كرده و سواران سيميتقو طي جنگ سختي كه در ميگيرد تاب نياورده و فرار ميكنند. خبر اين پيروزي در اروميه موجب جشن و سرور مي شود. در اين ميان سردار قره داغي از پشت و توسط يكي از قره داغي ها كه گويا با وي بد بوده شهيد ميشود . لشگر بي سردار در نبود فرمانده خود شكست خورده و به زحمت بقيه لشگريان خود را به خوي ميرسانند.
سيميتقو و بيگانگان :
شيخ طه و سيميتقو از سال 1919 ميلادي چندين بار با ويلسن فرستاده انگليس ها ملاقات كرده و اسلحه و پول از وي گرفته بود . در سال 1921 نيز از سايكس كمك ميگرفت . همچنين سيميتقو از مصطفي پاشا فرستاده باشگاه كرد هاي تركيه نيز اسلحه و مهمات تهيه مي كرد. در مقابل قول داده بود تا وان ، تيبليس ، سيواس ، حكاري و ارزروم را از وجود ترك هي طرفدار آتا ترك پاك كند. همچنين قول حمله به ترك ها را در رواندوز به انگليس ها داده بود.
سيميتقو فرستادگاني نيز حهت تماس با روس ها (در اين موقع بلشويك ها مصدر امور بودند) به باكوفرستاده بود ، ولي گويا روس ها مايل بودند به رضا ميرپنج كه مدارج ترقي را طي ميكرد كمك كنند.
جنگ قوشاچاي (آوريل 1922)
خالو قربان كرد كه به نهضت جنگل خيانت كرده (خيانت و عدم صداقت در عهد و پيمان يكي از مشخصه هاي كرد ها است)و شخصا سر ميرزا كوچك خان را از تن جدا كرده به همراه 500كرد ديگر در بنيه  سپاه ژنرال شيباني در مياندوآب (قوشاچاي)متمركز ميشوند.  هجوم به مهاباد شروع ميشود افرادخالو قربان به وي خيانت مي كنند و فراري ميشوند و خالو قربان نيز كشته ميشود. رضا مير پنج نمي تواند عشاير كرد را با خود همراه كرده و جنگ با سيميتقو را ادامه دهد. از اين پيروزيهاي آسان كه در اثر بي لياقتي قشون سردار سپه (رضا خان ) حاصل ميشود غرور خاصي سرتاپاي سيميتقو را در بر ميگيرد. و اين غرور باعث ميشود سيميتقو بزرگترين اشتباه خود را بكند . در ژوئن 1922سيمكو در شمدينان با حيدر بيگ والي موصل ديدار ميكند. از چند و چون مذاكرات كسي اطلاعي ندارد ولي اين مذاكرات باعث بد گماني انگليس ها به سيميتقو ميشود.
جنگ دوم شكريازي:
ژنرال جهانباني با يك تيپ زبده و گرداني متشكل از داوطلبان ارمني به فرماندهي سرهنگ روس بگ زورابف در مجموع 8000سرباز در 23ژوئيه از سلماس و استقامت شكريازي به چهريق حمله ميكنند. پياده كرد چهار بار حمله ميكند ولي هر بار شكست ميخورد. سواره نظام كردها هم با دادن تلفات سنگين عقب مينشيند. سيميتقو عليرغم داشتن 10000نيرو شكست مي خورد. ناچار به ساري داش پناه ميبرد ، اكنون 1000نفر بيشتر ندارد. از آنجا نيز به تركيه فرار ميكند. در آنجا نيز به كمين سواران ترك خورده و زن ، پسر و برادرش كشته ميشوند. در اكتبر 1922 سيميتقو خودش را به اربيل در عراق ميرساند. يك پسر 6ساله اش هم اسير شده بود. اربابان انگليسي در آنجا به وي پناه ميدهند ولي آن ارج و قرب سابق را ندارد.
بعد از يكسال ناگهان غيب ميشود و دوباره سر از ايران در مي آورد. در 1925سيميتقو به حضور رضا خان كه حالا شاه شده ميرسد و ابراز بندگي مادام العمر ميكند.
از جريان ملاقات سيميتقو  افسانه اي ساخته اند كه گويا رضا خان در دشت سلماس در راه سفر بازگشت از اروميه با عده كم به حالت غافلگيري در تير رس سيميتقو بوده ولي از هيبت او سردار كرد نتوانسته وي را به قتل برساند. ولي اين حكايت چندان واقعي به نظر نمي رسد زيرا برابر برخي اظهارات ارتشي ها رضا خان از تبريز به خوي و سلماس آمده و يك شب را مانده و پس از ملاقات با سيميتقو به تبريز برگشتهو علتي نداشته كه سيميتقو در بازگشت رضا شاه را نكشد و يك اشتباه را دوبار تكرار كند، همينطور رضا خان نيز نمي توانسته يك اشتباه به اين بزرگي را دوبار تكرار كند و از راه جداگانه اي ميبايست برميگشته است.


داستان كشته شدن سيميتقو
 بعد از جنگ دوم شكريازي سيميتقو حكم آدم بي خانمان و خانه بدوش را پيدا ميكند . بعد از دو سال اجازه ميگيرد دوباره به ايران برگردد. (سال 1303)در 1305 بعد از شورش سربازان در پادگان سلماس و كشته شدن سرهنگ يوسف خان دوباره طغيان كرده و به سلماس حمله مي كند ولي سربازان طي جنگ سختي اورا فراري ميدهند. رسم كردها است كه سخت حمله مي كنند ولي وقتي ديدند مقاومت جانانه است هميشه فرار را برقرار ترجيح ميدهند. سيميتقو بعد از اين تاريخ دايما فراي بود و در 30تير 1309طبق نقشه سرهنگ صادق خان نوروزي در اشنويه به قتل رسيد . در اين جريان پسرش خسرو نيز زخمي ميشود. عمرخان نيز زنداني و پس از شهريور 20آزاد ميشود.

از جنگ دوم تا بعد از انقلاب

 بعد از غائله سيميتقو اكراد برابر با جنگ دوم جهاني باز هم تعديات و قتل و غارت هايخود را از سر گرفتند و يك كرد سوريه اي به نام زرو خان بهادري در اطراف اروميه باز هم روش سيميتقو را پي گرفت وليكن كار زيادي نتوانست انجام دهد و با خروج روس ها بتدريج قدرت او كم شده و منهزم شد . دولت محلي آذربايجان توانست امنيت قابل قبولي را ايجاد بنمايد . همزمان قاضي محمد نيز در مهاباد جمهوري مهاباد را اعلام نمود كه بعد از حمله نيروهاي دولتي وي و برادرش در مهاباد اعدام شدند. اكرد تا انقلاب اسلامي تحركي نداشتند  تا اينكه بعد از انقلاب دوباره موج گسترده ترور و وحشت كرد دوباره شروع شد.
اكراد طبق عادت مالوف هميشه مايل به ياغي گري و ناامني مي باشند. اين قوم عشق عجيبي به زن سيگار و اسلحه دارد . شرايط پس از انقلاب بهترين فرصت بود تا گروه ها و احزاب مختلف كردي كه دنباله روي اسماعيل سيميتقو مي باشند با سپر گرفتن پشت گروه هاي چپ و با شعار فريبنده خودمختاري براي كردستان ، دمكراسي براي ايران اهداف تجزيه طلبانه و ضد ملت ترك را سر گيرنده و فاجعه قتل عام و كشتار خانواده هاي سلدوز (نقده )اوج وحشيت آنان را نشان داد. طوطئه اي كه با رشادت اهالي سلدوز و كمك جانانه اهالي روميه و امام جمعه آگاه و جسور آقاي حسني شكست خورد. با هم به مرور حوادث سي سال قبل مي پردازيم :
حزب دموكرات كردها كه اساسا حزبی ماركسیستی و لنینیستی بود، پس از انقلاب 57 بعنوان حزب سوسیال دموكرات با سیاستهای شدیدا ملی گرایانه و روشی مسلحانه به رهبری "دكتر عبدالرحمان قاسملو" وارد صحنه شد. در این هنگام حزب زحمتكشان كردها (كومله) نیز با افكار چپی و مائوئیستی كه البته از ضعف ایدئولوژیك رنج میبرد و خود را پیشاهنگ پرولتاریای كردها می دانست، با خط مشی مسلحانه وارد جریانات سیاسی منطقه گردید. زمانیكه تنها 8 روز از عمر انقلاب 57 گذشته بود، در 30 بهمن 1357 اكراد پادگان مهاباد را غارت كردند. "غنی بلوریان" از اعضای اصلی حزبدموکرات كه بدلیل اختلاف با خط مشی حزب دموكرات در سال 1359 به همراه گروه 7 نفری از این حزب جدا شدند در خاطراتش در "کتاب ئاله کوک" (برگ سبز) می نویسد: ((دكتر قاسملو لحظه به لحظه با اشخاص مختلفی تماس می گرفت و نقشه اشغال پادگان را میكشید. نامبرده در این خصوص چیزی به من نمی گفت. من از كانال دیگری از كارهایش مطلع بودم. به او خبر دادم قبل از اینكه اتفاقی بیفتد بهتر است ما كردها در برابر دولت موقت بازرگان كاری نكنیم. اگر تو بر این امر اصرار داری كه مساله كرد باید از طریق صلح آمیز حل شود، لازم است از این طریق حركت كنیم. نامبرده گفت: ((آنجا (پادگان مهاباد) مركز شر است باید جمع آوری گردد.)) بلوریان می نویسد پاسخ دادم: این حرف شما با تفكرات حزب مغایرت دارد اگر ما به صلح ایمان داریم و میخواهیم از طریق مسالمت آمیز مساله كرد را حل ك

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر